|
10 October, 2006
رادیکال 2 منهای هفتصد و بیست و هفت .................................................
چه دست های تو بر ابرها چه چهار قرآن در میان به فاصله نگاه انداز، با لهجه ای نا آشنا صدایم کن: - چگونه ای !؟ - شکل ِ حروف ِ این شعر، عاشق با نقطه های چه، گونه هایت را برای چهارشنبه و چشم هایم به انتظارت و راه خانه ات که پیچ پیچ پیچ
صدایم کن! چه دست های تو بر ابرها که خواهم چید چه چهار قرآن در میان چه در میان نقطه های این شعر، سرگردان
16/7/85
.........................
پسوند اهورایی:
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست در حق ما، هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
.........................
پسوند بی ربط:
این شعر را چند روز پیش نوشتم. اما راستش را بخواهید دوست داشتم برای این پست چند نمونه از طنز های عمران صلاحی را این جا بیاورم که امروز نشد. پیشنهاد دادند که برای آن شب، و به یاد عمران صلاحی در وب لاگ ها طنزی بنویسیم. من این کار را نکردم. اول به این خاطر که همان پست زود هنگام خبر درگذشت را با طنزی و یادی از طنز او شروع و تمام کرده بودم قبل از خبر دوستان و دوم این که بعضی از نمونه های طنز را که خواندم گفتم از زبان خود عمران بنویسم به تر است تا از این دست ... به هر حال امروز نشد، اما حکمن و در پست بعدی چند نمونه از طنز عمران صلاحی را خواهم نوشت تا باز با لبخندی یادی کنیمش هر چند بی گاه- تمام
|
|
|
|