|
12 April, 2007
ال – سي – دي و خنده هاي مشكوك مردمي كه دهانشان بوي پوست خيار مي دهد. ..............................................
كنار خواب هايم ، با چشم هاي باز – شكل تمام ابرهاي اين ناحيه باراني – دل گير – خيس به هم بافته، با قطره ها ... خطوط نگاه مي كني ...
بگذار حالا كه بعد از ظهر بهار است ومن به واسطه ي اين شعر دست هايم را به آسمان كشيده ام به زبان هر جايي مردم براي تو بنويسم : ميان ميم هاي من جيم خفيفي خواب تو را ديده است – و من موجودات زيادي را مي شناسم كه از ميان ابروهاشان قافيه هاي نفس گيربه راه من رديف مي شوند و تمام ساعت هاشان به كوك من افتاده اند.
من كنار شعري نشسته ام و آدم ها از ميان انگشت هايم عبور مي كنند به اهم ابرو مي اندازند دهانشان بوي پوست خيار مي دهد. به هم نگاه مي كنند و شيرهاي سكه هاشان را به هوا مي اندازند ... مي خندند و پوست هاي سبز خيار از ميان دنداهاشان بيرون مي زند.
حالا ساعت پنج است صدايت به گوش هايم مشكوك است. ميان ميم هاي من ، جيم آرامي خواب تو را ديده است و شعر هاي من ميان حروف ربط از انحناي دوم يك علامت سئوال بارور شده اند.
22/فروردين/86
................................
حاسد چگونه نكته تواند بر آن گرفت !؟
|
|
|
|