اهـورا

 






11 May, 2006

مراقب انگشت هاي خود باشيد!
...........................................



( ي – واو – سين )

شايد دوازده سالم باشد، شايد هفت
شايد هزار و سيصد و هشتاد و پنج
شايد ارديبهشت ماه ... نمي دانم.
ميان انحناي يك نون خم شدم
در نقطه اش سقوط كردم.. پائين
پائين تر، َتر شدم از عمق اين چاه
هفت نفر، هفتادهزار و و هفتصد و هفت
از من گذشتند و بالاي اين آسمان
ماه بود و كمي آن طرف تر، تهران
آدم ها، دود، ساختمان هاي بي فرم
و ساعت پنج بعد از ظهر همين امروز
كه اين خط را به شعر متهم كردم.



( واو- ف – واو - ز)

صداي كسي مي آمد
ميان نقطه ي يك نون سقوط كرده بودم و
آب، تكان نمي خورد ... سكوت ...ماه .. چاه
و شعر ي كه از آشنائي مي گريخت.
صداي كسي مي آمد،
چشم كه انداختم زير پا ي كلمات نشست
پشت يك ميز چوبي به خاطر كاغذ
براي تنهايي يك مداد، نوشتم
از كجا، كه خوب يادم نيست اين كه نوشتم
اين كه براي كه مي نويسم و از كجا
از كجا كه خوب يادم نيست، اما ... اما
نوشتم، نو شدم، به رنگ اين روزها
بعد صداي كسي آمد، نگاه كردم
شعر جوان بود، بالا، بلند،چهارده
ماه از ميان لبهاش كه لبخند مي زد
آينه از پيشانيش بلند،
چشم انداخت زير پايش نشست، ابر شد
ابرو انداخت، دست كشيد دستهاشان را بريد
نور مي تابيد ميان موهاش، به آسمان بالا مي گرفت
و چشم هاي بيشماري كه به راهش انداختند.


( لام- ي – خ - الف )

جوان بودم و نام
بي خبر ميان حرف ها مي نشست
شايد دوازده سال، شايد هفت
شايد هزار و سيصد و هشتاد و پنج
شايد ارديبهشت ماه... نمي دانم.
لب هاي زيادي ميان شعرهام خشكيد
انگشت هايي كشيده تا ماه
نگاه مي كردند، نمي ديدم، انگشت ها
يكي يكي بريده مي شد و من
ميان تنهايي يك شعر
به آشنايي پشت كردم.
غزل ها عاشقانه كه مي خواندند
شكل پيراهن گرفت – تنها ... تن
از تن كه شكل غزل هاي عاشقانه مي خواندند
بيرون آمد، نو شد .... بوي مرا داشت
صداي كسي مي آمد، نگاه كردم
شعر جوان بود، بالا، بلند،چهارده
ماه از ميان لبهاش كه لبخند مي زد
آينه از پيشانيش بلند،
بالا ي الف بالا تر، بلند شدم
روي آخرين نقطه ي اين شعر نشسته بودم
و از پيراهن برايت نوشتم:
چشم هايت را باز كن
ارديبهشت از راه رسيد،
بوي شعرهاي مرا كه ديگر مي شناسي !؟


21/2/85


.........................

پسوند اهورايي:

يوسف گم گشته
باز آيد به كنعان – غم مخور

......................

پسوند بي ربط:

