|
21 August, 2006
در ميان غلامان و كنيزان ..................................
در بين تمام غلامان.... آن از ميان آن همه كنيز ......... نيز
به تساوي تو را جسته ام جست زدي به روي روياها يا بيا و دست هايم را بردار كن يا كمي صبوري كن، روزها يكي يكي عبور مي كنند و من در ابتداي يك روز بهاري به سنگ مي گويم دست از سرم بردارد .... بخورد. بعد، تمام مداد هايم را براي نوشتن اين شعر از َدم ِ تراش مي بينم.
23- مرداد –85
........................
پسوند اهورايي:
عاشق از قاضي نترسد .... ِمي بيار
.......................
پسوند اهورايي:
1- مي خواستم اكنون كه باز اين پسوند بي ربط است در مورد بعضي از نظرات حضرات دور و نزديك منقلي حرفي بزنم و نزديك ترينش اين است كه اين دوستان كه شاعراني چون سعدي را آن قدر و مرتبه مي دهند از بلندي و كرامات كه آدم مي ترسد سر شاعر شيرين سخن به عرش اعلا سائيده شود و خاندانش چائيده! آيا حكايات و روايات و اشعار او را تمام و كمال خوانده اند؟ نمي خواهم مانند جلال آل احمد بگويم كه شاعري كه در زمان آن حملات و كشت و كشتارها مي نوشته در آن ساعت كه ما را وقت خوش بود ... چنين و چنان است. اما باور كنيد كمي سادگي مي خواهد كه آدم باورش شود شاعري كه آن اشعار معروف را در توصيف بانوان نوشته است و يا آن نصيحت هاي عالمانه را در باب به تساوي اختيار كردن كنيزان و غلامان نوشته است يا آن حكايات جالب را در مدح شاهان بي بته ي زمان خود نوشته است و آن نشان هاي رنگارنگ را به اسكندر معلوم الحال و ديگران داده است يا به راحتي دگر انديشان ! را دشمن خطاب كرده است ... بتواند آن مراحل و آن طبقات آسماني كه دوستان از آن نشاني مي دهند را طي كرده باشد. البته براي من ِ خواننده سعدي شاعر توانايي است ، غزل سراي چيره دستي است كه اگر حافظ زاده نمي شد و آن غزل هاي جانانه را نمي سرود غزل هايش بي مانند و بدون رقيب در تمام تاريخ ادبيات فارسي باقي مي ماند. اما وقتي حرف از كرامات ناديده ي بصري در آن سوي خطوط است نا خود آگاه نگاه آدم تيز تر مي شود. شايد بگوييد كه شاعر، رندي مي كرده است كه گمان نمي كنم با آن جديتي كه سعدي دارد جايي براي رندي از تبار خيام و حتي حافظ باقي بماند. شايد بگوييد شيخ اجل! بزرگ شده است، سرش به سنگ خورده و تغيير مسير داده است. در اين صورت دو سئوال مطرح است. اول اين كه اگر شاعر متحول شده است چرا به دست خود اشعار را تغيير نداده است يا حتي اظهار ناراحتي و پشيماني در جايي نكرده است؟ ( شبيه اظهار ناراحتي هايي كه بامداد و ديگران از اشعار نخستين خود در گوشه و كنار كرده اند ) و به هر حال چطور در هيچ نسخه و شرح حال و دست نوشته اي اين تغيير منش درج نشده است. دوم اين كه اگر اين تغيير روش بوجود آمده عامل بيروني آن چه بوده و چطور شده است كه اين افكار عوامانه ي متمايل به تفاخر كه در نوشته هاي شاعر ديده مي شود به آن انديشمندي و بي نيازي و بي چرائي و چه و چه هايي كه از آن ياد مي كنيد تبديل شده است؟ اگر شمسي مانند مولانا سر راه شاعر آمده است يا عيسي دمي مانند پولوس رسول بر چهره اش نظر انداخته است نشانش كجاست؟ كجاي نوشته هاي پر و پيمان سعدي شيرازي - كه به هر حال به قول شما - در هر طبقه اي از آسمان هم كه بوده باشد روي اين زمين خاكي مي زيسته است - مي توان سراغ اين عامل تغيير و تحول انديشه و منش را گرفت؟ اين ها سئوالاتي است كه براي مخاطبي چون من حين سخن راني اساتيد پيش مي آيد كه البته از طرح تمام آن ها بنا به دلايل متعدد و شايد از روي تجربه در ميان فرمايشات دوستان خود داري مي كنم... خدا را چه ديده ايد؟ شايد هم به قول حافظ شيراز عيسي دمي آمده باشد به قصد احياي شاعر!؟
2- داشتم به مناسبت بيست و دوم مرداد ماه كاغذ پاره هاي ده دوازده سال پيش رو ورق مي زدم تا از ميان خاطرات قديم چيزي پيدا كنم، بلكه امروز هم بعد از گذشت سال ها به كارم بيايد. اتفاقن به شعري برخورد كردم كه همان سال هاي گذشته و تحت شرايط خاص آن دوران نوشته بودم و فقط به فقط خواستم در اين پسوند كه به هر حال بي ربط است اين شعر را بنويسم تا يادي از خامي هايي كنم در گوشه و كنار ذهن كه هنوز كه هنوز است – انگار بوي خامي از اين افكار به مشام مي رسد و البته نا گفته نماندكه از آن جايي كه هر كسي بالا خره ايرادي دارد! نويسنده ي اين خطوط با گذشت اين سال ها هنوز اين بوي خام با طعم گس و با رنگ مايل به بنفش را دوست دارد .... اما شعر:
اظهار عجز پيش ستمگر ز ابلهي است اشك كباب باعث طغيان آتش است ....
|
|
|
|