|
14 November, 2005
به بهانه ي سالگرد تولد نيما ............................................................ بدا به حال زمانه اي كه از شاعرش شعر سفارشي بخواهد
21 آبان سالگرد تولد نيما يوشيج پدر شعر نو است. 
شايد فرار از قيد و بند و تكرار و دست يافتن به افق هاي تازه، ارائه ي فرمي نو يا نهادن جاني تازه در هر اثر هنري از آرزوهاي هر هنرمند، نويسنده و شاعري باشد. در تاريخ ادبيات ايران و در ميان انبوه شاعران كم نيستند شعرايي كه زمان زيادي را صرف نو آوري در فرم و سبك و نوع بيان خود كرده اند. براي مثال حافظ شگرد خاص شاعري خود را در همان محدوده هاي زباني مرسوم به كار گرفته است و نوآوري را در مضمون چنان زيركانه اجرا كرده است كه غزل سرايي- كه گمان مي رفت بعد از زبان جادويي سعدي شاعر ديگري نتواند آن را به اوج برساند- چنان جان تازه اي مي گيرد كه انعكاس آن تا همين امروز معاصر هم ادامه داشته و خوانندگان اشعارحافظ فاصله زيادي با زبان بكار برده ي او در چند عصر پيش احساس نمي كنند. مولا نا نيز با تمام درايت آن جا كه مي خواهد جان كلام را بيان كند گرفتار چهار چوب دست و پا گير وزن و قافيه و قوانين خشك و رياضي شعر فارسي مي شود تا آن جا كه اقرار مي كند مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا ... شاعران ديگر نيز تمام نو آوري هاي خود را در دامنه ي همان قوالب پايه اي شعر فارسي مرسوم آزمون كردند. حتي آزمون هاي شاعران نو گراي دوران مشروطه كه ديگر بسامد كلمات مدرن در اشعارشان به اوج رسيده بود نيز نتوانست آن جسارت گسترده را داشته باشد كه شعر را به كرانه هاي تازه اي برساند. آزمون هايي كه شاعراني مانند دهخدا، نسيم، ملك الشعرا، ايرج، عارف، فرخي، عشقي و حتي شين پرتو به كار بردند و نهايتا زمينه ساز ظهور انقلاب ادبي نيما شد و امروز مي بينيم كه قوالبي مانند ترجيع بند، مسمط و بحر طويل و فرم هاي ديگر رايج آن دروان استفاده اي كاربردي براي شاعر و مخاطب امروز ندارد. نيما توانست آن تحولي كه به معني واقعي از حالي به حال ديگر تبديل شدن است را در شعر فارسي بعد از هزار و چند صد سال به وجود آورد. او با تبديل لذت شعر گفتن ساده به جاي لذات بديعي و شم بلاغي قديم موسيقي خاص كلام خود را جايگزين موسيقي مشترك كلام با تمام وابستگانش ( وزن – قافيه و.. ) كرد و بعد از گذران آن دوره ي انتقالي به فرم تازه خود با مهندسي خاص كلام " نيمايي " رسيد و اين آزمون مولودي مبارك در بر داشت كه آن شعر تازه، نو يا همان شعر نيمايي بود. انقلاب مشروطيت مانند موج خروشاني بود براي ادبيات مهجور آن روزها ي ايران و اين موج خرابي ها و واردات بي ربطي نيز با خود به دامنه ي ادبيات ايران سرازير كرد و به هر حال چنان كه گفته شد اين تجدد خواهي آنقدر دلربا بود و آنقدر دستخوش آزمون و خطا قرار گرفت تا افسانه نيما متولد شد. افسانه حد فاصلي بود بين تحولات ادبي مشروطه، شعر قدمائي و پنجره اي كه نيما از آن به شعر فارسي نگاه نو گرانه ي خود را باز كرده بود. افسانه نيما براي اولين بار در روزنامه ي قرن بيستم عشقي به چاپ رسيد كه بعد از