|
28 June, 2006
من دولب دارم- شما چطور شاه فرنگ !؟ ...................................................
- اگر كه گفتي عشق چند "قاف" دارد!؟ شاه فرنگ اين را كه مي خواند گفت: " هاااااان !؟" لب هايش شبيه هسته ي آلو، پيچيد. من اين را كه مي گويم، براي تو مي خوانم: همه ي آدم ها يكي من دو لب دارم يكي براي اين كه تو را صدا كنم يكي براي اين كه تو را برنجانم.
-اگر نمي دانستي غم چند "غين" دارد!؟ شاه فرنگ اين را كه مي شنيد از آسمان افتاد. موهايش ميشي شدند چشم هايش را بست. من اين را كه مي گفتم به ياد تو نوشتم: همه ي آدم هاي يكي، من دو ابرو دارم. يكي براي اين كه تو را كه مي خواهم ابرو بياندازم يكي براي اين كه تو كه مي آيي اخم كنم.
-اگر كه بفهمي تنهايي چند "ه" دارد!؟ شاه فرنگ به دوچشم "ه" كه نگاه مي كرد سرش چرخ مي خورد. تنهايي ميان سقف هاي هشتي بال مي زد. يادش آمد كه روزي دست خداست. من، اين را كه خيال كردم به بادهاي موسمي گفتم: همه ي آدم ها يكي، من دو گوش دارم. يكي براي شنيدن صداي تو يكي براي خواندن شعر هاي اين دفتر
- اگر كه باورت شود فاصله هزار "صات" كمتر از تمام خواب ها است!؟ شاه فرنگ به فاصله نگاه انداخت. ميان راه يكي مشت كرد نگاهش را با خود برد. من، اين خط را كه سياه مي كردم كنار گوش جاده خواندم: همه ي آدمها يكي من دو پا دارم. يكي براي آن كه به راه تو بيايد ديگري براي آن كه در همان كفش فرو رود و از راه تو بگريزد.
- اگر كه بداني شعر چند "عين" دارد!؟ شاه فرنگ اين را كه خواند از خنده ريسه رفت؛ سرش را بر ديوار مستراح كوبيد! آرام نشست و نفس هايش را شمرد. من، اين شعر را كه تمام مي كردم به ياد آوردم: همه ي آدم ها يكي، من دو دست دارم. يكي براي نوشتن شعر و ديگري هم براي همانكه به عرض رسيد...
شاه فرنگ- باز – اين را كه شنيد از خنده ريسه رفت، نفس هايش را شمرد سرش را به سنگ مستراح كوبيد!
وين 11 June
...................................
پسوند اهورايي:
مرا روز ازل كاري به جز رندي نفرمودند! هر آن قسمت كه آنجا شد كم و افزون نخواهد شد.
.................................
پسوند بي ربط:
برخورد با بيشتر آدم ها مثل بازي شطرنج است. كمتر پيش آمده است كه آدمي را ببينم و بگويم: به! چه خودش است اين آدم ! چه آدم است اين آدم! مگر آدم كه بود؟ چطور بايد بود تا بگويي چه آدم است؟ آدم مگر نه اين كه دنده اش را بخشيد بعد يكي آمد و گولش زد و از بهشت بيرون شدند؟ بعد فرمود چه كردي؟ گفت ببخش كه بدكرديم. نگفت خواستيم و كرديم...باري ... حالا كه اين پسوند در كل بي ربط است خواستم بگويم بعضي از آدم ها مي آيند پاي اين شطرنج، پيچ مي دهند، پيچ مي خوري ... اما، اما خيلي از اين آدم ها مي آيند پاي اين شطرنج، دستشان برايت رو است. زير بازي مي كنند اما باز دستشان برايت رو است. بازي مي كني، بازي مي دهند و بازي كه تمام مي شود مي بيني بعله! همان بود كه خوانده بودي و از اين بابت البته خرسند نمي شوي، چرا؟ چون اين ديگر چه بازي است آخر؟ اگر قرار است بازي باشد بايد تو را به تنگنا ببرد. هيجان بياورد و بچرخاند و چرخ بخوري تا لب باختن ببرد تو را – بازنده شوي، غمگين شوي، ويا دم ِ فرو افتادن فرا آيي، بازي را ببري، شاد شوي، چمچاره كني، دست هايت در آسمان چرخ بخورند ..... به هر حال خواستم از اين بازي روزگار بگويم حالا كه اين پسوند بي ربط است و امروزبه طرز عجيبي هفتم تير ماه است. راستي! شما چه مي گوئيد مخاطب محترم عام و خاص؟ نظر شما چيست؟ اگر كه گفتيد؟ اگر بگوييد شاه فرنگيد !
|
|
|
|