سه حبه يخ .... يك ليوان
...............................
1-
كنار اين قاب
خالي گوشه ي لب هايت گذاشته ام.
كسي بايد حروف نامت را برايم بنويسد
رنگ چشم هايت را
ماه تولدت را ...
2-
حالا كه تصيميم گرفته اي نوشته ام را بخواني
بايد كمي صبوري كني
خواندن شعر هاي بلند كمي عشق مي خواهد
شايد سه حبه يخ با ليواني پر
و چشم هايي كه از خواندن اين شعر برق مي زنند.
3-
نمي دانم اسمت با كدام الف آغاز مي شود؟
باور كنيد تمامش تقصير اين خود كار آبي است
كه نقطه هاي اسمت را فراموش كرده است.
ليوان ها پر مي شوند
آدم ها به يخ ها نگاه مي كنند
و من به اين فكر مي كنم كه هنوز
از بوي تمام اين ليوان ها ابري ام
و از دهان بازشان، نفسم بند مي آيد
به غير از اين
به تر است بداني كه تمام ماه گذشته را
براي خريد يك قاب عكس
به گرماي تابستان واگذار كرده ام.
4-
راستي!
چرا كسي نمي داند نام تو چيست؟
تعجب هم ندارد ... بيشتر وقت ها
نگاه آدم ها ميان يخ هاي ليوان گم مي شود
و از بوي دهان اين مردم
شعر هاي من پريشان شده اند.
عشق كنار دست هاي من سكه اي بالا مي اندزاد
شير مي آيد ....گره ي كراواتش را كيپ مي كند
آ دم ها به ثانيه شمار خط مي دهند
و بعد از ساعت دوازده
كفشي ميان مجلس جا مي ماند
و يادم مي آيد كه من
روزهاي زيادي را
ميان صندلي هاي اين خانه كوك كرده ام.
5-
دستي يخ ها سرازير مي كند
و شعر هايم ميان ليوان ها به خواب مي روند.
دلم مي خواهد خواب مرا كه ديديد
سلام ِ اين شعر را به گوشش برسانيد
بعد،
با چشم هاي ميشي نگاهش كنيد
راهش را گم مي كند و صبح اول وقت
تنها چيزي كه به ياد خواهد ماند
اين است كه " ب " نامت مي نوشتم
و پشت ميز
يخ ها را به دهان باز ليوان
سرازير مي كردي ...
6-
دلم مي خواهد اين شعر را اين طور تمام كنم:
بعضي از آدم ها شعر هايي را از بر مي كنند
بعضي از شعرها، آدم ها را
حالا ميان تمام ليوان ها
افاعيل رژه مي روند
تنافر حروف چشم هايت را رج مي زنند
تتابع اضافات ميان حروف نامت گم شده است.
يادت اگر مانده باشد
نشاني ام را چند بار تكرار كردي
وكنار يك نقاشي
به رنگ ها وعده ي ديدار دادي.
يادت اگر مانده باشد
خوشي هايم را ميان جنگ پنهان كردي
و من دلم مي خواست دستهايت
قاب خالي را از ديگران پس بگيرد
و براي من بگويد
حروف نامت با كدام الف نوشته مي شود
و نقطه هاي اسمت كجاست!؟
يادت اگر مانده باشد
يكي كنار گوش هايت گفت: تنها هستم
و آدم ها را از ميان شعر هايم پرت مي كنم
و دست هايت يخ ها را درون ليوان سرازير مي كرد.
يادت اگر مانده باشد
امروز سوم شهريور هشتاد و پنج است
و من كنار اين قاب
خالي گوشه ي لب هايت گذاشته ام.
7-
حالا بايد كسي حروف نامت را برايم بنويسد
رنگ چشم هايت را
ماه تولدت را ....
3 – شهريور – 85
..................
پسوند اهورايي:
رندم و مست و نظر بازم و مي گويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام !
..................