آن خود عشقي در سه تابلو مريم و حتي شهريار و ديگران را به تقليد از اين قالب تازه تحريك كرد. در حقيقت افسانه نيما با تمام آن بگو مگوهاي پيرامون كه در سال هاي 1316 به بعد راه انداخت پيش در آمدي بود براي ارائه ي مانيفيست شعر نيمايي كه در سال هاي بلوغ شعري شاعر ارائه شد. نوشتن در مورد مردود كردن ها و به تمسخر كشيدن اشعار نيما حرف هزار باره اي است كه احتمالا تمام دوستان در مورد آن شنيده اند.نيما در مورد رنج هايش ، در نامه ها و روز نوشته هاي خود كه توسط سيروس طاهباز به چاپ رسيد حرف هاي زيادي دارد. حركت نيما نوعي گسترش در اوزان شعر فارسي پديد آورد و آن تئوري هاي قدمائي را دستخوش اصلاحات تازه اي كرد و تحول عظيم خود را در بنيان و ستون بندي شعر فارسي شكل داد. تحولي كه پيش از اين تمام شاعران در همان قوالب شعري به جستجوي آن بودند و به گريز هاي ديگر بسنده مي كردند. در حيقيت نيما تنها شاعري است در طول هزار و چند صد سال شعر زبان شعر شناخته شده ي فارسي كه جسارت تغيير شكل و استخوان بندي شعر فارسي را داشت . او آن اوزان صد و بيست گانه و شايد بيشتر از پيش تعيين شده ي شعر را مناسب شخصيت شعر ِ شاعر امروز نمي ديد و آن قوانين دست و پا گير را طفيلي از قبل تحميل شده بر زبان شاعر مي ديد. نيما ضرورت تولد قالب شعر هم زمان با تولد محتواي شعري را به خوبي درك كرد و در اين ديدگاه تازه قالب، آن طفيلي سر قباله ي شعر نبود كه بال پرواز شاعر را ببندد . تعاريف و تئوري هاي شعر تا پيش از نيما چيزي در همان حدود حرف هاي شمس قيس و دستورهاي دست و پا گير آن بود از قبيل اين كه : " در قوافي اولي چنان باشد كه تعيين آن بر معني مقدم دارد" كه يعني مهم اول تعيين قافيه و بعد معني و استدلال شعري است و قالب بر محتوي مقدم است و يا اين قانون مكرر المعجم كه :" از قوافي آن چه ممكن گردد و خاطر بدان مسامحت كند بر ورقي نويسد و هر چه از آن سهل و درست باشد و در آن وزن جاي گيرد، و متمكن آيد، انتخاب كند ..." كه هدايت شاعر به چيدن فرم بر اساس كلمات هم وزن و قافيه شعري است و بعد فرم دادن معني يا محتوي در قالب ساخته شده ! دست يابي شاعران امروز به كرانه هاي تازه ي فرم و استفاده از پتانسيل هاي تازه ي زباني نشان داده است كه اگر شاعر بتواند سر نخ فرم را به دست بگيرد و به عبارتي فرم شعر را طوري رام كند كه انديشه و خيال شاعرانه اش بر آن سوار شود شعر، ديگر آن لباس عاريه اي نيست كه از اجداد ما به ارث رسيده و ما مجبور به اجراي هزار باره ي آن وقالب و اوزان و جداول رياضي تحميلي آن باشيم. اجرايي كه تازه نياكان و قدما بهتر و زيبا تر از ما آن را نشان داده اند. نيما تمام عناصر شعر را وسيله اي براي خدمت به معنا و القا ي ساده ي احساسات شاعر مي دانست و حتي شعر هاي اوليه ي او نشان مي دهد وقتي عزم رساندن معنا و انتقال حس و عاطفه اي را داشت به هارموني و هم آهنگي تمام عناصر وابسته ي شعر توجه كامل داشت و روش به كاري گيري مناسب آن را مي دانست به طوري كه روش پيشنهادي او شاعر را از ابزار دست و پا بسته ي قالب به مهندس كلمات تبديل مي كرد. و