|
01 May, 2007
حكايت آن پرنده كه موهاي بلندش ميان سيم ها پيچيد و از شنيدن شعرهاي امروزي كوك شده بود و عاقبت ندانست ميان واژه هاي دوشيزه به خواب رود يا براي كف زدن حاضرين محترم كلاه از سر بردارد و حكايت آن مرد كه از شعرهايش ريسماني انداخته بود كه جرات را براي مخاطب خاص تفسير كند و مابقي حكايات .... ...............................................................
HA, INSPERABILE…" " با كاروان مي شديم و آفتاب بر فراز بود. خيمه ها بر افراشته بودند و اوراق مي سوزاندند. به فكر اندر شدم جامه بر تن پوشانم مر اين خلق نا سپاس را...
No. La MORTE"" - بي شمار حادثه بايد مردي دست هايش را ميان نقطه ها مي كاشت و واژه هاي دوشيزه از انتهاي افاعيل زاده شدند
"IL PADRE ADORATO" به سيستان برشديم و عاقبت حكايت مستور. ميان بازار مرد نصراني دختركي را به گيسوان بافته اشارت داد و كاروان از اُشتران جَماز آبستن، من به خواب بودم و نار سرخي ميان دستار دانه شد. و دخترك نصراني غزل هاي عاشقانه را بارور بود.
NON HO COLPA"" - انارهاي دانه دانه يكي ترش يكي شيرين يكي بود. دست هايم را به راه تو انداختم و چهار شنبه هايم رنگ گرفت.
"ELLA MI FU RAPITA…" قاصدي راوانه ي بلادي شد و فرسنگ ها نا شمار حكيم به اشارت، دارينوش را ميان آب راه سر ريز كرد و اُشتران آبستن زير سايه ي نخل ها به خواب بودند.
"AH! MES AMIS" - غبار نيست راه ماه حتي گوشه ي چشمي هم گوشه ي چشمي حتي حتي
" ANNINA! DONDE VIENI?..." روزي به طلب نان به بازار بوديم و دكه ها از سكه انباشته، مردان دستار بر سر مي كردند و از ميان غرفه هاشان به تحفه عاريتي مي جستند و كارون ِ ُحله ي سيستانيان از كنار باديه برمي شد. غلام سياه را بانگ بر دادم: به دُكان ارباب اندر مي باش به دُكان اندر مي باش به دُكان مي باش
"QESTA O QUELLA PER PARI SONO" - به استثناي اين شعر روزهاي زيادي گشته اند. من به ميان راه رسيده ام و آدم هاي زيادي از ميان انگشت هايم عبور كرده اند. حالا براي روزهاي مانده غزل هايي را شناخته ام كه كافي است نگاه كني، بايد نگاه كني! بايد به حادثه ي شعر نگاه كني...
"ECCO RIDENTE IL CIELO" سفر بسيار بود و خامان هزار هزار. ماه از نيمه جلوس كرد و بانگ جرس بر آسمان. نقره به ديگدان لبريز مي بود يكي بهاي لب نان مي داد و ديگري بسان اسپند بر آتش مي بود. طايفه اي بر راه آمد و دختري با موي هاي بلند نواي كرشمه مي كشيد وشيخ كنار حوض كاشي اوزان را به آب مي داد.
NESSUN DORMA"" - به شعر به نقطه هاي بي شمار، به دست هاي من كه ميان دكمه ها صداي تو را شناخته اند و از سفر خاطراتي را براي حروف رديف مي كنند. به من كه با شعر نقطه هاي بي شماري را ميان چشم هاي تو كاشته ام.
"II TROVATORE" باز مي آمديم و راه به پايان مي بود. اوراق از افاعيل آكنده كه كودكي بانگ بر زد مر اين خلق را هجره تهي بايد! مردي ميان بَر مي كشيد و گيسوان مشكي دختر، به رشك مي نواختند. دلهره ي راه نمي بايد. بيش تر كه قبا بر كشيد به راه مي بايد شدن! به راه مي باش و گرمابه و گلستان رها مي كن كه بي شمار پس ِ هر هراس شاد باشي است.
"LA FLEUR QUE TU M`AVAIS JETEE" - اتفاق نيست چيزي نيست، هيچ چيزي – هيچ هيچ! به شعر نگاه كن. به آينه و آب نگاه كن. به نقطه هاي اين شعر كه بوي تمشك هاي وحشي مي دهند. به حادثه ي انگشت هايم. به شعر نگاه كن.
11/اردي بهشت/86
........................
دين و دل را همه در بازم و توفير كنم.
|
|
|
|