پسوند بي ربط:
خب، دوست دارم حالا كه اين پسوند بي ربط است و امروز باز به طرز معجزه آسايي سوم شهريور است، مرداد تمام شده است و من هنوز در حال نوشتم هستم، باز زبان طنز را در اين پسوند به كار گيرم. راستش را بخواهيد كلي اتفاقات ريز و درشت از آدم هاي كوچك بين و برزگ بين در اين مدت ديده ام كه مي تواند حد اقل تا پايان همين امسال سوژه ي مناسبي براي زبان طنز گزنده ي اين پسوند باشد. بگذاريد تكليف خودم و مخاطب را همين جا با دو مسئله روشن كنم. اول اين كه از ميان طنزهاي رايج من طنز نيش دار و گزنده اي را مي پسندم كه البته در قالبي قابل قبول و در حد خود محترم بيان بشود و در جاهايي به نعل و به ميخ بزند و البته در جاهايي نيز يك راست سر اصل مطلب برود - اما دويوم اين كه خيال كنم شاعر امروز بودن يعني مال همين زمان و مكان بودن و همان طور كه حوادث روزگار، عشق، جواني، روشن بيني، جريانات و حوادث اجتماع امروز في المثل ماجراي اكبر گنجي ( ببخشيد منظورم گنجعلي اكبري بود ! ) در نوشته هاي شاعر امروز حضور دارد آدم ها و دوستان و اشنايان و غيرو كه در روابط روز مره دور بر آدم را به هر دليلي پر كرده اند بايد حضور داشته باشند. به عبارتي شاعر و هنرمند تيز بين آن است كه از اتفاقات دروني و بيروني برداشت و تاثيرات غير مستقيم گرفته و خط ارتباطي بين اين حوادث در اجتماعات كوچك با حوادث بزرگ تر در اجتماعات بزرگ تر را پيدا كند و به هدف نشانه گيري هاي بزرگ اتفاقات كوچك را كه مي تواند تو و من نوعي باشيم به اجتماعات بزرگ ما و ماها ( گير ندين به ها ) متصل كند.
ديگر اين كه خيال مي كنم اكثر آدم ها به طرز معجزه آسائي قابل ترحم هستند. باور كنيد وقتي اتفاقات و نوشته هاي معمولن عجيب و غريب دوستاني كه به هر جهت هر كس به نوعي براي خود ادعا و ادعاهايي نيز دارد را مي بينم قبل از اين كه شاخ در بياورم دلم براي اين برخود مضحك آن ها مي سوزد و خوب كه نگاه مي كنم مي بينم آدم ها چه موجودات قابل ترحمي هستند كه از درون كالبد هاي فرمال و اينفرمال! بيرون مي جهند و اين موجودات غير ارگانيك واقعن در بيشتر مواقع نيازمند درك كردن و دوستي و شفقت هستند تا جدي گرفتن هاي بيش از اندازه و براي همين است كه با تمام آن چه افتد و دانيد نويسنده ي اين خطوط هر از گاهي نشان دوستان دور و نزديك را مي گيرد و رفتار مضحك آن ها برايش قابل گذشت و قابل درك است ...
بگذريم، مي گفتم كه اكنون كه امروز سوم شهريور است خيال دارم باز از اين ابزار شريف و كارآ كه واژه نام دارد و بنا به هر دليلي در دست هاي بنده قرار گرفته است مثل گذشته استفاده اي برنده ( با ضمه ي ب ) انجام دهم و متاسفم از اين كه قلم اين نويسنده هيچ فرقي بين دوست و دشمن گاهي قايل نمي شود و راستش را بخواهيد گاهي خود من هم از دست تلاش براي استقلال خواهي او عاصي مي شوم!
به هر حال سخت است كه آدم دوستان و آشنايان را دوست داشته باشد و بخواهد به رفتار مضحك آن ها خرده بگيرد و يا آن را تبديل به سوژه اي براي نشاط كودك و كودكان درون كند. گفت:
رندم و مست و نظر بازم و مي گويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام!