فرماليست خاص نيما تعريفي دارد كه خود مي گويد: " شكل، حتمي ترين وسيله براي جلوه و سر و صورت دادن به صورت كلي داستان يا قطعه اي از شعر است و تسلط و احاطه گوينده را در جمع آوري انديشه هاي خود مي رساند... " شعر نيما نه تنها آن شعر بي وزن و قافيه نبود كه پيشينيان مجال درك آن را نداشته باشند، بلكه مجموعه اي بود كه بر اساس فرماليست تازه اي بنا شده و به خوبي رعايت وزن و قافيه شده بود و از آن حالت تكرار هاي زنجيره اي خارج و در حقيقت در سبك او به كار گيري و استفاده از اوزان در اختيار فهم شاعرانه ي شاعر و در مسير بروز احساسات در شعر است. اصلاحي به جا كه هر چند هنوز در مسير بلوغ وزن در شعر راه مي پيمايد اما بي شك زمينه ساز شاعراني شد كه حتي وزن و اركان وابسته ي آن را كنار گذاشتند و خود در خلق آثار ماندگار ديگر، بعد از نيما به توفيق هايي رسيدند هر چند كه نيما شعر بدون وزن را شعر نمي دانست و خود به گسترش وزن هاي شعري پرداخت و در اين مورد مي گويد: " ما از هر قطعه متوقع وزني مخصوص هستيم زيرا شاعر بايد به تمام وسايل زيبايي دست بيندازد. وزن است كه شعر را متشكل و مكمل مي كند، به نظر من شعر بي وزن شباهت به انساني برهنه و عريان دارد. ما مي دانيم كه لباس و آرايش مي تواند به زيبايي انسان بيفزايد در اين صورت من وزن را چه بر طبق قواعد كلاسيك و چه بر طبق قواعدي كه شعر آزاد را بوجود مي آورد لازم و حتمي مي دانم..." او بعد از افسانه كه آن را در وزن فاعلاتن فعولن فعولن نوشت تلاش هاي زيادي كرد تا از تمام پتانسل هاي نهفته در اوزان شعر فارسي براي رهايي از قوالب برنامه نويسي شده ي پيشين استفاده كند و وزن آزمايي خود را در تركيب هاي تازه تري به كار گيرد. براي مثال همين چند خط اوليه يكي از معروف ترين اشعار نيما " مي تراود مهتاب" را در تقطيع مشاهده كنيد:
مي تراود مهتاب فاعلات فع لات مي درخشد شبتاب فاعلاتن فع لات نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك = فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات غم اين خفته چند فاعلات فعلات خواب در چشم ترم مي شكند فاعلاتن فعلاتن فعلن ...
و نتيجه شعري است كه بر پايه همان بحر رمل سروده شده است و همه مصراع ها موزون است و سكته ها نيز شبيه همان سكته هاي رايج شعراي سبك خراساني است. نيما از قافيه نيز براي زيبائي و آراستن شعر خود و تاثير بيشتر آوايي آن و انسجام بهتر فرم بهره گرفته است كاري كه شاعران بعد از او به خصوص نيما يي نويسان پايبندي مانند اخوان در كارهايشان زياد انجام داده اند. نكته ي مهم در به كار گيري به جاي اوزان توسط نيما است چنان كه اگر براي بيان انديشه اي شاعرانه در خطي، وزن فاعلاتن فعلات را به كار مي گيرد مانند شاعران گذشته در گير آوردن حرف هاي زياد تري در شعر براي بيان فعلاتن هاي ديگر شعر نمي شود. اين آزادي عمل شعر نيمايي است. خود نيما در مورد قوانين دست و پا گير شعر در گذشته مي گويد: " يك مايه معين به شعر داده مي شد و شاعر وظيفه نداشت از آن احتراز كند. مثل اين بود كه در موسيقي، شاگردي درس اول خود را گرفته است، نت هاي گام را به ترتيب منظم و طبيعي كه دارند يكي پس از ديگري تكرار كرده، در اين صورت نتواند هيچگونه آهنگ ( Ton) مخصوصي را كه منظور باشد ايجاد كند. اين حالت براي هر قطعه از اشعار قدما كه به يك وزن سروده شده بود، وفق پيدا مي كرد. " نيما به آرامي و البته با زيركي خاص خود آزمون هاي ديگران را ديد و سنجش خود را چنين نوشت: " وزن معروف به بحر متقارب را حافظ براي ساقي نامه و فردوسي براي موضوعات جنگي خود بر گزيده است... اگر از وزن رنگي و رقص آور مخزن الاسرار نظامي گنجوي كه هيچ مناسبتي با مقام پند و اندرز ندارد بگذريم، وزني كه موضوع عشق خسرو وشيرين او با آن برداشت شده است،با حالت يكنواخت داستان دلپسند نيست و آهنگ مناسبي را كه شاعر بنا بر حالات و احساسات مختلف خود لازم دارد، نتوانسته است به دست بياورد زيرا شاعر وظيفه داشته است كه علي الرسم داستان را با يك وزن تمام كند .. در حالي كه شاعر ناچار باشد باشد از يك وزن معين و محدود پيروي كند، نخواهد توانست هارموني لازم را به اثر شعري خود بدهد. از اين گذشته الفاظ را نيز از اثر موزيكي خود مي اندازد." بر اين اساس نيما توانست از پر حرفي هاي تحميلي به خاطر ادامه وزن شعر، زياده نويسي تحميلي قوالب قديم و دست و پا گير هاي ديگري فاصله بگيرد و با استفاده از تلرانس اوزان به كار گرفته ي خود، فرم شسته رفته ي شعري را پديد آورد و خوانش شعر را براي مخاطب هم سنگ احساس شاعر قرار داد. به عبارتي نيما جامه اي امروزين بر تن شعر فارسي دوخت البته شايد همين امروز هم بسياري از شاعران در قوالب قدمائي كارهايي كرده اند و به نو آوري هايي هم رسيده باشند اما به هر حال بايد پذيرفت كه قالب قدمايي با آن زبان خاصي كه مي طلبد وسيله ي ابراز احساسات انسان امروزي نيست حتي اگر كارهاي جديدي نيز در آن صورت گرفته باشد. به عبارتي گيرم لباس معروف دوران صفوي و يا فرم آراستن زنان قاجار نيز به نظر تمام آدم هاي اين زمان زيبا و خيال انگيز باشد اما براستي از آن زيبايي گذشته در اين زمان استفاده اي صرف مي شود؟ برداشت از زيبايي هاي گذشته و بكار گيري به جا در فرم هاي امروزي تفاوت زيادي با استفاده ي خام از فرم قدمايي دارد. شايد همه ي ما از خواندن غزل هاي حافظ لذت فراواني ببريم و طوري نام غزل را با نام حافظ كنار هم ببينيم اما به راستي غزل قالب خوبي براي بيان حرف هاي هنرمند امروز است؟ هنرمند دوران ميلينيم و به قول اخوان قرن ِ برگذشته از مدار ماه ... و قرن تكنولوژي ، انفجار اطلاعات و كامپيوتر و ... ؟ از نيما مي نوشتم و اين كه اگر او نبود و آن مقاومت و ممارست در زبان فارسي و مطالعه در ادبيات ملل ديگر و پي گيري و خون دل خوردن ها نبود، امروز ادبيات فارسي به اين اوج و گستردگي زباني نمي رسيد. بعد از نيما ديگراني مانند شاملو و اخوان و مشيري و سايه و ديگراني كه مي دانيد آمدند و در گسترش راهي كه نيما اورد كوشيدند و بعد ها نيز خلق قوالب تازه تري از دل آن نو آوري اول انجام گرفت ، گروه هاي مختلفي مانند جيغ بنفش ايراني يا شعر حجم رويايي يا منثور شاملو يا گفتار صالحي و موج و سبك هاي اخير شعري