|
15 May, 2006
گارسيا! گارسياي مهربان !...................................
از روزنامه ها خبر به تري بيرون نمي آيد. امروز چندم ارديبهشت ماه است؟ من، ميان بد و بدَتر به نقطه هاي َتر نخ مي دهم. شما هم به تر است وقتي چشم هايتان را روشن مي كند شعر را از بر بخوانيد و به ياد آن روزها آتش كنيد، هر چه تنگ تر مي شود دل - كه مي خواهد بگويد، آب از آب ِاين شعر نمي خورد. من ميان كلمات چرخ مي خورم و از دست هايم نقطه هاي ارديبشهت، به خواب همسايگان پرت مي شوند. پيدايش مي كنم، آرام ندارد .... دست بر نمي داريد؟ حالا كه چه مي شود كرد كه آدم ها همين هستند؟ كه دوستان و دشمنان به شيريني اين شعر چشم انداخته اند؟ چه مي شود كرد كه اين شعر من است؟ چه مي شود كرد كه اين شعر شيرين است؛ كه گِردش مي نشينند، آب مي خورند از چشم هايش... چه مي شود كرد كه نويسنده ي اين شعر به حروف اسم من وابسطه است و من ميان بد و بد تر به نقطه هاي َتر نخ مي دهم ؟
باور كنيد، مخاطبِ عزيز! تا اين خط شما را آوردم، از روزنامه خبرهاي به تري بيرون نمي آيد و دست هاي من كار ديگري بلد نيستند، انتخاب با شما است: نخ را برداريد، به هر كه دوست َتر داريد بدهيد !
24/2/85
…………………
پسوند اهورايي:
اگر رفيق شفيقي، درست پيمان باش !
..........................
پسوند بي ربط:
دوستي پرسنده، پرسش هاي زيادي در اين روزها كرد كه مي شود كمي تا قسمتي را در اين پسوند كه به هر حال بي ربط است پاسخ داد. راستش را بخواهيد بايد بي مقدمه بگويم تجربه ي شعري دهه چهل با تمام وابستگي هاي نستالژيك كه به آن داريم در اين دوره غير قابل تكرار است و به هر حال شاعران امروز- خوب يا بد -از آن ها گذشته اند. بود آن ها نفي ديگري نيست و نفي اين ها به بود آن ها ارتباطي ندارد. همان طور كه فردوسي و ديگران در پايه ريزي و مبناي زباني شاعر امروز نقش دارند، به نظر من، مشيري و نيما اخوان و بامداد و فروغ و حتي سهراب سپهري در پايه ريزي زبان شاعر امروز سهيم است. اما اين به آن معنا نيست كه ما بايد همان راه هزار بار رفته ي آن ها را برويم .هر كسي البته بايد تجارب آن ساختار زباني را آزمون كند بعد از آن عبور كند يا آن را بشكند يا به هر حال راهي براي خود و تجارب خاص خود در زبان باز كند. پويندگي زباني و يافتن قالب هاي تازه براي بيان احساسات شاعر امروز، بعد از آن سكون هزار و اندي ساله كه نيما آمد و شكستش- دل مشغولي تمامي شاعران امروز است مگر آن هايي كه كار هاي ديگران را در مرحله تجربه كردن هستند. بعد پرسنده گفت اين كه ميگويند بعد از بامداد چه ؟ گفتم آمدن آدمهاي بزرگ تر بعد از بامداد و ديگران از بزرگي آنها كم نمي كند. اين كه براي وابستگي ذهني و عاطفي خود به بامداد بياييم و اين كارهاي انجام شده را نفي كنيم تنها برخوردي متعصبانه است. حد اقل مي شود چند چهره ي اساسي كه به نظر من در دهه ي پنجاه سر بيرون آوردند را نام ببريم گيرم كه مانند كيومرث منشي زاده آنقدر درگير پاساژهاي زباني شدند كه بعدها درست نويسي را هم از ياد بردند. يا مثل رويايي عزيز بعد از آن كارهاي خاص، آن قدر به زبان انتزاع نزديك شدند كه مخاطب را جا گذاشتند ( يا جا ماندند !؟) يا مانند آتشي و خصوصن بابا چاهي بعد ها شبيه شاگردان خود شدند يا مثلن باز اواخر پنجاه و دهه شصت آدم هايي داريم مثل شمس لنگرودي كه جهش بزرگي داشت و متاسفانه به دليل سردرگمي خود و آن نسل آن چه كاشته بود را رها كرد و هر وقت اشعار آن روزهاي او را مي خوانم تاسف مي خورم از آن يافتن و گذشتن- يا مثلن فرشته ساري را مي شود نام برد در ان دهه با تمام كم كاري هاي ساختاري كه انجام داد و تكرار در تكرار ها و اين اواخر از هول حليم در ديگ افتادن هايش – يا چهره ي بارز تر، سيد علي صالحي كه انصافن زبان خاص و ساده اش زمينه ساز آن زبان بي تكلف و يك دست شاعران بعد از خود شد گو اين كه اين سال ها مدام دارد تكرار مي كند و به نظر من وسواس ور رفتن به كلمات زبانش را به بافت تغزلي زمان هاي دوره ي قبل از نيما مي برد. اما به هر حال سيد علي صالحي آدم با هوشي است كه به نظر من ژنتيك شاعر است ! و اين باز انتخاب هر آدمي است كه چه زباني را پيدا كند و چه و چه هاي ديگر... باز به پرسنده گفته ام كه در شعر دهه ي هفتاد با آن سر و صدايي كه به راه انداختند كارهاي ماندگاري شد كه زمان زيادي هنوز نگذشته است براي اين كه آن سر و صداهاي پيرامون بخوابد و بتوان آن را بدون حاشيه بررسي كرد كارهاي زيادي صورت گرفته است. مثال آوردم از اشعار عبدالرضايي كه در بعضي از كارهايش فراز هاي عجيب شاعرانه بيرون مي زند( با تمام حرف هاي زيادي و پرت هايي كه مي نويسد و مي گويد گاهي اوقات – و البته به دور از زور چپان كردن هاي شاعريش!) يا در بعضي از كارهاي چايچي – بهزاد خواجات يا عنقايي ( كه البته اين نثر شعر نويسي سعدي وارش به نظر من خيلي بي حال است و از بعد شعري به دل من نمي نشيند) يا بعضي از كارهاي حافظ موسوي و ديگران و يا زنان شاعري مثل گراناز موسوي كه با چهار صفحه شعر به راحتي جاي خود را باز كرد و يا حتي شايد پگاه احمدي و مريم هوله و ديگراني مانند اين ها – حتي خيلي از كارهاي براهني و دارو دسته اش را مي توان ديد كه شاعرانگي در آن ها قالب است بر زبان خاص خودشان كه آن همه سمج شده اند برايش! و البته راستش را بخواهيد خيلي ها را ديده و خوانده ام مثل بعضي از دوستان متفاوط نويس يا بعضي هاي ديگري كه خود را شاعر پيش رو مي دانند و به نظر من بيشتر جو زبان دچارشان كرده است- و باز به نظر من شعر آن ها را در بهترين حالات مي شود شعري مكانيكي و قرار و قانوني نام نهاد چرا كه مكانيزم و اصول زباني شعر در اوج امكان تعريفي دروني است. يعني اثر خلق مي شود تعريف وجودي از آن برداشت مي شود نه اين كه تعريفي از چوب تراشيده شود و بعد بخواهيم بر اساس آن شعر و متن ادبي بنويسيم كه در غير اين صورت همان طور كه عرض شد شعر، در به ترين حالت فرمي مكانيكي دارد كه تكنيك در آن دروني نشده است و رد پاي آن را مي توان دنبال كرد و به عبارتي اين اشعار در اوج هم از بار شاعرانه تهي است. ديگر اين كه شعر معاصر به هيچ بن بستي نرسيده است. آن هايي كه بي دليل بر اين نظر سماجت دارند يا شعر را نمي شناسند يا شاعراني هستند كه زبان خودشان به بن بست رسيده است و خيال مي كنند شعر امروز به بن بست رسيده است و يا دري به تخته خورده است و به چهار روزنامه دسترسي دارند و مي خواهند ستوني را به نام شعر به كام خود كنند! اين كه خواننده ي عام شعر امروز كم تر از زمان هاي گذشته است واقعيتي است كه تعريف شعر امروز با خود به همراه آورد. سئوال اين جا است كه آيا آن همه طرف دار هيجان زده ي شاعران دهه ي چهل شعر دوست و شعر شناس بودند؟ شايد نيم بيشتر خوانندگان شعر آرماني آن دوران به دليل گرايش سياسي و آرماني و از روي بي پناهي به شعر روي آوردند و اكنون كه اين بار نيز مثل بارهاي ديگر از دوش شاعر برداشته شده است طبيعتا مخاطب هاي آن چناني را از دست مي دهد. شعر امروز تاثيري بيشتر اجتماعي دارد و نشان دهنده ي برداشت شاعر از زمان و زمانه ي خود است. اتفاقات و احساسات و باورها در آن عميق تر و دروني تر شده است و شايد اين به عهده ي مخاطب است كه بايد برداشتي همه گير تر از شعر امروز داشته باشد !؟ - تمام
|
|
|
|