|
18 December, 2006
حرف هاي انسان نئاندرتال ميان خواب ليمويي ...........................................................
شكوفه هاي گيلاس ميان حروف خوابي ديده اند خوابي به وسعت پنج با مداد كه ثانيه صداي تو را مي شناخت. آب از آسياب مي افتد. نجيب زادگان به خوشه هاي انگور مشكوك اند
تيك... تاك ... تيك .. تاك
گندم ها را دانه دانه به خواب تو ديده ام. خوابي كه شكل ِ بيداري است. بيدار كناب طناب نشسته بودي دانه هاي گيلاس ميان حروف خواب بودند. خواب چهارده ماهه خواب هزار و سيصد و چند ساله خوابي كه بوي خشت هاي باران خورده مي داد
تيك ... تاك ... تيك ... تاك
صداي خروس زخمي است. صداي مرغ خسته صداي انسان به آسمان هفتم رسيده است ميان زوايا، كدام راه را بيشتر مي شناسي؟ كدام زاويه را، كه بوي تمشك نمي دهد؟ مفهوم گيلاس عميق تر بود آدم پاهايش را سر مي داد و زن هاي بي شماري را مي شناخت كه به عاقبت كار مي خنديدند. و دست هايشان را كنار دانه هاي گندم مي كاشتند. دانه، دانه
تيك ... تاك ... تيك ... تاك
لب هايت را ميان دانه هاي گيلاس شناختم. با گونه هاي خاك خورده ميان خواب هايم تاب مي بستي و گوشه ي چشم هايت ثانيه ها را گرفتار مي كرد. و خوشه هاي گندم به حروف نام تو محتاج بودند. نگاه ... خواب ... نگاه ببين! صداي انتظار را مي شناسي !؟
تيك...تاك... تيك... تاك... تيك تا...
21/9/85
.........................
پسوند بي ربط:
مدتي از دست اين بي ربط نويسي آزاد شده بوديم اما مگر مي گذارند!؟ گفت ما پوستين رو ول كرديم پوست ما رو ول نمي كنه! اول اين كه شنيده شد كه تاكسي ويژه نسوان در شهر تهران به خيابان ريخته مي شود! ما از اين بابت بسيار خرسند شديم و پس از مبسوطي خاطر به اين فكر افتاديم كه نكند اين خلق الله نسوان آزار از اين پس بعد از گرفتاري در هر ترافيك چادر سر كرده و خود را خانم جا بزنند به جهت زود رسيدن به مقصد ( چون احتمالا مثل قسمت هاي زنانه ي وسايل نقليه ديگر تاكسي بانون هم خلوت تر خواهد شد ) و احيانا خدايي نكرده شايد گاهي بعضي از بزهكاران اجتماعي و تاريخي 6000 ساله ي ايران باستاني و علوم و فيزيك و تنظيم خانواده به منظور بد، سوار اين تاكسي ها شوند. پس بنابر اين بنده لازم دانستم از اين جايگاه مقدس ضمن انزجار خود از اين گروه فرضي و ضمن تشكرات عديده از مسئولين هميشه كوشاي جدا كننده از انها تقاضا كنم كه حتما فكري هم به حال حراست و تفتيش بدني نسوان سوار شونده كنند كه خدايي ناكرده يك هو گرگي در لباس ميش به گله نزند. ببينيند من كي گفتم ها البته به همين منظور و تحت تاثير از اين حركت بزرگ شعر گونه اي سرودم كه خواهش مي كنم خوب بخوانيد. ( راستش اين روزها كه راديو زياد گوش مي كنم به دليلي از بس از اين اراجيف از مردم هميشه در صحنه شنيده ام كه براي صداهاي مشكوك ِ بعضي ها فوري طبع شعرشان فوران مي كند. بد آموزي داشت و من هم تصميم گرفتم براي اين اتفاق تارخي مهم شعري بنويسم) و اما شعر: تاكسي، تا كسي ( به فتح كاف ) تاكسي... تاكسي نكرد، نا يست.