ديگر مانند متفاوط ( با تاكيد بر نوشتن ط به جاي ت !) وفرم هاي ديگري كه هست و خواهد آمد. اما تمام نو آوري ها و تمام بازيهاي زباني، زبان پريشي و ساختار شكني و معني گريزي و روش ها و تئوري ها و بازي هاي زباني شعر امروز طوري وام دار نيماي نام آورند. نيمايي كه انگار حق او و بزرگ داشت آن كار بزرگ و كارستان او نبايد به اين زودي ها آن طور كه بايد و شايد در اين كشور زبان شناس و زبان پرداز داده شود. نوشته هاي روزانه ي نيما سرشار از ناراحتي، غم و اندوه و افسوس است. سرشار از ناراحتي كه نيما از زمان و زمانه دارد. از اين زمانه ي كج مدار كه تمام عمر خود را گذاشته است و شعر – اين مايه ي افتخار زبان ايراني را – به كرانه هاي تازه و روشني هدايت كرده است و مي گويد اكنون از يك گماشته ي شهرداري كمتر در آمد دارد.جسته و گريخته از قلم نيما مي آورم:
" من عمرم را براي كار گذاشته ام و نتيجه اش اين است كه بدنام و خراب باشم. بديع الزمان ها پانصد هزار تومان از ممر كتاب بچه ها بگيرند غير از پول هاي ديگر كه مال استادي و سناتوري است و من با ماهي سيصد تومان بگذرانم. هر چه داشتم مال پدري از دستم برود و گرسنه باشم و نتوانم شام و ناهار مختصري براي بدنم داشته باشم اما بديع الزمان ها مانند سگ و خر و اسب و قورباغه بگذرانند. زنده باد ايران. زنده باد شاهان هخامنشي. زنده باد... "
" چنان مي گذرانم كه مردي در يك مهمانخانه ي غريب. آل احمد هم به سراغ من نمي آيد – چنان مي گذرانم مثل كسي كه به سر زميني آمد و دزد او را زد و نجات خواست و كسي به او كمك نكرد. از هر حيث موقتي مي گذرانم ..."
" هر كس حال تو را مي پرسد و تو مي گويي متشكرم. همه تو را دوست دارند اما كسي نمي پرسد كه تو چه مي خوري و كجا منزل داري و در امد تو از كجاست."
" به هيچ كس دست تمنا دراز نمي كنم( مثل ابوالحسن صفا ) از خواري و ذلت خود به كسي حرفي نمي زنم و همه جا خجالت كشيده ام مگر در برابر نامرد..."
"وضع غذاي من مفيد براي بدن نيست. نه يك نان پنير نه يك سيخ كباب. وضع اخبار روزنامه ها چقدر بد و به كام مطربها و رجاله ها ..."
" مجله ي ( چهره هاي آشنا ) آمد 15 تومان وجه براي شرح حال من در ص 16 مي خواست. يك تومان انعام دادند رفت. گفت جلال ميزبان فرستاده و من براي شب شام خود معطل بودم"
" ديشب جواني شبيه كاسب ها با خازني صحبت مي كرد. خازني معرفي كرد و جوان مي خواست كه سر پله ي مغازه ي داود خان براي او شعر نو بخوانم ! بعد اين جوان با چند كاسب ديگر راجع به من صحبت مي كردند. آدم به كجا برود و خريد كند تا گير اين بي ادبها نيفتد!"
" من در اين كشور پهناور به اندازه ي يك سپور شهرداري نشدم كه يك اطاق مستقل براي خود دارد. من دست خالي به دنيا آمدم زندگي گله داري و ايلياتي پدرم را ديدم كه زود رفت. بعد هم دست خالي از دنيا مي روم. برا ي من عيبي نيست اما عيب در اين است كه نمي توانم خوب كار كنم. من يك باره نوشتجات مخلوط و مشوش را براي شلتاق چي ها خواهم گذاشت. همه را مي برند. همه را دور مي ريزند. ديدي اي دل كه چسان زحمت عمري همه رفت. حوصله ندارم كه شعر بگويم.."
