|
17 May, 2007
كاليگرافي ...................
(1 – نستعليق ) با چهار خط ديوارهاي كوچكي برايت كشيده ام. با دايره اي، جهان را وسعت داده ام.
( 2- تحرير ) انسان به آينده محتاج است و خوشه هاي گندم را ميان روياهايش دانه دانه مي كند. انسان به شعر محتاج است و الف باي فارسي كنار خواب هايش جوانه مي دهند. انسان به حادثه محتاج است و چشم هايت را براي دل تنگي روزها تفسير مي كند.
( 3- شكسته نستعليق ) صدايت كه مي آيد خوابم ميان خطوط كوك مي شوند. حالا اگر راست مي گويي بايد كمي خطر كني گاهي گمراه ، گاهي هم شعر آدم را عاشق مي كند. گاهي شعر آدم را به راه راست گاهي عاشق مي كند.
( 4- آداب الخط ) مداد هايم ميان غزل ها نشسته اند و با چند خط آزاد ديوارهاي بي انتهايي برايت كشيده اند. حالا اگر راست مي گويي دستت را، از ميان گره ابروان باز كن و با دايره اي جهان را وسعت بده
( 5- ثلث ) خطوط را بگير و بادايره اي جهان را وسعت بده
( 6- شكسته ) با دايره اي جهان مرا وسعت بده
27/ اردي بهشت / 86
........................
پسوند بي ربط: ( جواب هاييِ كلي براي چند ايميل و حرف )
حرف از يونگ بود. دوستي منظور مرا از آن تعاريف يونگ مي خواست. منظور من تعاريف ِ يونگ از آن ناخود آگاه جمعي است. نا خود آگاهي كه همراه نا خود آگاه فردي با شخص – و با شخص ِ هنرمند زاده مي شود.نا خود آگاهي كه با ژن هاي هر فردي از نياكانش به او به ارث مي رسند. آن (من) ِ فردي كه يونگ مي گويد بدون درسترسي و برداشت از جريان هاي دروني نا خود آگاه ساخته نمي شود. بدون آن هر توجه و هر برداشت و هر خلقي تنها توجه به ظاهر است. آن طرز تفكر ( بودلر ) ي كه در ميان بعضي از هنرمندان ما رخنه كرده است و پيشينه اي به اندازه ي چند دهه دارد. اين ملال ِ بودلري و گريز از جمع درست همان كناره گيري از توده است كه بورژوازي مي خواست و ما گاهي در دام آن مي افتيم . آن من ِ فردي كه يونگ مي گويد در سايه نا خود آگاه جمعي ساخته مي شود و هر من ِ ديگري درست داستان آن همانند سازي زنانه اي است كه اخوان ثالث گفت در مورد شاعراني مثل ِ نادرپور كه بعد از تولد ديگر فروغ روزها هزار بار در آينه نگاه كردند و حرف هايي زدند و روزي صد مرتبه به فواره ها خيره شدند و حرف هاي ديگري كه برويد بخوانيدش .... حرف از فرد گرايي از آن نوع رمانتيك آن شد. به تر است جواب سئوالي كه درمورد مشيري شده است را نيز بدهم. گفته ام مشيري خوب يا بد خودش بود. كپي دست ِ دهم كسي نبود و خودش ماند. گرفتار سانتي مانتاليزم بود؟ در رمانتيك ِ خاص ِ دهه ي سي گير كرده بود؟ سمبوليسم ِ ادامه ي همان رمانتيزم شخصي و خصوصي بود؟ بود ! هر چه بود خودش بود و انصافن همان ماند. اين همان فرد گرايي وحشتناكي است كه ريشه در من ِ فرويد گرا دارد. مني كه از من ِ جمعي به دور است. مني كه منش را من ِ كل نكرده است. شعر شاعراني مثل مشيري از كلام اولش معلوم است مال ِ خودشان است . مال ِ خودشان با همان شناسه هاي شعري خودشان است. منظور من از مشيري محتواي شعري ساده و بي ادعاي اوست. مثال مي آورم از من ِ نيما در شعر كه- باز، من ِ جمعي بي ادعا و بي تكلف يگانه اي است. مي گويد: خانه ام ابري است – خانه ي من ابري است و - يكسره روي زمين ابري است با آن ... مي گويد تو را من چشم در راهم اما آن تو تويي است بي نام و نشان – تو شعر او تو ِ جمعي است ... حتي خصوصي كه مي نويسد جمعي مي نويسد. غمش غم ِ همه ي مردم است. ري را كه مي گويد ري رايي است كه ما مي شناسيمش – وقتي مي گويد من چهره ام گرفته – من قايقم نشسته به خشكي ... منش من ِ شخصي نيست در عين حال كه هست! در همان سال هايي كه نيما داشت ماخ اولا را مي نوشت (ماخ اولا / پيكره رود بلند / مي رود نا معلوم ...) مشيري، نادر پور، كسرايي، توللي، سايه، فروغ و ديگران آن شعرهاي خام و شخصي را مي نوشتند. ماخ اولا آن رود با نشاني خاصي نبود كه او مي گفت در عين ِ حال كه بود. نيما از نظر شعري و نو آوري و بينش هنري بسيار جوان تر از گروه جوان ِ بعد از خود بود. يا وقتي آن اشعار خام فروغ را مي خواني مثلن گنه كردم گناهي پر زلذت ... مَنَش من ِ به شدت فردي است، من ِ فردي توِ فردي به همراه دارد و تفاخر