برداشت اول:
اولي: ببينم آقا چيكاره باشند ؟
دومي: من قربون؟ من چيزم ... هنرمندم... يعني نه! اديبم – منتقد- نويسنده- شاعر و همه كاره ام...
اولي: د ِ! اين كه همه هستند ديگه چيكاره ايد؟
دومي: آهان گاهي هم وسط نوشته هام كارهاي بد مي كنم! مثلن جاي فتحه و ضمه ي حروف رو عوض مي كنم و يه چيزاي بي ادبي درست مي كنم يا مثلن يه روز تو يه نوشته به همه دستان شاشي ... م ( با عرض پوزش! البته لازم به ذكر است كه پوزش از سوي نويسنده اين خطوط مي باشد و در اصل دومي گفته هايش را با كمال سر بلندي و بدون هيچ معذرت خواهي بيان نموده است )
اولي- به به ! تو از امروز عضو افتخاري من هستي! بايد در كمال مسرت به عرض دوستان گرامي برسانم كه رفيق دومي با اين طرز نوشتن نشان داده است كه به گستره ي بدون دسترس زبان بنده دست يافته و از اين به بعد زبان مستقل من را به دست خواهد گرفت ...
( بعله !؟)
برداشت دوم:
- آقا سلام!
- سلام ... حال شما چرا پيدات نيست؟
- راسنش رو بخواهيد خدمت رسيديم اما از ميون نوشته ها بد جوري بوي شاش بيرون مي زد نتونستيم زياد بمونيم
- همين ديگه! معلومه هنوز معلومات نداري!
برداشت سوم:
اولي- ببينم شما چرا اين قدر وسط نوشته هاتون مي شاشيد؟
دومي – آخه تازه مامانم لاستيكيمو باز كرده
برداشت سوم:
ده همين كارا رو كردي بردنت روتخت بهت سوند( يا صوند يا ثوند آهاي استايد ملا لغتي كجائيد!؟ ) وصل كردن ديگه!
برداشت چهارم:
بچه: مامان! مامان!
مامان: مرض چرا داد مي زني نصفه شبي
بچه: مامان آخه من جيش دارم
مامان: برو ببين كسي در حال نوشتن نقد ادبيي داستاني شعري چيزي نيست همون جا كارت بكن بيا
برداشت پنجم:
يه نفري: دختر من از هر انگشتش يه هنر مي باره ... شعر مي گه گلدوزي و آشپزيشم حرف نداره تو مدرسه هم زنگ تفريح سرود با نواي كاروان مي خونده ..... ببخشيد آقا چيكارن؟
يه نفر ديگه: آقا... استاده! منتقده، اديبه، شاعره، خيلي حاليش مي شه گاهي اوقات هم كتاب چاپ مي زنه مي ده بيرون بي ادبي وسط نوشته ها هم يه كاري مي كنه....
همونه يه نفري: اِ...! پس داماد شاشو تشريف دارن!
برداشت شيشم:
- آقا جوو دردت به جونوم بخوره.. هنو كه سر ِ اي نوشته اي داري چيكا مي كني اوتو ؟
- ها؟ ... داروم َيه كاري موكونم...
- آقا چرا اوتو مي كني؟ خو بيا اي تو بكون!
برداشت هفتم:
اي بابا ! رفيق تو كجايي پيدات نيست؟
- ما مودونوم اما نمي گوم!
حالا بزار حالتو بپرسيم رفيق تو كه ما رو نصفه جون كردي بااين نبودن....
- به همين بزرگوار قسم نيست ما مودونوم اما به ِدلوم ملرزه بگوم
بابا حال بگو كجايي چرا خبري ازت نيست
- موگوم اما تو به كسي نگييا .. ما موگوم اما تو...
باشه رفيق به كسي نميگيم .. چرا خبري ازت نيست؟
- اين كه ِبت ميگوم .. آخه مِتِرسوم كه بيايي اي جا به تو هم بشا ....