" امروز راديو از يك مشت شاعر هاي معمولي به عنوان شاعر و نويسنده اسم مي برد – امروز در راديو هر فردي يك برنامه دارد. امروز باز در راديو اگر اسم از هدايت و من باشد افتضاح است ! "
تمام ياد داشت هاي روزانه ي نيما گله از آدم هاي اطراف و زمان و زمانه است. گله از هم نسل هايي كه او را نشاختند از زمانه اي كه با او بد كرد و در فقر و نداري و بيماري جان سپرد و حرف هاي جلال كه مي گفت پيرمرد چشم ما بود... اشاره به گذشته كردم تا بگويم امروز براي نيماي نام آور چه كرده ايم؟ برداشتن قبر او از تهران و بردن به خانه ي پدري در يوش و گذاشتن او در انزوا به اميد ديدار مسافراني كه با ميل خود هر از گاهي سر به آن متروكه مي زنند تمام سهم نيما از تاريخ امروز است؟ آن روز كه به يوش بردندش پسرش شراگيم راديدم كه دفتر ناله امضا كرده و نامه نوشته است براي پدر از دست دزد ها و چه و چها ... گفتم نالاني؟ از طاهباز و ديگراني مي گفت كه تمام حق و حقوق او را برده اند و .... به طاهباز سر زدم، هنوز دچار آن گرفتاري ها نشده بود گفتم چه شده است؟ گفت تمام دار و ندار و خانه ي نيما را فروخته است و دنبال بقيه ي ماجراست ! حرف هايي كه شنيده بودم به يك رنگي و صميميت طاهباز نمي چسبيد. طاهبازي كه آن همه زحمت براي چاپ اشعار نيما و حتي دست نوشته هاي او كشيد. بعد شراگيم گفت كليات نيما را آماده ي چاپ مي كند. چاپ شد و آن مقاله ي سالاد خانوادگي طاهباز در آدينه و ياد حرف بامداد كه گفت بدترين شعر نيما پسرش بود و مابقي قضايا كه تكرارش درد را بيشتر مي كند... حرف هاي بي خود و مراسم به درد نخور كه حتي هنوز هم در حد قواره ي نيماي نام آور، پدر شعر نو فارسي نيست. سئوال اين جا است كه روز شعر ملي و بزرگ داشت اين استاد و آن حكيم و ديگران كه تمام شد آيا سهمي هم به نيما ي نام آور مي رسد؟ خيابان ها ها و تالارها كه نام هاي خود را يافتند، آيا نامي هم براي نيما خواهدماند ؟ نيمايي كه با توسل به المان هاي كوچك خودي چهره اي جهاني از خود بر جاي گذاشت و با توسل به طبيعت زيبا و كوهستاني كه از آن سر بر آورده بود و با استفاده از عناصر شعري و گويشي خاص خود رنگ تاريك زمان خود را به سال هاي بعد و به درد هم دردان خود در زمان هاي ديگر پيوند داد. نيمايي كه از زبان خانه ي ابري، اجاق سرد، سايه هاي تلاجن، رود ماخ اولا، زن انكاس، مرد كچَبي، سخت سر، داروگ، بينجه گر، كاكلي و ده ها داشته ي بومي خود حرف هاي امروزي را به زبان شعر تزريق كرد و مخاطب را مجبور به شناخت زبان و اصطلاحات شعرش، براي شناخت هنر شاعرانگي خود كرد. شناختي كه به قول اخوان ثالث لقاي نيما براي عطاي دروازه هاي شعري او بود.
