اهـورا

 






15 August, 2006

عبور از جهان هاي ذهني
................................


زندگي من از تكه اي كاغذ شروع شد.
ميان نشانه ها، به كلاه " آ " وابستگي بيشتري دارم.
به عنوان مثال،
اكنون كه نقطه ي اين " نون " نوشته شد
عمر تمام خواب هاي من به سر آمد.
ببينم!
آيا شما به عمر خواب اعتقادي داريد !؟
باورتان مي شود گاهي با همين نقطه هاي كوچك
خواب سياه آدم هاي بزرگي را
ميان روزهاي هفت گانه آشفته باشم؟
اصلن مي خواهم از چهارشنبه شروع كنم
روزي كه بنا به دلايل متعدد
با تمام روزهاي هفته دم خور نمي شود.
روزي كه ايستاد .... نگاه كرد
بعد،
دخترهاي فاميل كه يكي يكي زائيدند
زير پتوي يكي از اين روزها
عمر خواب هاي مرا نگاه كردند.
حالا ساعت دو بامداد است
و من حرف هاي زيادي براي نوشتن جمع كرده ام.
بگذاريد از خود كار بيك آغاز كنم!
كودكي، به سايه هاي بلند نگاه مي انداخت
و زير لب مي گفت:
عيب بيشتر آدم ها اين است كه تقويم را ورق مي زنند
و ميان فواصل كوتاه
شير قهوه اي گرم مي نوشند.
اگر درست ديده باشم،
حوا كنار يكي از اين فنجان ها
چشم هايش را بست
و سيب ها را ميان پستان هايش پنهان كرد.
تازه! خدا را چه ديده ايد
آدم اگر بود، دست مي كشيد به سينه هاش
ميان سيب ها؛ سرخ مي شدند از نيش
مثل همين زندگي من كه از تكه اي كاغذ آغاز شد
به واژه ها دچار مي شدند.
حالا شما خيال كنيد كه امروز
بيست و چندم فلان ماه سال چهل و چندم است
و اولين آدمي كه مرا نگاه مي كند
قابله اي با پيراهن سفيد است
كه درز شلوارش ميان ران هايش گير كرده است
و ازصداي بلند من به خود مي پيچد.
شايد تفاوت تمام نوزادان
در دست هايي است كه براي بار اول
آنها را به آسمان آويزان مي كند.
بعضي – مانند من – زندگيشان
ميان تكه اي كاغذ آغاز مي شود
و بعضي هاي ديگر
تكه هاي كاغذ ميان زندگي هايشان گير مي كند.
ادامه ي شعر هم كه ديگر روشن است:
امروز بيست و دوم مرداد است
و سال هشتاد پنج هجري خورشيدي
در انتظار حوادث بي شماري
روي تخت دراز كشيده است
و آدم ها ...
يكي يكي در مي زنند
و خود را تكان مي دهند.



22- مرداد –85


.................

پسوند اهورايي:

بسوختيم در اين آرزوي خام و .... نشد!


...............

پسوند بي ربط:

