.............
نوروز مبارك – نمي دانم چه مرگش شده بود باز اين صفحه خلاصه يكي آمد و راهش انداخت. پس زنده بودم – بي كار هم نبودم- تمام
خدارو شكر اين عيد بازي و ديد و بازديد گاهي احمقانه به آخر رسيد. نمي دونم آدم چه بدهي داره به مردم كه بايد پشت سر هم با آدم ها ي صد من يه غاز اره بده تيشه بگيره، هر روز يه عده آدمي كه هيچ حال و حوصله ي ديدنشون رو نداره تحمل كنه و گاهي براي رضاي خدا هم شده گرفتار حرف هاي خاله خشتك بازي بشه از اون نوعش كه از قضاي روزگار در دنياي مجازي حقيقي است و نويسنده به هزار و يك دليل سالي كه گذشت و از بهارش پيدا بود را در خلوت خود سبز كرد و قيد جمع و جورهاي مجازي و حقيقي را زد تا از كمند خشتك ها و خاله ها در امان باشد و انصافن هم كه چه ميكنه اين خلوتي! باور كنيد... جاي نشستن مستمر و تكراري دور هم و وِرر زدن به تره كمي تنهايي پيشه كنيد به قول آن كه گفت: حرف هايي است براي نگفتن ... به هر حال خوش حالم كه اين تعطيلات به قول يكي گاهي اوقات! ( البته با لهجه يه جايي ) نيز به خير و خوشي گذشت. ادم ها آمدند و رفتند و شاخ را كشيدند. علي ماند و حوضش و كاغذ هاي مچاله ... بله !؟ بعله.
من كاري به ژانر خاص اين اخراجي ها ندارم و به ميزان خنده ها و بو گند دهن هايي كه با اين قهقه ها بيرون پريدند و صف آن چناني جشنواره و اين ماجراها ندارم. از زمان فيلم فجر جشن و بزن وبكوبش مي خواستم بعد از ديدن فيلم آقاي دوكوهه اين را بنويسم كه نشد و حالا كوتاه بنويسم. از داستان و بازي گرداني و بازي كاراكتر هاي ريز و درشت اخراجي هاي 600 ميليوني كه بگذريم آدم شاخ در مي آره كه راستي راستي اين دست پخت آقاي اصول گراي دهه 60 و قلم گردان آنجوري دهه هفتاده !؟ خداروشكر آب ها كه راه افتاد شناگران را شناخيتم! اگر حكم ِ فيلم ارزشي بود كه آقاي دوكوهه ! سوزوكي آخرش هم آدم نشد تو اين فيلم و باز دست به قمه شد و خلاص گرديد و آن كارخانه آدم سازي جبهه آدمي از او نساخت، دم شهادت هم ناسزا را از ياد نبرد و تنها جو دعوا به جو لوطي گيري آبگوشتي بدل شد.
نمي دانم آقاي ده نمكي با ين همه بانمكي اين فيلم و متلك هاي زير نافي تركمون مي خواست چه آتشي رو روشن كنه اما فعلن فروش 500 – 600 ميليوني رو عشقه ....
جمع ادبي خوبي از ايراني هايي رو ديدم در فلورانس و قبل تر ها در رم. بچه هاي بي سر و صدايي كه خوب مي خواندند، حسابي گوش مي كردند و كم حرف مي زدند. تونستم باهاشون چند خطي بخوانم و به حرف ها و نوشته هاشون گوش بدم. اگر به قول اخوان اين پيكار نفرت بار در بازار گذاشت بعد از عملي كردن پروژه هاي قبلي و چاپ و كتاب ها قرار شده صفحه اي مجازي با هم راه اندازي كنيم و حرف و نقل هايي كه بعدا خبرش را مي دهم.
به دوستي نوشتم هنر مند و شاعر و نويسنده احتياجي به منبر و تريبون براي حرف هاش نداره.. . شعر شاعر به ترين تريبونه و مخاطب خوب خودش مي دونه كجا سراغ چي بره ... به قول ايرج:
سياست پيشه مردم حيله بازند
نه كه هم چون من و تو پاك بازند
سياست پيشه گان در هر لباسند
به خوبي يك دگر را مي شناسند...
غرض اين كه بنده از اين جايگاه مقدس اعلام مي كنم .... هان !؟هيچي
گفت از هر چه بگذريم سخن دوست خوش تر است. ام سال حدود 200 مدل كارت پستال هنري جديد به كارهاي انتشاراتي قبلي اهوار افزدويم. تلاشي كه با همكاري جمع زيادي از هنرمندان و اساتيد نقاشي آبرنگ، رنگ روغن، پاستل، خوشنويسي و گرافيست به انجام رسيد. بعد از سال نو نوشتم كه ( از اين اداها ها !! ) خيال نكنيد من نفسم سالمه و نشكسته! من آخر شكسته نفسي ام!
خلاصه اگر گذرتون افتاد كتابفروشي اهورا- تجريش بازار قائم- طبقه هنرمندان نمونه هاش هست
.
به يكي گفتند با نمونه يه جمله بساز گفت "حضار محترم! خوانندگان گرامي! عوام! خواص! همه به تر از اين حقير مي دونيد كه به ترين اجزاي بدن....." آخ !! آقا نزن!
بسيار خوب فعلن يه ميان پرده ببينيد تا به زودي خدمت برسم!