مي خواهم در آخر اين مطلب اشاره اي كنم به دوستاني كه هميشه اين سئوال را مي كنند كه چرا زمان شاعران بزرگ تمام شده است ؟ يا چرا شاعرا ن بزرگ در اين روزگار نيست يا به قول دوستي " بدا به حال زمانه اي كه شاعر ندارد !..." مي گويم اولا به نظر مي رسد در قرن گسترش علوم و تفكيك تخصص ها و تعريف تئوري هاي ادبي آن وظيفه ي ابر مردي شاعر از بين رفته باشد. به عبارتي ديگر شاعر آن حكيم و دانشمند و منجم و سياستمدار و چه و چه هايي نيست كه در گذشته بوده است. بنابر اين شاعر اين روزگار شانه اش از وظايف اخلاقي ، سياسي و هزاره هاي ديگر آسوده است و تنها و تنها شاعر است و اين پر واضح است اگر تنها شاعر باشي مخاطب هاي بسياري كه مي توانستي به واسطه ي چهره ي سياسي و آرماني و جوانب ديگر داشته باشي از دست مي دهي و تنها مخاطبيني خواهي داشت كه طوري اهليت شعري دارند. دوم اين كه با تمام ماجراهايي كه آمد نيماي نام آور در زمان خود چقدر اعتبار داشت؟ آيا او آن شاعر بزرگي كه امروز به هر جهت مي شناسيم بود ؟ مگر نه اين كه كتاب هاي نيما تمام بعد از مرگ به چاپ رسيد؟ در مورد اخوان و شاملو و فروغ و سهراب چطور؟ بگذريد از فضاي سياسي اواخر حكومت پهلوي كه زبان مشترك مردم، زبان شاعران نو گرا ي آن روز بود و به نوعي آرمان هاي سياسي را از كتاب هاي شعر مي جستند و به جستجوي شعارها بودند تا روح شعر – اگر قبول كنيد كه شاعران پيش رو در هر زمان از زمان خود گام بلند تر بر داشته اند در خواهيم يافت كه اين پيش آهنگي آن ها است كه مخاطب عام و گاهي نيز تنبل و عادت گرا را از درك زبان شاعرانه ي آنها عاجز مي كند. روي سخن من شاعران پوينده ي امروزي هستند كه زبان آن ها مايه ي گلايه ي دوستان است و گر نه كم نيستند در همين روزگار دوستاني كه از زبان دست هزارم قدمايي و يا حتي آزمون هاي نيمايي و شاعران ديگري مانند اخوان و شاملو ( كه شايد بتوان گفت آن قالب ها نيز براي بيان احساسات شاعر امروز كلاسيك شده است ) بهره مي برند و اشعاري تحويل مخاطب مي دهند كه از زبان الگوهاي خود به مراتب كهنه تر و غير امروزي تر هستند و برعكس نيز دوستاني كه هيچ بهره اي از آن دستمايه ي غني شعر فارسي و ادبيات جان دار گذشته نبرده اند، وسوسه ي بازي هاي زباني آنان را به نوعي بازي هاي كودكانه مشغول كرده است طوري كه ايهام شعري را در بي منطقي و بهره نبردن از پتانسيل هاي كار آي زبان زنده ي قدما مي دانند و حتي زبان پريشي آگاهانه ي هدف مند شعري را با درهم نويسي و گسسته نويسي خاص و لكنت زبان اشتباه مي گيرند ، ساختار شكني را بدون شناخت ساختار آغاز مي كنند و حاصل اشعاري است چنان كه افتد و دانيد كه در بهترين حالات مي توان آن ها را اشعار مكانيكي ناميد. اشعاري كه از روح و عنايت شاعرانه تهي است و نوعي زبان پردازي است عاري از الهامات شاعرانه است. منظور از شاعر امروز، شاعر پويا و تجربه كننده اي است كه از پتانسيل هاي كارآمد زبان بهترين استفاده را در فرم خاص خود انجام مي دهد و باز در جواب افسوس نامه ي آن دوست همسايه مي نويسم:
بدا به حال زمانه اي كه از شاعران روز خود عقب تر باشد. گنجايش زبان شعري شاعر را نداشته باشد و نتواند به شعر زمان خود نگاهي همه گستر و بدون تجزيه كند و نتواند از سمفوني شعر علاوه بر برداشت القايي شاعر، برداشتي هرمنوتيك انجام دهد و از هم آوايي و دلالت ذاتي و آوايي و موسيقيايي الفاظ به دور باشد . و بيچاره شاعري كه مخاطبش بخواهد شعر او را تجزيه و كلمات او را به قربان گاه ذهن ببرد و او را در پيشينه هاي ذهني خود دنبال كند و از او شعر سفارشي بخواهد. آن وقت مي توان گفت كه درد شاعر اين روزگار كمتر از درد نيما ي نام آور نيست.
23/8/84
|
|
|
|