|
13 June, 2007
پر سپكتيو سنجاق ته گرد و مختصات جغرافيايي يك نه ! ..........................................................
نمي گويم؛ نقطه هاي اين شعر مي گويند. انحناي خطوط ، زبان زيباي من – كه فارسي است - مي گويد.
عابراني كه ابروهايشان را ميان الفاظ اين خطوط گم كرده اند، الف ... مي گويد. لام ...... كامم كه شيرين تر از لب هاي تو است، ساعت چهار بامداد، حادثه ي شعر مي گويد.
دواير ِ چشم هايت و " خودكار بيك " كه نام تو را ميان رسم الخط اين شعر پنهان كرده است. نگاه كنجكاوت و فانوس هايي كه پاي نقطه هاي حروف كاشته اي ، پايان شعر مي گويد.
نه! نمي گويم؛ اين را من نمي گويم. من نيستم كه اين را مي گويم.
23/ خرداد / 86
.............................
پسوند اهورايي:
اي جان! حديث ما َبر ِ دلدار باز گو ليكن – چنان مگو كه صبا را خبر شود.
.........................
پسوند بي ربط:
تركيه مولانا را شش قبضه كرد! دوران دوران ِمولانا شناسي و مولانا يا به قول آنها رومي خواني است. مولانا محمد بلخي ايراني است. شاعر بلند پايه ايران است. در روم مرده است. در تركيه امروز مدفون است و ترك ها او را كه حتي يك كلمه هم تركي نه گفته است به نام خود ثبت كرده اند. يكي مي گفت در آمدشان از قونيه برابر در آمد نفت ما است! عقلشان كار كرده و از هيچ براي خود مركز توريست و گردشگري ساخته اند. مولانا بلخي است! بلخ در افغانستان است. او زاده ي بلخ است و بلخ ديگر جزو ايران نيست پس افغان ها در پي سهم خود از مولانا هستند! حالا در فهرست يونسكو مولانا به نام ايران و مشترك با تركيه ثبت شده است. ايراني كه مولانا در آن باليده است براي مولانا چه كرد؟ براي نگه داري اين چهره ي عظيم فرهنگي و انساني، اين شاعر جهان وطن چه كرد؟ بعد از دو سال كه تركيه با آن برنامه ريزي حساب شده، انجام تورهاي گردشگري از تمام دنيا، باز سازي حال و هواي عارفانه و سماء ( كه احتمالن اگر اينجا بود حركات موزون خوانده مي شد! ) و نهايتن پيشنهاد به يونسكو در مورد نام گذاري سال 2007 به نام مولانا و موافقت آنها بعد از 7 ماه كه يونسكو اعلام آمادگي كرد مسئولين محترم به خود آمدند و طرحي به مجلس داده شد براي بزرگداشت مولانا ....
يك ماه بيشتر است با مركز مطالعات سازمان فرهنگي و ارتباطات اسلامي تماس گرفتم و بعد از مدت ها كه بالاخره ارتباط برقرار شد به آنها گفتم موسسه انتشاراتي ما يعني " اهورا " از سال 1374 و 5 تصاويري متفاوت از شاعران بزرگ ايران زمين مانند مولانا، حافظ ، عطار ، سعدي ، باباطاهر، فردوسي و ديگران به نقاشي به ترين چره سازان آبرنگ تهيه كرده است – منتشر كرده است و از نظر فرهنگي به اندازه يك ارگان فرهنگي براي شاعران سرمايه گذاري خصوصي كرده است. بايد كميته اي از طرف شما سراغ ما را مي گرفت. حالا كه من تماس گرفته ام خبري بدهيد تا از اين طرح هاي متفاوت و نو و تكنيكي استفاده ي به جايي انجام شود. يعني با اعتبار و احتمالن بودجه اي كه حضرات براي اين كار كنار گذاشته اند – اگر مقبول واقع شد البته – از اين آثار و از تجربه هاي كه ما كرده ايم استفاده شود. آقاي رئيس به معاون و مسئول دفتر پاس دادند و ايشان به كارشناس كه صدايشان را هم نشنيديم! شماره دريافت گرديد كه حتمن تماس گرفته خواهد شد. حتي نپرسيدند شما كه هستيد و چه مي كنيد! از سال 74-75 - بعد از آن تجارب تصاوير شاعران معاصر: نيما، سهراب، اخوان، شاملو، فروغ و... اين آثار منتشر شده اند. به صورت پوستر و تقويم و كارت و گاه بر روي هداياء نفيس – با سرمايه محدود شخصي و محدوديت هاي پخش و بايكوت كردن ها و چه و چه ها ... و هنوز ما با پر روئي تمام به تنهايي كارمان را مي كنيم و مثل آن موجود عزيز سرمان را پايين انداخته ايم و جيك نمي زنيم. اما مولانا كه ديگر بامداد و فروغ نيست كه با شنيدن نامش حاسيت آقايان فعال شود!
مولانا را تركيه شش قبضه كرد. اما ديگران كه هنوز در اين خاك باستاني هستند چه ؟ با حافظ چه كرديم؟ با فردوسي و عطار و سعدي و بايزيد و ديگر شاعران اين مملكت كه هركدام با برنامه ريزي درست و حساب شده و كارشناسي مي توانند قطب گردشگري فرهنگي منطقه باشند و پاي گردشگران جهان را به ايران باز كنند چه كرده ايم و چه خواهيم كرد؟ وقتي كشوري با اين همه شاعران عظيم و جهان وطن سمبل شاعر ملي خود را شهريار تبريزي اعلام مي كند. وقتي تريبون هاي دولتي به دليل مسايل حكومتي و منفعت كوتاه مدت خود روي سرمايه ها ي فرهنگي با يك ندانم كاري ساده خط قرمز مي كشند. وقتي حافظ ومولانا و فردوسي در كشور باستاني خود سمبل روز ملي شعر نيستند. چه انتظار از ديگران؟ در كشوري كه نيما آنطور مهجور در امام زاده اي رها مي شود و بعد براي خود نشان دادن بعضي ها يك طرفه و بدون همراهي شاگردانش، بدون مراسمي فراگير و درخورنام پيرمرد قبرش را مي كنند وبه يوش مي بند و به آن شكل غريب در وطن رهايش مي كنند كه حتي آنهايي كه راه گم كرده اند بايد چهار ساعت پشت در خانه اش بمانند تا يكي از همسايه ها لطف كند و در مقبره ي نيما را باز كند ! د ركشوري كه سنگ قبر شعرا مكان نشانه گيري سنگ اندازان است. ظهيرالدوله در زمين هاي متري 3-4 ميليون شهر بعضي ها را قلقلك مي دهد كه يك دستش كنند. جمع كنند دكان فروغ و ملك الشعرا و رهي و مرد امروز و قمر و ايرج ميرزا و ديگران ِ آن جا را و قبرستان متروكه بي صاحبي شده است كه مكان عيش تزريقي ها است. در كشوري كه خسرو گلسرخي زير ديوارهاي يك ونيم متري گم مي شود. سنگ مزار شاعر جهان وطني مانند شاملو را مي شكنند و كسي نيست بگويد چرا .... در كشوري كه بعد از گذشت 14-15 سال از مرگ اخوان ثالث - كه با عنايت بزرگان كشور در محوطه آرامگاه فردوسي در طوس مدفون شده است - هنوز اجازه نمي دهند سنگ قبري آبرومند و كوچك بر روي مزارش گذاشته شود. در كشوري كه شاعر بودن جرم است و اعتراض منورالفكرهايش اين است كه چرا اينهمه شاعر داريم ! ديگر نگران از دست دادن بزرگاني مانند مولانا نبايد بود. مولانا ايراني است – جهاني است و مال تمام جهان است ما ايراني هستيم و همه شبيه هم ما همه ايراني هستيم و هنر نزد ايرانيان است و بس
خدارا چه ديده ايد؟ بلكه يك روزي مثل ام روز ِ لوور پاريس آرزو كنيم كاش تمام اين ميراث فرهنگي عظيم دست ديگراني بود كه اگر به نفع خود مصادره مي كنند حد اقل به شكل آبرومندي به جهان و جهانيان معرفيشان مي كنند. طوري كه بيننده از ايراني بودن آن ها ابراز خرسندي مي كند. تمام.
|
|
|
|