|
11 October, 2005
يكي مثل همين آدم هاي امروزي اگر به آن كه در آخرين صندلي مي نشيند، درست نگاه كنيد.........................................................................
تا در حضور تو ميان قافيه و عشق پياده آمده بودم. بهار بود، سال نمي دانم چند كه خورشيدي از نقطه هاي اين شعر ستاره هاي نگاه روشن تر از كلام تو بود – انگار براي خواب تا در حضور تو در كوك زمان رفته بودم. پائيز بود، بي چراغ بودن هم از لطف كسي بود صدايم كرد ايستادم، دست هايي داشت انگشت هايي كشيده تا آن سوي نمي دانم خطوط كف دست هايش شكسته ي نستعليق را آفتابي بود، باغي بود انگار آن شاه بيت هايي كه مي گويند زير درخت هايش فال مي گرفتند و انگور، از قافيه گيج مي شد. دست هايي داشت نازك كه مي گويند آن جا ناز مي كرد ابر مي شد ابرو مي انداخت غزل به آسمان هفتم، هشت مي شد شعر هايي مي شد، كه هنوز كه هنوز هم نيست سرنوشت مرا ميان قافيه و عشق از بر- كه مي خواند دنيا مي گردد و من، روي همان صندلي كه مي داني نشسته ام.
18/7/84
.......................
پسوند اهورايي:
گفتم: اين جام ِ جهان بين به تو كي داد حكيم !؟ گفت: آن روز كه اين گنبد ِ مينا مي كرد.
- بي دلي، در همه احوال خدا با او بود او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد !
گفتمش: سلسله ي زلف ِ ُبتان از پي چيست !؟ گفت: حافظ ، ِگله اي از دل ِ شيدا مي كرد.
..........................
پسوند بي ربط: كلي حرف ِ بي ربط داشتم از اين دنياي حقيقي و آدم هاي مجازي كه مي خواستم در اين پسوند بنويسم! گاهي سكوت خوب نيست و گاهي زياد خوب است. طوري هم نيست اگر گاهي هم در اين بي ربط با ربط بنويسم ؟ - مي گويند تولد حافظ است. بعضي از اساتيد به جِد مي گويند، نه ! او متولد بهمن است ( يا بايد متولد بهمن باشد ) اما تاريخ مي گويد حافظ متولد مهر است. من ايمان دارم حافظ متولد اين چرخه نيست.او اصلن انسان طور ِ ديگري بايد بوده باشد! حكمن قدش به آسمان هفتم مي رسيده – شعر كه مي آمده، ابروهايش هشت مي شده – چشم هايش شراب را بي كار مي كرده و لب هايش به شعر شعور مي داده – من خيال مي كنم حافظ از ناهيد حق كسب و پيشه مي گرفته – از كف دست هايش نوري شبيه خورشيد مي تابيده ، شايد براي همين بايد هميشه دست هايش را مشت مي كرده – فرم انگشت هايش آنقدر زيبا بوده كه قلم خجالت مي كشيده ميان آن ها تكاني بخورد – موهايش عين ِ كهكشان راه شيري بلند و نوراني بوده – شاه شجاع براي همين اسمش شجاع بوده كه جرات كرده اسمش در غزل هاي او باشد- آب ركن آباد اول ميان غزل او جاري شده و شيراز شعرهايش پر از راز و رمز ... من ايمان دارم حافظ انساني كامل بوده اما آدم ِ اين دنيا نبوده -باور نمي كنيد !؟باور كنيد...
|
|
|
|