|
06 May, 2006
عشق در چاكراي اول ..........................
"الف 2 واو"
ارديبهشت كه مي شود شعر هاي من به صورت رايگان ميان فنجان هاي چاي تقسيم مي شود. گاهي برداشتن دو حپه قند طعم غزلي عاشقانه را طُرد مي كند دست هاي بيشماري بالا مي رود و مخاطب با چشم هاي ميشي ِ خوش رنگ از ابتداي اين شعر تا چهار راه اول پاي پياده به راه مي افتد. چراغ ها يكي يكي به عادت ماهانه كه قرمز مي شود سبز مي كنم و پاي نهال اين شعر نيمكتي براي نشستن طراحي كرده ام. زوايا بعد چهارم را طلب كرده اند مداد هاي هاچ ب ويار آب رنگ در سر دارند. و بر جسته ترين نكته، سينه هايي است كه ميان خواب هاي همسايه تقسيم شده اند يكي بابت دوستي هاي بيشمار يكي به بهانه ي يار گيري هاي اديبانه يكي هم براي تو، كه از آينه مي ترسيدي حالا براي نوشتن ادامه ي ماجرا كافي است ته فنجان تمام شود. حپه هاي قند كف ِ فنجان محو شوند تو باشي و من و آدم هايي كه زبان اين شعر برايشان سنگين است.
" صات ضات 2"
ببينيد براي ادامه ي اين روايت كمي بايد صبوري كنيد. پول ميز را به حساب من بگذاريد لذت شعر به ضرب خودتان باشد دواير را ميان خواب هايتان طوري كه راحت باشيد پخش كنيد و از حساب اين شعر براي خود زماني فراهم بياوريد. خدا را چه مي دانيد، گاهي پيش آمده است كه دلتنگي ديدن كسي را به توان چند تقسيم كرده ام، شعر كه خوب از كار در بيايد خانم هاي مشكل پسند و آقايان نكته سنج ساكت مي شوند. بعد، انگشت پنجم خبردار مي شود كار كار كسي است كه از ميان انگشت هايش بادهاي موسمي بي كار عبور مي كنند و ماهي هاي قرمز از خجالت سرخ مي مانند.
" قاف ف 1"
براي شما قهوه ي ترك سفارش داده ام! مخاطب كه كامش تلخ تر شود شيرين از كار در مي آيد. مثل بعضي از شعر هاي نيما- راستي از جمله اين لحظه كه همين خط تمام مي شود گاهي دلم براي نيما تنگ تر از روزهاي پيشين يا همين امروز ِ هجري خورشيدي است. از چهار راه استانبول به آن طرف بوي قهوه هاي موسيو واسموس هواي آن كه با من مي آمد را به هم مي ريخت "ري را" را از بر مي خواند، گاهي براي "داروگ" نامه هاي عاشقانه ضميمه مي كرد و از شما هم پنهان نباشد هنوز كه هنوز است باران نباريده است.
" نون الف نقطه"
به آدرس تازه برايت شعري حواله كرده ام. اسم خيابان اين زير را گذاشته ام يوش پائين َترَش را شبيه شعر هاي بامداد سپيد ديده ام. راستي خطوط ارگانيگ را كه ديديد سلامي از نويسنده ي اين شعر برسانيد به زبان ساده ي شاعران امروزي خبر دهيد كه ساختار كلمات، از شكستن بدون شرح كلافه است. آشنائي از بابت اشعار امروز، اظهار بي اطلاعي مي كند؛ و كلمات در پي تركيب هاي تازه از راه راست به در رفته اند. حالا بايد جواب اين شعر را به نشاني تازه تري كه مي دهم پست كني امروز وصل مي شوم بدون نوشتن عنوان برايت بر مي گردانم فقط يادتان باشد آن چه ضميمه است پاك تر از چشم هاي خورسيد است. بازش كنيد و خبر را به همه برسانيد.
"گاف كاف لام"
دلم مي خواهد با جرعه هاي اين قهوه شيرين كام كه مي شويد، با شور اين شعر دست از سفارش شكر برداريد. گاهي براي نوشتن اتفاقي ساده دست به دامن الفاظ مي شويم. ساعت ها تمام مي شود و دست آخر نقطه هاي اين شعر كفاف ِ كاف را لاف مي زنند. شما هم باور نكن تما م اين دل تنگي ها ميان زواياي كوچك يك مستطيل طول را به راحتي به ضرب عرض برساند. ميان تمام آدم هاي اين ناحيه ملكول هاي كوچكي پخش شده اند با وزن هاي حجمي غير قابل باور و تنها كافي است تو از لام كفايت كني رو بر گرداني از كاف و پائين تر به حرف هاي زير خطوط نخ ندهي و گاهي براي برداشتن يك ارزن دست به دامن مورچه هاي پر كار كم حرف شوي اين را هم گفتم كه دست خالي از اين شعر بر نگردي...
" سين شين ميم"
بعض اوقات وقت خودم را به خواندن شعر به نوشتن خط هايي كه بوي قهوه هاي تلخ مي دهند يا به پخش كردن كلمات ميان فنجان هاي چاي مي گذرانم. به تر از تمام اين حرف ها، ديدن ِ صحنه هاي دور از دسترس ديگران است. گذشتن دختري با صورتي قهوه اي از كنار رودخانه ي خيابان پشتي با نگاهي غمگين خاطراتي شبيه داستان هاي شهرزاد و هزار و يك شب كه ميان سيصد وشصت روز با كمي كمتر و بيشتر اين سال ها پخش شده است. بعضي از روزها هم به ياد پتوي قرمز چهارشنبه ها تو را روي تمام ياد ها مي خوابانم. دستم را براي برجستگي ها طرح مي زند خطوط ِ كنار پهلو ها يك جا نمي نشينند. تكان مي خورند، جلو مي آيند ... عقب عقربه هاي ساعت از راه به در مي شوند خلاف زمان مي چرخند و كوك ها براي بيدار كردن اعداد زنگ مي زنند. صداي تو مي آيد كه مي گويي بيشتر از اين ها زوايا به هم مي ريزند و مربع كنار استوانه هاي بي فرم بوي سيگارهاي مانده را به هوا پرتاب مي كند. من دلم مي خواهد مثل هميشه ي اين وقت ها دست هايم را در كمر كش ِ بلندي ها رها كنم هر جا كه خودت مي گويي سر بزند نگاه كند ، بعد با خيال راحت خطوط آزاد را ميان راه انتخاب كند طرح اوليه را كه سالم بزند شعر، يك دست تر آب مي خورد.
"ب2 پ الف"
به انضمام اين چند خط ديگر هزار حرف نگفته را به بادهاي موسمي گفته ام. براي بار ديگر مي نويسم: راه اين حوالي باريك است خطوط ِارتباطي گاهي وصل است و بيشتر روزها آدم ها براي خاطر يك نصيحت دوستانه در انتظار سايه ها لحظه شماري مي كنند. دلم مي خواهد حالا كه باز اين شعر زير دست من است برايش حرف هاي بنفش ِ مايل به ارغواني بگويم. از راه هاي عبوري سوم و چهارم از پله هاي هفتم تا آن طرف ِ نمي دانم كجا بگويم. يادم اگر مانده باشد سفيدي چشم هايت را بيشتر دوست داشتم. و دماغت را كه كمي بزرگ تر از حد معمول بود. سلول هاي درشت، طوري پوست پاهايت را بالا آورده بودند كه چشم مي چرخيد به اطراف دره هاي سبز تر آب روان مي شد، درخت ها، گل ها، پروانه آسمان براي اين شعر از بر مي خواند. گنجشك مي نشست كنار دست هاي ندانم كار صداي خواندنت در دستگاه نوا ..... نمي گويم... نمي خواهم از اين به بعد باقي راه را براي خاطر مخاطب اين شعر از بر بگويم؛ باز يادم بيايد بر گرداندمت برگشتي، بعد راه هاي به تري باز شد. به رويت نياوردم به خاطر اين شعر اين شعر كه هزاري سيصد و هشتاد تومان بيشتر از نقطه هاي پراكنده، ارزش شعر را مي فهميد صدا را كه مي شنيد مي نشست. خواب از چشم هايش پر مي كشيد و براي خاطر تمام باور هايش روزي كه آخرين جرعه ي قهوه تمام شد كنار گوشَت گفت: به راه خودت كه مي روي، خدانگهدار...
" واو -چ ح خ -دال ذال"
از دست شما هم ديگر كاري ساخته نيست ! ارديبهشت كه مي شود شعرهاي من به صورت رايگان ميان فنجان هاي چاي تقسيم مي شوند. حالا پاي همين ميز چوبي خيال دارم اگر عمر ديگري به من بدهند صرف نوشتن شعر شود. و مثل همين روزها حرف هاي حسابي را از دوره هاي دوستانه بيرون آورم شما هم تقصيري نداريد، اگر از اين دوستي چيزهاي به تري عايدتان نمي شود. حرف هاي زيادي هست كه بايد ميان اين كلمات به تناوب پخش شوند. خدا را چه ديده ايد؟ نيّت كنيد، بلكه ارديبهشت ماه كاري را كه با اين شعر كرده است با شما هم به انجام برساند داستان پسر نوح را كه ديگر همه خوانده ايد!؟
16/2/85
...........................