1- حالا كه اين پسوند بي ربط است و فردا بيست دوم اردبيهشت است و از قضا من متولد مي شوم دلم مي خواهد بگويم تعريف من از شعر مثل زندگي است. يك اتهام بي اساس كه مي زنند و بعد براي تولد و سالگرد و ماه گردش جشن مي گيرند. شعر دست پا زدن زندگي ميان تولد و مرگ است. دستمايه ي نويسنده از حس و تفكر و الهام است. شعر براي نويسنده ي اين خطوط بوي ارديبهشت مي دهد. بوي خاك، بوي آسمان، بوي وحي ! اشتباه نكنيد لطفن منظور من از وحي آن وحي كه شما خيال كرديد نيست. منظور من از وحي چيزي شبيه گرفتار كردن پروانه هاي بي كار از روي چمن هاي آب خورده ي بهار است. چيزي شبيه پيراهني كه يوسف داد و چشم باز شد. چيزي مثل فهميدن عطر بهشت كنار چمن هايي كه بوي كود ِآب خورده ي گاو مي دهد.
و خلاصه اين كه مي گويند شعر و نوشته ي آدم مثل بچه اش مي مياند را نمي فهمم چون بچه اي ندارم ندارم، اما براي من تولد هر شعر مفهومي شبيه همين بيست و دوم ارديبهشت ماه روز تولدم را دارد. با مزه اي گس، شبيه خرمالو ...
2- هنوز نمايشگاه كتاب است و مي شود گفت كه من هر روز آن طرف ها هستم. از همان دوره ي پنجم و ششم نمايشگاه كه به دليل فعاليت در مطبوعات گزارش ها و اطلاعات و آمار نمايشگاه بين المللي كتاب را مي نوشتم و بايد هر روز در آن جا پرسه مي زدم، سر مي كشيدم و اطلاعات و آمار جمع مي كردم تا همين امروز، هر سال- اگر در اين روزها در ايران بوده ام، در نمايشگاه چرخيده ام. مي خواهم بگوييم از اتفاقات جالب و نادر اين روزگار ما همين نمايشگاه كتاب است با تمام به تر بايد بشود هايش! پديده اي كه ديگر ناشران خيلي از كشورها برايش انتظار مي كشند و ايضن باز با تمام به تر بايد بشود هايش و حرف هاي نگفته ي ديگر..
به هر حال به نمايشگاه رفتم، در بخش كتاب هاي خارجي كتاب هاي خوبي خريده ام و از اين بابت بسيار خرسندم! ديروز كلي از ديدن و خواندشان لذت بردم و جاي شما خالي .... دوستان زيادي را ديدم كه كارهايشان را آورده بودند و خوشحال شدم كه با تمام حرف هاي به هر جهت هنوز اين تيراژ كتاب از زير دست ناشران در مي آيد و البته گاهي در مي رود! با دوست اسفندياري هم فاميل و هم يوش ِ نيما حرف زدم در مورد مجموعه ي كاملي كه از نيما در آوردند و دعواي شراگيم و آشتي او با طاهباز و دادن آن مجموعه به انتشارات .... و بعد دعواي ديگري و چاپ شدن آن مجموعه توسط دو ناشر و هم زمان ! از حيف و ميل كردن هاي شراگيم مي گفت، از بعدي هايي كه آمدند و لت و پار كردند اشعار نيما را و از گوني هاي نوشته ي نيما كه از معين به طاهباز رسيد و او چاپ كرد و اين دوست ناشر و فاميل نيما مدعي بودكه آن گوني ها را شراگيم فروخت و باز مدعي بود كه بعد ها اشعاري به خط خود آورده از آمريكا كه اين ها اشعار نيما است! و داستان هاي تاسف بار ديگري كه نگويم به تر است.
راستش را بخواهيد جوان تر كه بودم بعضي از كارهاي شاعراني مانند نيما برايم عجيب بود مثلن وقتي فريدون مشيري برايم تعريف مي كرد از موشي كه در خانه ي نيما بوده و نيما با او دوست شده طوري كه دود كه مي كرده آقا يا خانم ِ موش مي آمده مي نشسته تا نيما پفي هم در سوراخ او كن ! اما اين روزها كه اين حرف ها را مي شنوم ، اين حرف ها و حرف هاي دو ستاني شبيه اين دوست ناشر كه مي گفت نيما از دست پسر دق كرد و مرد و البته خاطرات روزهاي آخر نيما ، آن بازي ها و سرگرمي هاي نيما و مثل او را به تر درك مي كنم.
البته مي خواهم حالا كه اين پسوند در كل بي ربط است و حرف از نيما شد اين گله اي كه به بامداد كرده ام را نيز اين جا منتقل كنم كه حقش اين بود كه بعد از مرگ نيما شاگردان بزرگ و دوستان گرمابه و گلستان او مانند شاملو و اخوان و جلال آل احمد دستي بالا مي زدند و مجموعه ي آثار ش را سر و ساماني مي دادند و ....
