30 January, 2007
كيست!؟ ..........
انگشت هايم را ميان رنگ ها كاشته ام. اين جا تمام ظرف هاي لعابي رنگ آرزوهاي آدم هايي را دارد كه دهانشان، بوي قيمه هاي ماسيده مي دهد و الف هايشان ميان روزها گم شده است. وامشب كه تمام شود مثل تمام تاريخ، صبح روز بعد ميان هياهوي گنجشك ها حباب ها را شمارش مي كنند. و اگر برايشان بگويم تمام اين روزها را از پشت لنز يك دوربين چند مگابايتي در هياهوي آدم ها از بين برده ام و شب ها يم را ميهمان بال كبوتران بوده ام برايم ابرو مي اندازند و از خنده ريسه مي روند.
با اين حال، دلم مي خواهد براي كبوترها شمعي روشن كنم و انگشت هايم را - باز ميان رنگ ها دانه دانه كنم و از شب هايم براي كسي ننويسم.
مي دانيد كه چه مي خواهم نگويم!؟
دهم بهمن هشتاد و پنج
|
|