پسوند اهورايي:
نام حافظ رقم نيك پذيرفت- ولي پيش ِ رندان رقم ِ سود و زيان اين همه نيست.
.......................
پسوند بي ربط:
1- شايد دوستاني اين را بخوانند خوششان نيايد، اما به هر حال مي خواهم اين را بگويم كه آدم هايي هستند كه كنار مي نشينند، حاشيه نشيني مي كنند، كار مي كنند و كم و زياد سر گرم هستند و ديگراني هم هستند كه فعاليتشان بيشتر است و در پي چيزهايي بهتري كه خوشبختانه به آن ها هم مي رسند. پرت شديم انگار! مي خواستم بگويم كه دوستان زيادي دارم، شاعر و نويسنده كه كتاب هايشان در آمده بعضي ها حرفه اي تر هستند و حرف و نقل هاي ديگري... به هر حال نمي دانم چرا دوستان مرا براي خواندن كتاب ها قبل از چاپ انتخاب مي كنند و نظر هاي بي ربط من چه به درد آن ها مي خورد!؟ اما اين را مي خواهم بگويم روي بسياري از كلمات، فرم بندي ها و خصوصا اسم كتاب ها، داستان ها و شعر هاي دوستاني كه دوستشان دارم كار كرده ام و خيلي از آن ها چاپ شده است. اين را نگفتم كه بعد از اين همه سال حرفي زده باشم، اين را گفتم كه اگر احيانن اسم شعر هاي من روي شعر يا داستان بعضي از دوستان به چاپ رسيد بدانيد كه از كجا آب مي خورد. از جمله اين اسم: عشق در چاكراي اول را براي دوستي گفتم خوشش آمد براي مجموعه اي، گفتم اسم شعر خودم است و ايشان در كمال لطف دستور دادند برش دارم و آن را عوض كنم ! من هم گفتم چشم سركار عليه! و اين شعر امد اين جا و مابقي قضايا .... 2- در نوشتن شعر سعي كرده ام تا اين روز زبان و كارهاي مختلفي را تجربه كنم. از اين دست شعر كه خواندديد در كارهايم زياد است و شايد مجموعه اي از آب در بيايد و البته هنوز خيلي از آن ها را در اين و بلاگ نگذاشته ام بنا به دلايلي.... به هر حال كار ديگري كه دوست دارم اين است كه براي هر كار و مضموني زبان خودش را انتخاب مي كنم از جمله براي كارهايي كه مخاطب عام تر است يا مي خواهم مخاطب بيشتري داشته باشد زبان شعري راحت تر و البته كار آ تر را دوست دارم. مشكلاتي هم البته كه دارد. چند شعر من در چند نشريه اروپايي و دانشجويي و يك شعر در نشريه اي سياسي در استراليا ظاهرا بدون اجازه ي من چاپ شده است براي بزرگداشت شخصي ... حالا آن هايي كه اين نشريات را روي ميز من كوبيده اند و مي گويند اين چيست، باور مي كنند و قتي كلام و شعر صادر شد ديگر جلوگيري از بكار گيري آن دست خودت نيست؟ آن هم در اين دنياي مجازي؟ البته كه بعضي جاها هم شعر هاي مرا بي خبر چاپ كردند و من بعد ها فهميدم و خوشحال هم شدم چون مثلن براي بزرگداشت اكبر گنجي بود در يكي از كشورهاي اروپائي – ولي به هر حال خواستم بعد از دعواهاي اين روزها اين را هم بگويم استفاده ي آدم هايي در جاهايي كه روح من خبر دار نيست و بدون اجازه ي من و براي مقاصد خاص كه هدف آن ها است، به من ربطي ندارد- همين3-حرف هايي شد و نقل ها و گفته هايي... چقدر دلم مي خواهد روزي فرصتي باشد و البته حوصله اي و به بحث ابتذال در ادبيات اين روزها بيشتر و منطقي تر برسيم .اعتراض بر ابتذال از آن دست كه در مقام شاگردي از بامداد آموخته ام ، تيز بيني و سماجتي راست و حسيني و بي تعارف مي خواهد پرداختنش و شايد بايد از خود شروع كرد و به حريم دوستان اطراف و اكناف، نيز رسيد .. باشد براي زمان به تري ...
|
|
|
|