|
03 September, 2006
به مجموع مربع هاي دو ضلع ديگر ............................................
سهم من ميان هم همه ي آدم ها گم شده است. يك روز كه تنها به خانه آمدم دكمه هاي پيراهن ِ راه راه راه به تري را پرس و جو كردند. من، به نقطه هاي َتر نخ دادم و خطوط شلوار سر ِ تمام روياهايم را بريدند. حالا، آدم ها در لباس هايشان گم شده اند من در دكمه هاي يك پيراهن و سهم من ميان هم همه ي آدم ها ...
11/6/85
از زاويه اي ديگر .....................
چه وعده ي ديدار پاي نقطه ي چگونه چه گونه هايت به دانه هاي اشك... براي خوان اين شعر حروف را به وسعت خواب هاي من چه مي آري، بيدار مانده باشم چه وعده ديدار پاي نقطه هاي چگونه ...
6/6/85
........................
پسوند اهورايي:
يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد
.......................
پسوند بي ربط:
مضحك ترين كتابي كه ديده ام كتابي است با عنوان چگونه شعر بنويسيم! َاه ........... باز هم نشد مي خواستم مثلن در اين پسوند براي چند نوبت هم كه شده است طنز هايي از آن دست بنويسم اما اين اوضاع جدي و روزگار و كارهاي آدم هاي جدي نمي گذارد به حال خودمان باشيم. ( به قول شازده كوچولو آدم بزرگ هاي حساب گر كه وقت هيچ كاري ندارند ... ) باري مي خواستم از اوضاع وخيم اين دوستان شعر بازي بنويسم كه شده اند مثل آن ملايي كه بار آن حيوان كتاب هايي كرده بود و دزد بد زد و تمام دانش آن ملا ببرد. مي خواستم از دوستي و دوستاني مجازي بگويم كه من آن ها را تن ها با يك اسم مجازي مي شناسم. مي آيند ... دعوت مي كنند ... ماه ها موي دماغ مي شوند ... خبر مي دهند و دست آخر بهت مي پرند كه ازت كم مي شود چهار كلمه براي ما بنويسي؟ بعد مي گويي با تمام بي حوصلگي .. باشد. تشريف مبارك مي بريم به صفحات مجازي مي بيني دارند بر سر تكنيك هاي شعر و حرف هاي باب روز اين دوران مي نويسند.. خب! خوب است. حد اقل براي آن هايي كه نمي تواند از آن دست كتب به درد بخور بخرند و بخوانند اين مطالب خوب است گيرم كه تمام اصطلاحات فرنگي شده باشند و پر گويي هاي بي مورد داشته باشد اما باز هم خوب است. بعد مي نشيني شعر هايشان را مي خواني مي بيني چنگي به دل نمي زند... سماجت مي كنند، نظر مي دهي كه رفيق! چرا داري در ديگ پرت مي شوي؟ چرا از هول ِ به كار گيري تكنيك هاي از پيش نوشته، نوشته ات را جدول حروف متقاطع مي كني؟ مي گويم دوست عزيز، چرا پس اين همه نظر كه مي دهيد در شعر هاي خود كارآيي ندارد؟ چرا شعرهايت با تئوري هاي كه مي نويسي در تضاد است؟ بعد مي بيني بعد از آن همه دعوت و بيا و برو نظرت را سانسور مي كنند ! اما مهم نيست ..... مهم اين است كه شايد قبلن هم نوشته باشم، به هر حال به نظر من ِ نويسنده فرماليسم شعر از درون متن بيرون مي آيد. اين طور نيست كه جلدي براي شعر ببريم و بدوزيم و بعد بخواهيم شعر را درون آن فرم جاي بدهيم. اين طور نيست كه براي رسيدن به قافله بيائيم ظاهري امروزي شده و بدون پشتوانه ي شاعرانه به نوشته بدهيم و بعد هر چه كلمه ي بي ربط را درون اين فرم خالي كنيم و بگوييم كار مدرن برداشت فرامتني دارد و شعر مجموع تناقضات است! البته كه شعر از آن دست كه در دستور كار شاعر امروز است و به گمان من برداشتي از روي دست حافظ است- بايد تاويلي فرا متني داشته باشد. بايد از شعر امروز برداشتي هرمونوتيك داشت . بايد – مثل تمام دنياي پيرامون شعر نيز – مجموعه اي از ربط و بي ربط باشد . ربط در عين بي ربطي داشته باشد ... اما خالي كردن هر چه شنيده ايم بر سر متن ادبي چيزي غير از نوشته هاي آشفته ي بدون پشتوانه توليد نخواهد كرد. فرماليسم شعري پوسته اي است براي بيان تاثيرات اجتماعي و انتزاعي شاعر امروز كه به هر حال از جهان امروز خود به نحوي سخن مي گويد و جان ِ كلام اگر شاعرانه نباشد شعر مصنوعي و نوعي نوشته ي بزك شده مي شود كه جنبه هاي تزئيني در آن خواننده ي حرفه اي را – حد اقل – از خواندن بي زار مي كند. امروز بيشتر از هميشه اعتقاد دارم كه شعر بايد در عين حال كه ساده وبي تكلف خلق مي شود سر شار از پيچيدگي هاي نهادينه باشد . پيچيدگي جلدي، دستش رو شده است و البته بيشتر اين در همنويسي هاي زباني به شدت ساده انگارانه و رو باز نوشته شده است . فيزيك شعر ابزار دست شاعر است كه بعد از خلق شعر به پشتوانه ي متافيزيك شعري قالب شعر را فرم مي دهد چه در غير اين صورت شعر چيزي در حد جدول كلمات و بازي هاي زباني است . چيزي شبيه دوز بازي كلام مي شود كه ريشه ندارد و پشتش به جايي بند نيست. براي همين است كه مي بيني دوستان مي آيند و همين طور فله اي بار مي زنند كلمات بي ربط امروزي را در شعر مثلن: حلزون از ستون فقراتم افتاد/ ماه شلوارش را پائين كشيد/ غرچ غرچ تيغ را جويدم/ مي خواهم بالا بياورم و... و يا مانند دوستان فهيمشان شعر را مجالي براي عقده گشايي و نوشتن پياپي ِ فحش هاي آب دار خانواگي مي بينند به بهانه ي عصيان نسل امروز ... كدام عصيان .... كدام تكنيك ... كدام شعر ؟ بگذاريد اين بي ربط را اين طور تمام كنم: آقايان! آمده ايد ريش بگذاريد سبيل را از بين برده ايد! نوشته هايتان نخ نما شده است! بازي هايتان رو است! دستتان خالي است! طور ديگري بنويسد.. شاعر باشيد و شاعرانه به دنيا نگاه كنيد... تا آخر عمر كه نمي توانيد از كيسه بخوريد؟ به ماوراي شعر بيانديشيد شعر خودش راهش را مي شناسد .. از راه مي رسد، آن وقت با ابزارهاي به درد بخور سر و رويش را امروزي كنيد بعد اين عروس زيباي متين و امروزي را بگذاريد كنار آن عروس تعريفي خودتان و ببينيد چه صدايي از او در مي آيد و خجالت بكشيد! تمام.
|
|
|
|