|
27 April, 2006
به هواي بهار فروردين، ارديبهشت و خرداد ..................................
سوار مي شوم، پياده تا ده دقيقه به چشم هايت راه نگاهم مي كني، سلام! - سلام كه از اين طرف؟ - ها، هواي بهار است ديگر ... صداي تو را به ابر گفته ام به آب، كه ماهي ها به ياد آن روزها خواب موج مي زند به چشم هام تا كامم تلخ است بالا بلند - بلند تر از روزهاي خدا دست هايت را بردار پشت كوه انداز... - انداختم بگو .... نگاه كن ..... ساختم. صداي تو را به برگ درخت گفتم به شكوفه، كه ميوه ها را برايت چيدم يادت اگر باشد، بهار بود، هزار و سيصد و نمي دانم چند... - خورشيدي است آسمان هجري است ميلادي كه اواخر ارديبهشت، روزي هزار مرتبه شكر خدا كه اين سال هم مي آيد و باز تو هنوز رفته اي سر خط... - نقطه گذاشته بودم، اما صداي تو را به آفتاب گفته ام به ابر كه سايه ات را با تير خرداد، داد مي زد كه يكي از راه بيايد تكليف اين چراغ را به چشمم روشن بعد، اسمت را به بادهاي موسمي ... - نوشتم شب، آفتاب شد نوشتم غم، بهار شد نوشتم: دلم چيزهاي بهتري مي خواهد، تو آمدي... - تنها بودم ....تنها ميان ِ اين همه تن ها كه بودند، تنها تنهاي تنهاي تنها به راه افتادم، سوار مي شدم، پياده تا ده دقيقه به چشم هايت راه نگاه كردي، سلام! - سلام، كه از اين طرف!؟ - ها، هواي بهار است ديگر هواي بهار، بهار بهار بهار...
3/2/1385
..........
پسوند اهورايي:
غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست، هر كه به ميخانه رفت بي خبر آيد ! ...........
پسوند بي ربط:
در ادامه ي اين برنامه،اكنون نظر حضار محترم! را به سه نكته ي بي ربط جلب مي نمائيم!: اول اين كه با دوستي حرفي بود بي ربط، و از آن جايي كه اين پسوند ابدايي در كل بي ربط است، بدم نيامد از ان بي ربط در اين اين بي ربط نويسي يادي كنم و آن اين كه بعضي از ما مردم عجيب و غريبي هستيم . يكي را ديدم كه سال ها است از دست تفتيش عقايد مي نالد، بر ضد سانسور و آزادي بيان نامه ها سياه كرده و خلاصه مسير زندگي هنريش ( كه به نظر من آن ارزشمند است ) به كل تغيير كرده و كل زندگيش تحت الشعاع اين اعتراض ها واقع شده است و حال، وقتي بعد از سال ها بي خبري سال و ماهي است وبلاگي به راه انداخته مي آييم بگوييم سلام، مي گويد لطفا صبر كنيد صاحب اين وبلاگ بعد از خواندن، كنترل كردن، اديت كردن، غلط گرفتن، سانسور كردن و خلاصه تفتيش عقايد شما دوست ِ كامنت نويس( البته اين معني لُري كار ايشان است )، اگر زياد به ضرر من نبود آن را در وبلاگم مي نويسم! خوب جرات داشته باشيد مثل شخص بنده به كل از تائيد و تكذيب ديگران خلاص شويد و در كامنت دوني رو ببنديد. دويوم اين كه مي خواهم بحثي كه با دوستي در ايميل راه افتاده را به اين محل ِ بي ربط بكشانم و آن اين است كه منظور از مخاطب حرفه اي كيست؟ منظور من از مخاطب حرفه اي شعر كسي است كه گوش بدهكار دارد و بعد از خواندن كارها، تجارب و شعري كه به هر حال به نظر نويسنده اش افق هاي ديگري را نگاه كرده است، آن را براي خود سبك سنگين كند. بگذارد آن چه خوانده است برايش هضم شود و شعر را با خود ِ شعر و معيارهاي امروز شعر و تعاريف تازه تر و نو تري بسنجد به جاي اين كه بلافاصله بعد از خواندن شعر آن را با اطلاعات انبوه و كهنه اي كه در طول تاريخ از شعر به ما داده اند قياس كند. مخاطب حرفه اي شعر، به نظر من كسي است كه حتي اگر دو كلام هم نتواند بنويسد اما گوش ِ شنوا داشته باشد ، به اين معني كه گوشش به شنيدن شعر خوب آشنا باشد و در جريان ِ جريان هاي شعر امروز باشد. مخاطب حرفه اي شعر كسي نيست كه در راه رفتن به مستراح شعر هم فسناله مي كند و بعد از خواندن داستان و نقد و گوش كردن نوار هاي موسيقي و كارهاي ديگر تازه به ياد شعر بيايد و بعد بگويد َاه ! اين مملكت مرده شو برده كه پر است از شعر و شاعر و بعد از بسيار اصرار دوستان وقتي به انتخاب شعر مي رود با ارزش ترينش اشعار دختر بچه پسند ي نظير كارهاي چهل سال پيش فريدون مشيري است با ايماژ ها و پاساژهاي آن چناني و فضايي سانتي مانتال و در نمايشي ترين حالاتش اشعارِ شعار گونه شاملوئي دهه ي چهل يا زنانه نويسي هاي فروغ ( آن هم تن ها به دليل اين كه زن بود نه به خاطر شعر و شاعر بودنش ) است و البته و البته و باز هم البته در بيشترين موارد ( حد اقل وقتي دوستاني كه از آن ها يادي شد تن ها هستند ) انتخابشان اشعار كه چه عرض شود فسناله هاي ريتميك مريم حيدر زاده است. دواير بي فرمي نظير: من ميگم چشماتو وا كن/ تو مي گي لنگو هوا كن و الخ ... سيوم اين كه به نظر شخص بنده زيبا ترين و با ارزش ترين موجودات دنيا كودكان هستند ( لطفن فكر بد نكنيد!) گاهي كه حوصله ي آدم بزرگ ها رو ندارم سر و كله زدن با بچه ها بهترين راه خلاص شدن از آدم ها ي بيكار ِ فضول ِ خاله زنك ِ پشت سر حرف زن ِ بي خاصيتِ حرف مفت زن ِ حرف مفت نويس ِ حرف مفت گوي ِ دور و بر است. خلاصه اين كه ديدن و مصاحبت با بچه ها از كارهاي خوبي است كه دوست دارم و گاهي متاسف مي شوم كه به خاطر خلاص شدن از سايه آدم بزرگ ها بايد قيد ديدن بچه ها را هم بزنيم. ديدني كه ارزش دارد به هزار مدل ديد و باز ديد ِ صد من يك غاز.... بگذريم دارد مي شود قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب !حرف زياد دارم، باشد براي روزهاي ديگر به قول يكي كه چپ و راست ايميل مي دهد اين روزها" كاري كن كه كمتر به مخاطب فشار وارد بشه !" – چشم! اين كار را مي كنم! فقط اين را هم اضافه كنم كه دوستان نگران چيزي نباشند همين روزها به دستور رئيس جمهور منتخب زنان( بخوان نسوان) نيز به استاديوم هاي فوتبال مي روند و از پشت مناطق حفاظت شده و پوشيده با چادر هاي برزنتي به جاي بنز خاور و شير سماور كفگير و ملاقه و پاشنه ي كفش حواله ي شخص ِ شخيص داور به نفع گرفته بيست ليتري نفت گرفته مي دهند! فقط خدا كند حالا كه رئيس جمهور با اين كار جهان اسلام را در خطر انداخت و و اكنش علماي زيادي حتي آقاي مصباح را نيز برانگيخت وسط استاديوم را از ديوارهاي شيشه اي و چادر هاي برزنتي بي نصيب نگذارند كه تفريحات سالم رعايت شود و البته بعد از قطعي شدن اين قانون مسابقه اي دست و پا كنند براي انتخاب بهترين شعار روي اين پارچه هاي برزنتي ... - تمام
|
|
|
|