25 October, 2006
سالوه! اكسپزوده، اكسپزوده ... ماريانا! .......................................
بگذار ماه تمام شود و من براي تمام توت فرنگي ها شعرهاي ايراني را تلاوت كنم. بگذار آب ها از آسياب ِ آبان به نون ختم شوند مهر راهش را بگيرد و دست محبت به نقطه هاي " ت " آويزان شوند. بگذار حوصله ام كه سر مي رود به آسمان نگاه كنم و انگشت هايم را يكي يكي به سوي تو پرتاب كنم.
ماريانا! ماهي كه حرفش را مي زدي گذشت و دست هاي تو خالي ماندند. حالا بايد تمام نامه ها را به نشاني تازه ام برگردان كني؛ خدانگهدار.
3/ آبان/85
...................
َيجوُزُ باِلشَاعِر، لا َيجُوزَُ باِلغِيُر!
|
|