وحشتناك و گاهي خنده دار... رمانتيزم ملال آور ... اما همين فروغ وقتي مي گويد اي شب از روياي تو رنگين شده يا مثلن مي گويد همه ي هستي من آيه تاريكي است كه تو را در خود تكرار كنان ... – اين من و تو- من و تو شخصي با آن رمانتيك ملال آور و گستاخي مضحك نيست. اين من جمعي راه را براي مخاطب باز مي كند كه به آن برداشت كلي و يا برداشت هرمنوتيك از شعر و اثر هنري برسد. برداشتي كه اگر مخاطب داشته باشد گرفتار مفهوم سازي هاي ملا لغتي نخواهد شد. به درك خود همراه با شهود تو خواهد رسيد. چه شيرين است وقتي مخاطبي برداشت شخصي خود را به برداشت تو گره مي زند و چقدر سخت است جواب دادن به بعضي از دوستان كه مي گويند منظورت چيست دراين شعر! يا مثلن اين كه گفتي يعني چه !؟ گريز از من فردي به من ِ جمعي ، مرگ مولف به آن معنايي كه بعضي ها مي خواهند نيست. من ِ فردي در شعري جمع گرا بيشتر از من ِ جمعي نيز شايد به چشم بيايد. اما اين من، هم من است و هم نيست. هم حرف من است و هم حرف ديگراني مثل من با تفاوت هاي فرديشان ... مني است كه طوري به كلامش وسعت داده است كه ديگراني چون او شامل كلامش شده اند با هر برداشت و هر فرديتي كه داشته باشند. من خصوصي تاريخ مصرفش مال ِ همين امروز است. اما من ِ جمعي زمان و مكان ندارد. هفتصد سال پيش حافظ مي گويد من، تخلص مي كند و امروز منش من ِ من است. من ِ تو است. من ما است و سال هاي ديگر هم باز...موقعيت انسان را در جاهاي ديگر و سال هاي ديگر نيز در بر مي گيرد. سمبل هايش جنبه فردي ندارند در صورتي كه از حال خود هم مي گويد و اين هنر شاعر است. ديگر اين كه اشاره به بامداد شده بود. بامداد در همان سال هايي كه گفته شد و نيما بسيار جوان تر از جوان ها مي نوشت و مي انديشيد و خلق مي كرد بسيار جوان تر از نيما بود. يعني از نظر پويايي و تجربه و نو آوري جوان بود. يعني از نظر تجدد بسيار پيش رو تر از نيما عمل مي كرد. اما امروز شاملو و شعر شاملويي با تمام آن فرماليزم، براي شاعر ام روز كلاسيك و كهنه است. شعر امروز نيست. شعر دهه ي چهل است با تمام زيبائي هايي كه دارد. نمي توان سر مشق شاعر ام روز باشد. ديگر اين كه باز رسيدن به آن من ِجمعي نوعي زبان مشترك، المان هاي مشترك و عناصر هنري مشترك مي خواهد. عناصر مشتركي كه طبيعت به هنرمند مي دهند هيچ وقت كهنه نمي شوند. جايگزين به آن صورت نمي شوند. فقط مي ماند شيوه نگارش و به روز بودن شاعر با تمام دلمشغولي هايي كه شايد داشته باشد از گذشته تا حال و آن پلي كه مي تواند به گذشته و حال بزند و آن محو كردن اِلِمان ها و موجوديت بخشي تجربه هاي خصوصي جهت برشي كلي است. ديگر اين كه كسي نگفته است كه هر كسي بايد به قول دوستي يك نيما باشد! و به قولي همه نو آورباشند. اما مهم اين است كه هنرمند ِ موفق حرف ِ خاص ِ خودش را بگويد. حافظ غزل را سرشار از تجربه هاي ناب كرد. تجربه هايي كه مال خودش بودند و جهاني شدند. در رنسانس غرب آن هايي كه حرف خاص ِ خودشان را داشتند ( منظور تك صدايي و من نامه نيست اشتباه نشود) ماندگار شدند و آثارشان دلنشين شد. شاعر و نويسنده اي كه در پي لحن و زبان خاص خودش باشد صدايش از بين هزار صداي ديگر متفاوت خواهد بود و شاخصه هاي خودش را خواهد داشت. در ادبيات فرانسه مثلن ولتر يا لامارتين يا بالزاك يا استاندال هر كدام با ديگري فرق هاي اساسي دارند و به شيوه خاص خود تجربه هاي زمان مشترك را عمومي مي كنند. در نويسندگان انگليسي قرن بيستم هم اين قانون حكم دارد. برونته با ديكنر و تي اس اليوت فرق دارد. همه كپي هم يا دوره اي مشترك نيستند. اين مسئله در مورد شاعران بزرگ خودمان نيز صادق است. حافظ و سعدي و مولانا تقريبا هم نسل و هم دوره تاريخي هستند و به كل با هم متفاوت – شايد هم مسلك و هم شهري و هم هاي ديگري هم بتوان براي مثلن حافظ و سعدي رديف كرد اما به هر حال هركدام تجربه زباني و لحن خودشان را دارند. غرض جريان هاي شعري ام روزي كه گاهي سرو ته يك شكل و يك پارچه هستند و حتا خوانش هاي بعضي از دوستان كه عجيب مانند هم شده اند با اين همگرايي محتوم به فنا خواهند بود. من ِ جمعي بودن با محو شدن در جمع تفاوت دارد... باقي براي زمان به تر
|
|
|
|