|
24 April, 2006
بند كرده اي به لام كه تا كامم تلخ است ...............................................
كه عاقبت اسم مرا به راه يكي به اندازه ي چشم هايت- كه بي انتها راه ديگري هم گذاشته اي آخر !؟ بند كرده اي به حروف اسم من به بندهايت انداخته ام دستهام بالايت كه پائين را نگاه مي كني چشم هايم را بر مي دارم- باز مي كني تمام نمي كنم، بازي را كه شروع كرده اي چشم هايم را به جانت كه هم چشمي مي كني مي چراني ... مي چمم ... َخم مي شوي چم .... َخم .... خميازه .... خواب خاموش كه مي شوي آتش مي آورم دود مي كني ... آب روي خاكستر مي آيد بگو كه بگويمت، اين كه نمي خواستم كه عاقبت اسم مرا به راه يكي به اندازه ي چشم هايت- كه بي انتها راه ديگري هم گذاشته اي – آخر !؟
3/2/1385
...............
پسوند اهورايي:
زين ميان حافظ ِ دل سوخته بد نام افتاد !
................
پسوند بي ربط:
1- اول اين كه خبر رسيد كه كلنگ باز سازي سينما آزادي بالاخره امروز زده مي شود. از آزادي يا شهر فرنگ همه ما، هر كس به نوعي خاطراتي دارد و من نيز هم ! چه قبل تر ها كه مي رفتيم فيلمي مي ديديم و چيزي مي فهميديم يا نه، از 4/5 صبح در صف جشنواره مي نشتيم و چه بعد هاي 10- 15 سال پيش كه سينمايي نويس شده بوديم از خوب يا بد حادثه، جشنواره در پيچ و خم صف هايش پرسه مي زديم، خبر تهيه مي كرديم، گزارش مي نوشتيم، مصاحبه و گفت و گو مي كرديم و خلاصه آن روزهاي زيبا كه هنوز خيلي از قلم چرخان ها و مدعيان قلم زني سينما كه امروز فرياد هاي نستالژيك سر مي دهند يا از ديدن يك صحنه از فيلم در پوست خود نمي گنجند، سر از تخم بيرون نياورده بودند و چه و چه هاي ديگر كه حوصله ي نوشتن ندارم و به هر حال هنوز اين روزهاي امروز نيامده بود كه با تدبيري خود خواسته، خود را از جامعه ي سينمايي بيرون بكشم و اين گوشه بنشينم و سر گرم نوشتن باشم و غيرو ... به هر حال اميدوارم كلنگ باز سازي سينما آزادي ميان زمين و هوا گير نكند و نشود مانند تمام پروژه هاي ده ساله و به زودي آن حفره ي خيابان عباس آباد بالا بيايد و البته باز سينما آزادي باشد آن جا ...
2- چه خوب است كه من اهل ديدن اين برنامه هاي ماهواره اي فارسي زبان ِ فيلم فارسي و غيرو نيستم زياد. درست است كه هنوز ماجراي نويسنده ُكشان و قتل هاي زنجيره اي تمام نشده و اين ننگ با رنگ و چيزهاي ديگري از اين دست از دل تاريخ پاك نخواهد شد. اما به هر حال علم كردن نام آن بزرگان در كانال هاي سلطنت طلب و در انتظار رضا شاه دوم و سوم و الخ ... خنده دار است. نمي دانم آنها ديگر دنبال وصله كردن كدام قبا هستند از خون اين مظلومان !؟ گفت حافظه ي تاريخي هم چيز خوبي است. انگار يادشان رفته است كه در دوران پهلوي دوم چه بلاهايي كه بر سر شاعران ونويسندگان نياوردند . انگار جوخه هاي اعدام پهلوي و قبل تر البته رضا شاه كبير و ترور ميرزاده عشقي وكشتن فرخي يزدي در زير شكنجه از ياد برنامه چي هاي تلويزيوني مريدان سلطنت رفته است!؟ خدا را شكر در اين كشور 6000 هزار ساله ي باستاني نخبه ُكش هر كس به طريقي... گفت بي گانه جدا دوست جدا ! ... به هر حال خواستم به اين بهانه يادي هم از فرخي يزدي شاعر بزرگ ملي معاصر كرده باشم كه اشعار مردمي و انقلابي و ايرانيش خواندني است . شاعرو روزنامه نگاري كه عمر خود را وقف مبارزه براي آزادي و تجدد ايران كرد. شاعري كه مانند ديگر هم دوره اي هاي مشروطه خواه خود ساكت نشد، وزير و سناتور نشد، گوشه نشين و فرهنگ ساز و كتابخانه گردان نشد و هر چه مي توانستند با او كردند از دوختن لب هايش تا حبس و شكنجه و توقيف شعر و روزنامه و مقالاتش طوري كه عاقبت كسي جرات نمي كرد حتي روزنامه هايش را بفروشد، خودش مي نوشت، خودش چاپ مي كرد و خودش دوره مي افتاد و مي فروخت و عاقبت زير شكنجه هاي كارمندان محترم دولت رضا شاه كبير دوام نياورد... فرخي يزدي كه سي ام فروردين سالگرد تولدش بود .
3- گفت: خوب تو چه مي گويي؟آه چه بگويم هيچ ! حال همه ي ما خوب است – اما تو باور نكن !
|
|
|
|