|
02 July, 2007
مركوريوس در هجده بند ...............................
1- فرياد كشيدم ..... فرياد فرياد .........................فرياد .. خدا خسته شد. بعد گفت: بسيار خوب! تخت، روي شماره هفت ِبيمارستان لقمان الدوله اولين شب را خواب ببيند.
2- َبم صداي غريبي داشت وقتي مشت هايت را بر طبل مي زدي... يك روز هم، خدا مرا به خواب زد و صبح روز بعد زمين تكان خورده بود.
3- مادرم مي گفت: نماز صبح دو ركعت بيش تر نيست. اما ... من، به كوري چشم شيطان غزلي نوشته ام در دوازده بيت و هزار و سيصد و چهل و هشت نقطه.
4- براي يزيد نامه اي نوشته ام: كودكان محل جمع شده اند و قرار است با پول قلك هايشان سهام كارخانه ي آب ِ دماوند را به قيمت بالايي خريداري كنيم.
5- دو دست بيش تر ندارم با اين حال، تماميت ارضي ده انگشت ام را به آدرس تازه ات ميل مي كنم.
6- زنان اين كشور شكم هاي بالا آمده را به رخ هم مي كشند و به بهانه ي ويار، يك وعده خواب راحت مي خواهند.
7- ام روز دهم تيرماه است ومن آنقدر زرد آلوي نوبر خورده ام كه مي خواهم بالا بياورم. لطفن در مورد اين لباس ليمويي نظر مرا فراموش كن.
8- چنارهاي تهرانيم سبز شده ايم وبراي اولين باد خيابان ها را نشانه رفته ايم.
9- آقاي شهردار! ما گنجشك هاي پر صدايي هستيم. براي يك بار هم كه شده است بيا و خطر كن كنار ما بنشين و فال حافظ بگير...
10- هفت ميليون به حساب بانك گذاشته ام دوازده ميليون وام مسكن مي دهد. پنج ميليون به حساب بانك گذاشته ام دو ميليون وام لوازم مي دهد. دو ميليون به حساب بانك گذاشته ام. پانصد هزار وام تعمير مي دهد.
راستي! مجنون از اول بود يا ليلي او را به اين حال انداخت!؟
11- دور خيز مي كنند شبيه كانگروها ... به استراليا مي پرند و بچه ها را درون شكم هاشان پنهان مي كنند.
12- جردن خيابان عجيبي است! يك سرش به مدرس راه دارد يك سرش به بيهقي، با اين حال اسم تالار رودكي هنوز هم وحدت است.
13- نه جُور ِ هندوستان را مي كشم. نه سفر قندهارت را مي خواهم. ام روز ديگر اسم بلديه شده است " شهرداري " تهران حدود بيست ميليون جمعيت دارد و به هر نفر صد ليتر بنزين مي دهند.
14- از پروانه هاي خشك چندشم مي شود. نمايندگان محترم! لطفن اگر برايتان مقدور است شيرهايي را كه از سر در مجلس كنده ايد به من بدهيد بگذارم لاي دست ِ دفترهاي شعرم خشك شوند.
15- اين هنر ِ من است! هر طوري بخواهم مي نويسم: از پاسداران تا ميدان انقلاب پليس هاي زيادي با خودكارهاي بيك برگه ها را سياه مي كنند و ما تخمه هاي آفتابگردان را به كوري چشم حسود مي شكنيم.
16- آنابلا! من با َرخش رستم به كوه دماوند نگاه مي كنم تو از بالاي ايفل به خيابان شانزه ليزه... حال كدام ِ ما خوب است !؟
17- كنار دفتر چك هايم نوشته ام: فور اليزه ي بتهوون را مي شناسيد!؟ حالا ديگر تمام دختر هاي فاميل بزرگ شده اند و آفتابه هاي پلاستيكي در دست مادران بي كار شده است.
18- شعري شده ام مابين غزل و قصيده نفس گير- عاشقانه به هر صورت آدرس پستي من اين است: تهران، صندوق شانزده هفتصد و شصت و پنج مميز، نوزده شصت و هفت. مرداد هم تمام مي شود و گندم ها براي جشن مهرگان كيف مي كنند.
10/تير/86
................. پسوند اهورايي:
تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي
|
|
|
|