دويوم اين كه اين روزها كه بنده اين همه گرفتارم كه نمي توانم سر خود را ماساژ دهم خبر مي رسد اشخاص مشكوكي! با طبع زيبا و سرشار خود از نام نيكوي ما استفاده كرده و كارهايي مي كنند كه ديگران را يا مي آزارد يا مي خنداند يا خوشحال مي كند. عرض شود بنده از اين جايگاه مجددن به آنهايي كه كارهايي مي كنند تا ديگران آزرده شوند از طرف ما، لعنت مي فرستم و به آنهايي كه كارهايي مي كنند تا ديگران از دست ما بخندند لبخند مي زنم و به آنهايي كه ديگران را از طرف ما خوشحال مي كنند درود حواله مي دهم. به تر است نمونه هايي را ذكر كنم تا مخاطب خاص و عام و متفاوط ( با تاكيد بر طا ) ملتفت اوضاع ما شوند. چندي پيش كه در سفر فرنگ بودم در حال گشت و گذار به وبلاگي رسيدم كه مدتي است فيل تر شده است. منهم چون شخصن دل خوشي از فيل و ترهايش ندارم سراغ فيل شكن و تر شكن و اين داستان ها نمي روم معمول و فيلم هم ياد هندوستانش نمي كناد، باري... ديديم كه براي اين بانوي وبلاگ نويس فك و فاميل سير ترشي و ليته از جانب ما فوت كرده اند و در رفته اند و خانم نوشته اهورا چرا فوت مي كني! خنده ام گرفت گفتم خوب شد كارهاي ديگري نكردند با سوء استفاده از نام ما ! يك روز هم ديديم دوستي پاشنه ي ايميل مرا در آورده كه هي ! اهورا! مگر من چه هيزم تري به تو فروخته ام كه هنوز كتابم چاپ نشده است داري پنبه اش را مي زني و اين چه ايميلي است ! بعد برايم برگردان كرد و ديدم عجب نقد منصفانه اي از زبان ما نوشته است و گفتيم خوب با زدمش گرم كه حرف دل ما را زد اما به ارواح آقاي بزرگ من اين نامه را ننوشتم به اين نشان كه اين آدرس با اهوراي من فرق الفبايي دارد. اين روزها هم ديدم كه اهورا نامي با روح لطيف و قريحه اي مثال زدني در كامنت دوست هنرمندي به مناسبت مصاحبه اش با صداي آمريكا شعري نوشته وهديه كرده است. و تشكر دوست كه به دست من رسيد اولش كلي فكر كردم كه منظور چيست؟ چون من نه شعري به كسي هديه داده بودم و نه اصلن آن مصاحبه را شنيده يا خوانده بودم بعد رفتم ديدم بله شعري به نام اهورا نوشته اند اما زبان بي ربط مرا ندارد. گفتم باز خوب است هديه مي دهند به نام ما دزدي نمي كنند و خدا پدرشان را بيامرزاد. يك روز هم براي مصاحبه اي به سازماني رفته بوديم و از همه جاي اين آقاي اهورا ( هخا ) بي خبر و طرف هاي مربوطه هي به ما مي انداختند كه آقا! شما يزدي نيستي و ما هي مي گفتيم نه بابا من نسل اندر نسل تهراني بوده ام. و آنها به هم چشمك مي زدند كه يعني يارو ما رو گرفته! مي گفتند هيچ نسبتي با اين آقاي هخا اهورا نداري؟ و من مي گفتم نه! اون روزي كه من اين نام رو ثبت كردم هيچ اهورايي موجود نبود. بعداها با نام ما كارهايي كردند و مانده بودم چرا اين بي نوايان ِكر كر مي خندند و بعد از يكماه كه تله ويزيون وطن آقاي هخا را تكه تكه نمايش داد فهميديم كه اين درد راه اندازي نكردن ماهواره همه جا خوب نيست! و گفتم حالا حضرات مي گويند طرف ما رو گرفته بود! يك روز هم يك اي ميل از طرف خودم به دستم رسيد و تا بازش كردم كامپيوترم تركيد! اين را هم گفتم كه نتيجه اي اخلاقي در كار باشد.