بابا تو كه اين همه گو گو كردي ديگه چه فرقي داره؟
برداشت هشتم:
- هي آمو... عجالتن جلدي يه نوشته ي جون دار بده بزاريم زيرمون بياد بالا
- آخه نوكرتم من بلد نيستم ! بابا به خدا من آدم حسابيم اين جوري منو نيگا نكن ما يه موقعي واسه خودم چهار سو مي بستم...
- بيبينم آمو... تو اين نوشته هات از ادب و ادبيات هم خبري هس؟
- نه! يعني چرا بعضي وقتا...
- نوشته اي كه توش از ادب مدب نباشه باس بشاشي تو بره ...
- نووووو كرتم .. با آآ وفا
برداشت نهم:
- سلام آمو!
- سلام استاد اعظم .. داري طبق معمول مي گردي يا ...
- نه پسر حاجي او ِمِدم يه سري بت ِبزِنِم .. تو نوشته هات چيزي پيدا مي شِد !؟
- بابا تو بشين شاشتو بكن ديگه چيكار نوشته هاي ما داري؟
- ها !!!!!!! حالا شدي آدم چيز فهم.. اصلا مي دوني چيِيس آمو؟ تو از امروز عضو رسمي كلوپ ِ زبون ِ خودموني فقط مي باس كمي لهجه بسوني كه اونم جلدي من واست مي سونم كاريت نباشه!
برداشت دهم:
- حالا ما كاري نداريما آخه رفيق ! تو به اين بابا چيكار داري كه هي بياد برات فتحه ضمه جابجا كني و كاف و گاف به رخت بكشه و دست آخر هم شر شر ...
- اي بابا ! تو حاليت نيست! اينا تكنيك هاي ادبيات امروزه! ما همينطوري اسممون سر زبون ها مي افته.. هرچي هم حرف ها بدتر باشه معروفيت بيشتر ميشه ! تازه! من چند وقتيه حرفاي رفيقمون رو تو كاغذاي خودم با آه و ناله ننوشتم.. راستش نمي دونم كجاس؟ تو خبري ازش داري
- خبر كه چه عرض شود! آخرين باري كه ديدمش داشت مي شاشيد..
- ِاه ... شب دراز است و قلندر بيدار
- بي خيال بابا !
برداشت يازدهم:
- ماااااااااااااااااااااااااامان! مامان جون
- چيه مادر!
- بابا داره شب تموم مي شه! من هنوز نتونستم اثري خلق كنم
- عيب نداره مادر نشاشيدي شبت دارزه عجله نكن!
برداشت دوازدهم: -زن!زن! بلند شو كه معجزه شده!-وا! چيه؟ چي ميجي نميزاري بخوابم نصفه شبي!-زن! رفتم كتاب و وا كردم كه كار كنم، چراغ روشن شد - ترسيدم فوري كتابو بستم - ِتپ! زرتي چراغ خاموش شد!- خاك تو سرت كنند كثافت- كتاب چيه؟ باز دوباره رفتي تو يخچال شاشيدي!؟
برداشت سيزدهم:
- آقا يه فكري بايد به حال اين دوستان كرد – من نگرانم مسير داره منحرف مي شه من خيال مي كنم كه استعداد اين جوونا داره با حلقه زدن و يار كشي به بي راه ميره باور كن من روز اولي كه اين دوستان رو ديدم فهميدم استعدا د دارند و بايد كمي...
- بابا بي خيال مشكل فقط به فقط زنه! بايد زن بگيرن اونم زن ِ كارمند!
- ببخشيدا زن آخه چه ربطي به ادبيات داره! حالا گيريم كه داره ديگه كارمندش چه صيغه ايه؟
- اولن كه زن و زندگي باعث ميشه طرف زير بار گروني بزاد و ديگه دچار اين حرفاي خاله خشتك بازي نمي شه دويومن مگه نشنيدي كه از قديم گفتن: كاري كه كارمند مي كنه – آدمو شاش بند مي كنه!
- عجب !!!!! آخر همه روضه ها به كجا وصل ميشه!
آقا ما از خير نوشتن ادامه ي اين بي ربط گذشتيم داره خطري مي شه!