|
23 May, 2007
اصل اول هرمنوتيك تجريش – بازار امام زاده صالح ........................................
( الف ) آدم ها به خطوط موازي وابسته اند و خيابان ها را هاشور مي زنند.
( با ) باز، باز ...آر باز........آر
( طا ) تهران خيابان هايي دارد. تجريش چنارهايي دارد. ايران مرزهاي مشتركي دارد. و من شعرهايي دارم – نقطه
( دال ) آدم ها راه مي روند. بادبادك ها بالاي شعرها ... بالاتر از تو را كه مي نويسم. بلند، بلند تر از ابرها ي باد كرده كه خود را روي تهران خالي مي كنند. و آدم ها را با كله هاي سياه به كوچه هاي بن بست مي دوانند. و بازار، باز... باز ....آر ....باز- باز – باز...
( سين ) آدم ها به حروف وابسته اند. خطوط ، دفترهاي كاهي را بار مي زنند. چرتكه ها را تكان مي دهند ميان خيابان و روياهاي بسياري را ميان خطوط موازي مضروب مي كنند. ضرب/تقسيم/جمع/تفريق باز....باز...باز- نقطه
( لام ) ام روز – دوم خرداد است و تجريش چنارهاي فراواني دارد. چنارهايي موازي، عمود، سيخ چنارهايي بالا – بلند – به آسمان چنارهايي ايستاده – آرام چنارهايي سبز و ابرها كه خود را روي سر آدم ها خالي مي كنند كوچه هاي بن بست پر مي شوند از كله ها كله هاي سياه ، كله هاي راه راه ، كله هايي شبيه گلابي و تجريش هم چنان چنارهاي زيبايي دارد با آدم هاي قائمه اي كه چرتكه ها را ميان بازار تكان مي دهند.
( كاف ) ام روز دوم خرداد است. آدم ها خيابان ها را هاشور مي زنند. خطوط موازي بازار را پر كرده اند. ابرها خالي شده اند. باد مي آيد. شعر مي خواهد بال بزند. من خسته ام و نخ نوشته هايم را به پاي تو مي بندم.
( گاف ) ام روز دوم خرداد است، نقطه.
2/خرداد/86
.......................
به يكي جرعه – كه آزار كسش در پي نيست زحمتي مي كشم از مردم نادان كه نپرس!
نمي دانم برايتان پيش آمده كه خطي، شعري يا حرفي آنقدر رويتان تاثير بگذارد كه خيال كني براي تو نوشته شده است. حال تو است. زبان حال تو... به هر جهت اين بيت زيبا و عجيب حافظ انگار زبان حال ِ من ِ ام روز است. من ِ مانند من بسياران كه من ِ من است ... من ِ كناره گيري كه سر به كار خودش دارد و به همين يك جرعه كه مي آيد. كه معلوم نيست براي چه، اما هست. دلش خوش است. يك جرعه كه تمام زندگي است و آزاري براي كسي ندارد. حاصل تمام فكرهاو اما و اگرها است. محصول صبر و بيتابي است. هر كسي محصولي دارد. آدم هاي روزمره چرتكه ها را ميان بازار تكان مي دهند و من ِ مانند من مانندها، نشسته است كناري و دلش به همين يك جرعه خوش است ولي آدم هاي روزمره- مردم نادان – مردم نادان ِ مانند ِ آنان بسياران خراب مي كنندش تو را به زحمت مي اندازند.به زحمت تو را مي اندازند ميان گود و مي خواهند به ساز آنان برقصي و به ساز آنان كوك باشي ... آدم هاي روزمره، آدم هاي مجازي ( فرقي ندارد در اين شهر مجازي يا در شهرهاي حقيقي) آدم مجازي، مجازي است. آدم مي تواند مجازي باشد اما حقيقي باشد. آدم مي تواند حقيقي باشد اما مجازي باشد. آدم مجازي حرف هايش مجازي است. انسانيت و رفاقتش مجازي است. لوطي گري هايش مجازي است. آدميتِ برازنده ي اين دنياي مجازي... آدم مجازي تو را با قپان خود مي سنجد و برداشت هايش از تو، از شعر، از حرف واز هر كارها يت مجازي است. حاصل سوء تفاهم است. حاصل ِ خود مركز بيني عجيبي است كه آدم مجازي دارد و هر حرف و حركت تو را به خودش مي گيرد. حتي رفاقت، حتي انسانيت، حتي اين تاريخ هجري شمسي را كه مي گويي و تو چه مي خواهي بگويي را به خودش مي گيرد. انگار كه تو، كه تو مي گويي در شعر، همان تو است كه من ِ منيت ِ او ساخته است. انگار من كه مي گويي من ِ ندانم كار ِ لب چاه ِ اوست كه نمي داند جاي دوست كجاست و جاي دشمن... مردم ِ نادان كم نيستند. مردم نادان مجازي كم نيست. مردم نادان حقيقي كم نيستند. مردم ناداني كه راه مي روند و هاشور مي زنند خيابان ها را،شخم مي زنند. خوب مي خوردند و خوب مي چرند كم نيستند. مردم ِ ناداني كه تنها هنرشان زحمت است. حسادت به يكي جرعه، كه آزار كسش در پي نيست... مردم ِ سنگ اندازي كه نمي گذارند آب خوش از گلويت پايين رود. مردمي كه نمي توانند ببينند آن يكي جرعه را در بساط داري، گيرم خودشان هيچ نيم نگاهي حتي به آن يكي جرعه ندارند، اما تو را به زحمت مي اندازند تا همان يك جرعه هم با خون ِ دل خراب كنند. گله نمي كنم، ناراحت هم نيستم. عادت كرده ايم به اين مردم نادان كه مپرس ... عادت كرده ايم به زحمت، به كشيدن، به آزار كسي در پي نداشتن و زحمت كشيدن... فقط مي خواستم حالي كه از خواندن اين شعر عجيب در من ِ مانند من بسياران به وجود آمده است را نوشته باشم.حالي كه حافظ مي دهد با آن يكي جرعه، كه آزار كسش در پي نيست - تمام
|
|
|
|