سه يوم يا سيوم اين كه گروهي نسبتا محترمي آمده اند به نام چكاد و براي خود آگهي زده اند كه چنين و چنان و تدريس خصوص و عمومي دفتر و دستك و چه چه ها و اعلاميه ها به در و ديوار زده اند و جالب اين كه آرم اهوراي ما ( نشر و تبليغات اهورا) را برداشته اند زده اند بالاي آگهي! آن هم آرمي كه حدود 10-15 سال است داريم با آن كار مي كنيم و آن را به ثبت رسانده ايم. زنگ زديم كه پدرتان را در مي آوريم و فرمودند طراح از آنها فلان تومان گرفته و طراح زنگ زد كه ببخشيد من جوانم و اين آرم را از روي اينترنت برداشتم و فروختم به دوستان.... بر پدر اينترنت بر دارد لعنت!
نكته ي انحرافي اين مسئله اين كه كركس اصفهان شناسايي شد. قابل توجه تمام دوستان مقيم مركز و تمام كركس هاي شناسايي نشده. اميدواريم مسئولين هر روز به تر از ديروز اين كراكش ( به فتح كاف ) شناسايي و ما را هم از شرشان در امان دارند.
چهارم يك دوست شاعر sms داد كه بابك بيات فوت كرد. گفتم مردم به فوت كردن ديگران هم گير مي دهند عجب آدم هاي بي كاري هستيم ! بعد فهميدم كه منظور ديار باقي است و مقصر اصلي اين خط پينگليش و ايادي استكبار جهاني هستند. اخيرن هم يك دوست محترمه ي نويسنده باز sms داد كه پرنده مرد. گفتم به مني؟ من مرد پرنده ام!؟ من نبودم باور كنيد اون يك نفر ديگري بود در آن مسابقات المپيك كه هي گزارشگر مي گفت " اصلن دوست ندارم به تيم ها ي عربي ببازيم! " و بعد مي گفت خوب به زودي كه قطر را برديم و ما ديديم اي بابا در پايان زمان 8 تا عقبيم آقاي مخبر آخر درست كه تو دوست نداري اما داريم مي بازيم روي ابرها كه نمي شود راه رفت چون تو دوست نداري ... پرت شدم، بعله خانم نويسنده گفت پرنده مرد بعد دانستم منظورش مرگ پرنده ي دست آموزش است . گفتم خوب من هم جاي اون بودم مرده بودم با اين رها كردن كه هي بيايد روي سر و كله و دست خط شما نقطه بگذارد خوب مي كشي حيوان را... منظور اين بود كه عجب پديده ي غريبه اي است اين sms
پنجم اين كه صداي مازيار و فرهاد را كه از راديو مي شنويم خوشمان مي آيد و حرص مي خوريم و نمي دانيم با اين پارادوكس احساسي! چه بايد كرد! خوشمان مي آيد چون ماهيگير و وحدت و فرهاد و مازيار را دوست مي داريم نامشان پاينده و حرص مي خوريم چون كه ديوانه ايم! دليلي براي حرص خوردن نيست . دانيد كه .....
در پايان ضمن تشكر از مخاطبين عام و خاص از همه ي دوستان و دشمنان دعوت به عمل مي آيد يك سري به فروشگاه شمال تهران اهوراي ما بزنند و از كتاب ها ي هنري و كارت پستال هايش لذت ببرند. البته قرار است به زودي تعداد كارت پستال ها را به 1000 مدل برسانيم. اين را هم گفتم كه ختم به خير شود...
ايدون شود ايدون تر شود.
|
|
|
|