بي مقدمه مي گويم، چندي پيش كه از دست حرف و نقل هاي كه فقط به درد جمع هاي چند نفره ي كارگاه هاي شعري مي خورد خسته شده بودم و در فكر اين همه جدال بي حاصل بر سر گذاره ها و تعاريف مختلف دوستان از شعر امروز بودم، بنا به ضرورت كار، آرام آرام به سوي ميدان تجريش و طبقه ي هنرمندان بازار قائم شدم تا سري به فروشگاه شعبه ي تجريش
اهورا بزنم. در راه در اين فكر بودم كه چرا اين دوستان تكنينك دان و اصول شناس كه اگر سالي يك بار هم آن ها را ببيني براي عمري بس است – بسكه بر سر حرف ها و نظرات بي مورد خود روده درازي مي كنند و خود را مدعي و نظريه پرداز ادبي و چه و چه هاي ديگر مي دانند... – چه مي گفتم !؟
هان! به اين فكر مي كردم كه چرا اين دوستان نظريه پرداز و منتقد و دانشمند و چه و چه هاي ديگر يا به كل كار ادبي به درد بخوري ندارند يا اصلن چرا نظريات ادبي ايشان كه اين همه سنگ آن را به سينه مي زنند و خود را پيش رو، متفاوت، امروزي، مدرن، پست مردن و چه و چه هاي ديگر مي دانند با كارهايشان جور در نمي آيد؟ به عبارتي چرا تئوري هاي اين دوستان به شرق مي روند و كارهاي ادبيشان به غرب !؟ چرا يك خط از اين نظريات ادبي كافه نادري مانند ايشان در شعر هايشان و آثار ادبيشان به كار برده نشده است !
خلاصه در اين فكر بودم كه به فروشگاه اهورا رسيدم و مشغول بررسي كارها با همكار محترم بودم كه ناگهان پسر بچه اي حدود 9 يا 10 ساله ، با چهره اي بر افروخته و هيجان زده سراسيمه داخل فروشگاه شد و بلند بلند در حالي كه انگار نفس كشيدن برايش سخت است گفت: آقا! آقا!... ببخشيد اين عكس احمد شاملو است!؟
سرم را از روي دسته هاي كاغذ بلند كردم، نگاهش كردم و كنجكاو گفتم: بله! – باز گفت: ِاه! اين اخوان ثالث است!؟ - اين بار از پشت ميز بلند شدم و با كنجكاوي نگاهش كردم و گفتم: آره! اخوانه ...
به سرعت از در فروشگاه بيرون رفت و ثانيه اي نگذشته با مادرش برگشت. حالا من به قد روبرويش ايستاده بودم و نگاهش مي كردم. چشم هايي ميشي داشت ، سفيد رو بود و چشم هايش از هيجان زياد برق افتاده بود. كمي تپل بود و بلوز سه دكمه اش برايش تنگ به نظر مي آمد.هنوز داشت نفس نفس مي زد. مادرش لبخند زد و سلامش را پاسخ دادم. بدون مقدمه دست بردم طرف استند تصاوير حدود 80 مدل كار بود و يكي يكي پرسيدم: اين رو هم مي شناسي؟ - واي !!! نيما! – اين يكي كيه؟ - فروغ فرخزاد ! – اين چي ؟ - ... سهراب! مامان اين چشمهاي سهرابه! – ببينم اين رو هم مي شناسي؟ - .... مصدق! حميد مصدق! شعرش هم از آبي خاكستري سياه است! – اين يكي؟ - به به ! سايه .... پس مشيري ؟ ... ِا ! اين جاست مامان نگا ....
خلاصه من يكي يكي پرسيدم و او انگار در كلاس درس ايستاده است! بعد شروع كرد به پس دادن امتحان: قاصدك! هان چه خبر آوردي ....
باز خواند: شبانه شعري چگونه توان نوشت .... سلامت را نمي خواهند پاسخ داد .... من پري كوچك غمگيني را مي شناسم.... بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم .... من اگر برخيزم .. تو اگر برخيزي .. همه بر مي خيزند ....
انگار كه دارد درس هاي شب پيش را با هيجان و عجله جوا ب مي دهد! راستش را بخواهيد از اين كه اين همه آدم هاي بزرگ با آن همه يال و كوپال، مانتو و روسري هاي هزار مدل.. مدل مو هاي آن چناني.. كت و شلوار و كراوات .. ريش و پشم و گيس بلند ... و ادا و اطوراهاي گوناگون در اين سال هايي كه به توليد و انتشار مواد فرهنگي مشغول هستم با بي تفاوتي و گاهي با لبخند ي مصنوعي و حرف هاي تكراري از كنار كارها عبور كرده اند و گاهي در فضيلت فلان آدم ... من يا دوستان همكار داد سخت داده اند و البته گاهي نيز دست به ايرادات آثار زده اند كسل شده بودم و اين بار، به راستي اولين كسي را مي ديدم كه با ديدن اين آثار از صميم دل شاد بود. از صميم دل هيجان داشت و مي خواست تمام آن ها را داشته باشد و انگار كه آب حيات را ميان ديوارهاي سيماني ويرانه اي پيدا كرده باشد، از يافتن اين همه كار در پيچ و خم آن بازار شلوغ با آن آدم هاي روزمره شگفت زده شده بود.
سعي كردم بعضي از كارها را بهش هديه بدهم اما مادرش نگذاشت و خودش نپذيرفت. به مادرش التماس مي كرد كه پول بيشتري بدهد تا از ماهانه اي كه قرار است بگيرد به او پس دهد و خلاصه با اشتياق كارها را جدا كرد و به اندازه پول جيبش خريد.
مادرش گفت كه پدرش گاهي شعر مي گويد. مي گفت بازي تازه اش در خانه اين است كه چشم هايش را ببندد و از بوي كاغذ و يا مركب چاپ كتاب به آن ها بگويد كتاب كدام ناشر است و مال چه شاعري ! مي گفت آن قدر كتاب ها را خوانده است كه بعضي هايشان ورق ورق شده ولي او دست بردار نيست!
بعد از مدتي تلفن هاي دفتر را گرفت و قول آمدن در نشست هاي گاهي گدار شعر از من گرفت و عبور كرد. فكر كردم كه دست روزگار چه خوب و چه زود جواب سئوالهاي آدم را مي دهد. فكر كردم كه راستي اگر اين دوستان نظريه پرداز و جنجال ساز و مدعي كه به زمين و زمان، به ناشر و مولف، به دوست و دشمن و به هر كه غير خود و اعضاي محترم خانواده! است بي دليل ِ قانع كننده اي فحش مي دهند و در سايه و آفتاب به راحتي ريشه هاي يك ديگر را پايمال مي كنند به قدر اين كودك 9 ساله با شعر و ادبيات آشنا باشند، نيما را بخوانند و بفهمند، بدعت ها و بدايع نيما را بياموزند، شعر ها و نظرات اخوان –بامداد- فروغ -سهراب – رويايي و ديگران ِ امروز را بخوانند و به حرف هايشان گوش كنند، حافظ و مولانا و شمس و سعدي وسنايي و ديگران ِادبيان كلاسيك را بخوانند و مجال دهند تا آرام آرام درها باز شود و اين طور با التماس در به دست آوردن اشعار شاعران از خود اشتياق نشان بدهند و دست از گفتن حرف هاي بي حاصل و تكرار و تكرار و تكرار براي نشان دادن خود بردارند وضعيت ادبيات و خصوص شعر امروز چه تغييري خواهد كرد؟
اگر حد اقل هر كدام از ما بتوانيم فرزند خود يا فرزند ديگري را اين طور با شعر و ادبيات آشنا كنيم و به دور از يار كشي و دعواهاي مرسوم كه افتاد وداني راه لذت بردن از ادبيات را به آن ها به خود و به ديگران بياموزيم و زمنيه ي استفاده و لذت بردن از ادبيات را فراهم آوريم، آيا ديگر كسي انگشت اشاره به سمت شعر امروز دراز خواهد كرد؟
حرف هاي زيادي دارم كه نه زمان نوشتن انها است و نه وقت پردازش و بازنويسي و ويرايش ، شايد باز روزي در همين پسوند هاي بي ربط اين حرف هاي بي ربط تر را آوردم ...
باشد براي زمان به تر ازبيست و دوم مرداد ماه

 Majid | 2:07 PM 


Comments: Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter