|
24 May, 2006
سلام ساده ي يك روستايي كه نمي دانست آفتاب از كدام طرف بيرون رفته است و چرا بايد تو را شما خطاب كند و براي حرف هاي شما غش كرد . ..........................................
مردم ساده دلي بوديم و برا ي حرف هاي شما غش مي كرديم! آن روز كه خورشيد مهربان تر از هميشه بود ابرها آبي مايل به بنفش بودند و بادهاي موسمي دستشان به دهانشان نمي رسيد را به ياد داريد!؟ نمي دانم چرا بايد تو را "شما" خطاب كنم يا امروز كه دوم خرداد ماه هشتاد و پنج شمسي است سر ِ بدون شعر به خواب نگذارم؟ مي دانيد، كار ديگري هم نمي دانستيم. ما مردم ِ ساده دلي بوديم وبراي حرف هاي شما غش مي كرديم! راستش را بخواهيد، امروز هم كمي به عكس شما نگاه كردم و باز، از روي سادگي آسمان را ور انداز كردم وزير لب گفتم: كاش آفتاب براي يك بار ديگر هم كه شده است از كدام طرف در آمده باشد.
دوم خرداد هشتاد و پنج
................................
پسوند اهورايي:
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار بگذارند و سر طره ي ياري گيرند
...........................
پسوند بي ربط:
راستش را بخواهيد مدتي است مي خواهم حرف هاي بي ربطي را در اين بي ربط بنويسم و هي اين دست و آن پا مي اندازم! مثلن مي خواهم از آدم هاي اديب فرزانه منتقدي بگويم كه خود را ادبي نويس مي دانند و چه و چه ها اما جالب داستان از اين جا آب مي خورد كه رسمن مي نويسند كه با شعر و شاعري و احتمالن شاعران كاري ندارند و اگر از قضاياي روزگار در به تخته خورد و با شاعري به هر جهت به حرف و نقل نشستند آن طور مي نويسند كه آدم از آن همه سر هم بندي و سر هم اندازي و سرسري گيري خنده اش مي گيرد و وقتي سطح معلومات شعري اين دوستان را از ميان حرف ها و پرسش ها و البته حاشيه بافي ها مي بينيم تازه متوجه مي شويم كه چرا با شعر ميانه اي ندارند و بعد مي گويي خوب! بااين تجهيزات مي خواهيد به نعل و به ميخ بكوبيد!؟... و يا مثلن مي خواهم بگويم كه ابتذال در ادبيات از كجا و از چه پشت گوش اندازي ها، رفيق و باند بافي ها ، خرج كردن خرده حساب هاي شخصي و گروهي و قوم ي و چه و چه هاي ديگر به حساب ادبيات آب مي خورد – و يا مي خواهم بگويم دزدي بد است و بدتر از آن آدم هاي دوست داشتني زبان بسته اي هستند كه حاضرند روزي هزار كلام حرف بي ربط حواله كنند اما يك كلام پشت حرف حساب يكي را نگيرند- و يا مي خواهم بگويم ديگر مدتي است مد شده است كه بعضي از دوستان ِديگر احترام به همسايگان را نيز با پرتاب حرف هاي آنچناني به جا مي آورند و اين رسم لوطي ادبيات مآبانه ي مزه ي خاك خوري باز مانده از نسل بدبخت دهه ي چهل مد روز امروز هم دارد مي شود مثل همان ژست منورالفكرهايي كه مشكلات مالي را به رخ ديگران مي كشند و آن را چونان مدالي به سينه ي تفاخرات ادبي داشته ونداشته مي كوبند– و نيز مي خواستم بگويم كه چه كار خاله خانم بازي است اين كه بعضي ها به خاطر چسبيدن پشت ِ مخروط بعضي ديگر حتي حاضرند اسم و نام و نشان دوستان خود را با تير بزنند تا مقبول واقع شوند ... و نيز باز مي خواستم بگويم چه خوشم مي آيد در اين دوره ي ناهنجاري رفتار و نوشتار، هنوز هستند آدم ها و انسان هاي شريفي كه مستقل هستند- مي انديشند- نان به نرخ روز نمي خورند و البته قرض هم نمي دهند – رفيق هستند، رفيق به مفهوم واقعي و انسانيش – انصاف داشته باشم مي توانم همين الان ده دوازده اسم دم دستي از اين آدم هاي سالم بنويسم ... اما راستش را بخواهيد همانطور كه گفتم بايد همه اين حرف ها باشد براي زمان به تر تري و باز مي بينم آن قدر اين پسوند بي ربط است كه دلم نمي آيد اين همه حروف را از كيسه ي خليفه خرجش كنم و باز بر اساس يك سنت حسنه! تمام اين حرف ها را اين دست و آن پا مي اندازم! – فقط حالا كه اين پسوند به طرز عجيبي بي ربط است و البته امروز دوم خرداد ماه يك شعري في الحال به من الهام شد ! كه در خاتمه به منظر بينندگان و شنوندگان محترم و محترمه! آويز مي گردد تا باد چنينن بادا ! و اما شعر... گفت:
آن نويسم كه خر كند خنده بر من و بر باباي خوانندهديگر زياده بي ربطي نيست –فقط اين كه وقت كردم چند عكس بگذارم روي اين صفحه عكسي! و گفتم اين عكس بي ربط را براي اين پسوند بي ربط ضميمه كنم! - لطف عالي متوالي
|
|
|
|