|
05 November, 2005
خواب ماندن پسر آن همسايه كه فكر مي كرد مرغ دخترش غاز است .......................................................................................
بسم تو كه لب هايم سيب كه مي گويند خنده از چشم هايت خواب مرا بيدار مي كند. بسم تو، كه مهرباني خيالي است نگاه مي كني مي بارد، بوي خاك به اسم تو را كه بهتر از من بهتر از تمام نمي دانم است كه باز، بسم تو، كه مي گويم سلام صداي كسي نمي آيد يكي مي گويد: " صدا يي كه نمي آيد هم جوابي است " من، ميان خواب كودكان همسايه دانه هاي قهوه كاشته ام. دفتر هايي از برگ نازك تر از چشم نامحرم افتاده تر از شعر كه به گوش كسي نرسانيد را هم ، ماه نو مي شود، شعر هايم را درو مي كند خوشه اي كنار برگ سبز مي شود خطوط كنار لب هايت بسم تو تو، كه سيب كه مي گويند خنده از چشم هاي اين خط حواس مخاطب را آب مي كند نقطه اي مي شود دور از چشم بعضي ها بعد از آخرين دال اين شعر مي نشيند.
14/8/84
...........................................
پسوند اهورايي:
هزار حيله بر انگيخت حافظ - از سر فكر در آن هوس كه شود آن نگار رام و نشد ...
......................................
پسوند بي ربط: از دوستاني كه در اين چند روز به هر صورت تماسي گرفتند يا نامه اي دادند و از هك شدن اين وبلاگ اظهار تاسف كردند ممنونم – راستش را بخواهيد رفيق را در گرفتاري بايد شناخت ... نمي خواهم باز اسمي از محمد رضا طبائي بياورم كه بدون هيچ چشم داشتي و باز به خاطر رفاقت زحمت باز سازي وبلاگ و كامپيوتر هاي مرا كشيد و امروز هم از صبح روي قالب آن كار مي كرد ، چون خودش دوست ندارد اسمي از او آورده شود – كسي چه مي داند بلكه هم مي ترسد نامش در اين صفحه باشد ! اين هم جواب آن همه محبت ! البته آخر داستان هميشه اين طور تمام مي شود :-)
|
|
|
|