از نيما بگذريم، از نمايشگاه مي نوشتم و باز اين كه با دوست ناشر ديگري كه كتابي از دكتر كزازي در آورده بود گفتگويي شد. حرف من اين بود و هست كه آقاي كزازي با تمام اطلاعات از زبان و زبان شناسي و غيرو آگاهي هايي كه دارد به هر حال چطور است كه جلوي دوربين و حتي مطبوعات نيز دوست دارد با همان زبان حرف بزند و بنويسد؟ همان زبان بيشتر از ياد رفته ي فارسي گذشته ي چندهزار ساله ! حرفم اين بود كه من مخاطب هميشگي ايشان نخواهم بود چون زبان گم شده و از ياد رفته ي او مرا خسته مي كند. حرفم اين بود كه زبان پويايي هاي دارد كه نمي شود كتمان كرد و بايد پذيرفت كه زندگي امروز و اثر هنري امروز زبان امروزي و قابل فهم و قبول شده ي امروز را مي خواهد. حرفم اين بود كه زبان امروز ادبي ما همان زباني است كه در خلوت و تختخواب و حمام از آن استفاده مي كنيم نه آن زبان فهيم ودرباري .... البته ايشان مجموعه اي از دكتر كزازي را به من نشان داد كه روز نويس هاي دكتر از سفر اروپا است و تازه منتشر شده و با زبان راحت و امروزي نوشته شده است و من خوشم آمد !
ديگر اين كه سري به مسيحا برزگر زدم تا گله كنم از طور نوشتن و ترجمه هايش از نويسندگان و انديشنمنداني مثل اوشو و ديگراني كه او مترجمشان بوده، كه نبود. با پسرش كه خود نيز شاعر است حرف زدم. از اين كه فرم شعر نويسي آن كتاب ها طوري دخل تصرف است، هم طوري بوي كتاب سازي مي دهد، هم مخاطب را دل زده مي كند به نوشته ي نويسندگان ( چون از تكنيك شعر در آن خبري نيست ) و البته به شعر و شاعري كلن ! و حرف هاي خوب ديگري هم زده شد كه اميدورام به دست برزگر برسد. حرف هايي هم درمورد ناشراني كه مي خواهند آدم هايي مثل اوشو را در ايران طور ديگري نشان دهند شد كه باشد براي بعد !
ناشر ديگري را ديدم از قم كه كتاب هاي آل احمد را چاپ كرده بود. سنگي بر گوري را ديدم بعد از بيست و هفت سال كه البته شنيده بودم كه دانشور با چاپ آن مخالف است، كه ناشر گفت خير اجازه گرفته است... بااين كه از چاپ اين كتاب خوشحال شدم اما از آن جايي كه بايد خوشي ما در اين روزها كوچك باقي بماند و طوري اگر بعد از هر خوشي حال آدم گرفته نشود، خوشي مفهومي ندارد انگار- ديدم كه ناشر با اين كه از من مي خواست طراحي جلد كتاب هاي جلال را كه حدود 13 جلد بود برايش انجام دهم(كه0انصافن هم طراحي هاي بدي داشتند ) با اين حال باز برداشته بود يكي از تصاوير نقاشي شده ي جلال را كه سال 74 با طرح من و اجراي سهرابي در اهورا چاپ شده است را بي خبر روي جلد كتاب گذاشته بود. بعد از كلي بحث و حرف گفت من نمي دانستم طراح! اين كار را كرده و مي خواست آن وسط از من حلاليت بگيرد ...
خلاصه اگر بخواهم از تك تك دوستاني كه درنمايشگاه ديدم بگويم زياد مي شود باشد براي زمان و مكان به تر
3-گفتند كه مگر مريم حيدر زاده چشه كه اين طور نوشتي ! گفتم طوريش نيست، براي آدم هاي روزمره اتفاقن به نظر من وجود او لازم است ( بر خلاف اكثر شاعران كه از دست كارهاي او و البته ناشرش ناراحت هستند ) به نظر من وجود اين آدم ها جمع زيادي از مردم آه و ناله دوست و شبه شعر و ترانه و شبه رمانيك پسند ايران را به خود جلب كرده است و همين كه باز چهار قطره اشك و ناله اي با آن شعر ها مي كنند خوب است. با اين فروش و تيراژي كه كتاب هاي او دارد از طرفي جاي بسي خوشبختي است كه مردم همين فسناله ها را هم مي خوانند چرا ؟ يكي اين كه درصد مطالعه هر طوري بالا برود خوب است در اين مملكت باستاني پاپيروس، دوم اين كه از ميان جمع زيادي كه اين فسناله را ميخوانند اميد آن مي رود كه بالاخره اندكي به راه راست شعر و داستان و ادبيات جان دار و حرفه اي امروز پرت شوند و اين خود باز جاي خوشبختي است ! به قول آن هنرپيشه ي معروف در ان فيلم جنجالي: خوب مشدي از دزدي كه بيتره !
من هم اگر از خانم حرفي زدم در مقايسه با مخاطب حرفه اي شعر معاصر و البته امروز بود. گفتم روي سخن من با خوانندگان اشعار او و مهدي سهيلي نيست كه تكليفمان با آن ها روشن است- تمام

 Majid | 2:53 PM 


Comments: Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter