|
22 July, 2007
ممفيس در سال ها ي بعد از فراعنه ......................................... " براي سيمين دانشور و عالمي كه د ر ُكما دارد"
1- به سبك شاعران ام روز كلمات را به سوي تو پر .... ت ... ا... ب... مي كنم. يكي به در مي خورد، يكي به چشم هايت و نوشته هايم ميان شيشه هاي شكسته پخش مي شوند.
2- به: تمام روزنامه هاي صبح لطفن متن اديبانه اي در تجليل از مرگ اينجانب بنويسيد مي خواهم كمي به حالت ُكما بروم.
3- به خدا گفتم! گفت: به خودش بگو به خودش گفتم: گفت بگو به خدا گفتم: به خدا گفتم گفت به خودش بگو خداگفت... من گفتم... تو گفتي... او گفت ... بعد .. شب از راه رسيد. تابستان تمام شد و همه با هم به خواب رفتيم.
4- شعر تازه اي نوشتم. گفتي: فراموش كن ! ما آدم هاي كلاسيكي هستيم. برايت موسيقي باخ گذاشتم. گفتي: آ....خ! سرم رفت!
5- مرداد سرنوشت عجيبي دارد. تهران چنارهاي سبزي... مخاطب محترم! تابستان از راه رسيد . و پسر بچه هاي بازيگوش بعد از خوردن ساعت دهي هاشان پاي تك تك چنارها ايستادند و ش ا ش ي د ن د ند.
6- مادر به خواندن مثنوي معتاد است. من به سبك پست مدرن پشت كارت بنزين نوشته ام: شرمنده ام ...راه تو كمي دور است. تازه، ام روز هم تيم ايران قرار است گل هاي ديگري بكارد.
7- ام روز سي و يك تيرماه است. شليل هاي آب دار به بازار آمده اند. من كتاب هايم را پهن كرده ام و قرار است روي تماشمان بالا بياورم. بايد فكري به حال اين مردم كرد. به تر است تا دير نشده است. خودم را به وزارت ارشاد معرفي كنم.
8- ما سي و شش نفر بوديم. دخترها شعر مي خواندند و حالا ته بچه هاشان را پاك مي كنند. پسر ها بازي مي كردند و فحش مي دادند. ايضن، هنوز هم همان كارها را مي كنند.
9- تقصر خودت بود. آنقدر به پايين خم شدي تا شاعران ام روز طره گيسوانت را گرفتند و به آسمان هفتم آمدند.
10- سيب غبغبت را چيدم! انداختم جلوي گنجشك ها حالا شده اي دختر ام روزي فقط نمي دانم چرا هنوز به زبان َدري حرف مي زني!؟
11- سياست مداران عالم! با سلام و دعاي خير به استحضار مي رساند: جهان سوم شدن ِ ما تقصير خودمان نيست. حافظ ، سمرقند و بخارا را داد و تجار محترم خال هندو وارد كردند. لطفن هر چه سريعتر كميته بررسي تشكيل دهيد.
12- ثانيه ها طلا بود. ما آدم هاي متمدني بوديم. و مي خواستيم جهان را با شعرهايمان نو كنيم. حالا همه ي شعر ها نو شده اند. و مدال طلاي قوي ترين مرد جهان به اسم ما ثبت شده است.
13- شش ساله بودم. اسم بقال محله ماشاالله بود. و روي با زوهاي بزرگش عكس رستم كشيده بود. حالا، بقالي شده است سوپر ماركت. اسم پيرمرد هنوز ماشاالله است. ولي رستم ِ روي بازوهايش مفنگي شده است.
14- شتر هاي اعراب به ايران آمدند. باديه ها ا زنخل پر شدند. آقاي شهردار! به خاطر چنارهاي تهران هم كه شده است سمند هايمان را صادر كنيد.
15- به علت تغيير شغل تعدادي شعر نو و مستعمل به نسل هاي بعدي واگذار مي شوند. از علاقمندان دعوت مي گردد ساعت هاي از كوك افتاده را به نشاني ما پست كنند.
16- انرژي هسته اي و مشكلات حمل نقل خبر آلودگي هواي تهران را تحت الشعاع خود قرار داده است. بااين حال، تمام هنر من اين است كه شعرهايي به زبان سعدي شيرازي نوشته ام و كنار آب ركن آباد را از جوي هاي تهران بيش تر مي شناسم.
17- قار ... قار .. قار اين جا شهر كلاغ ها است. مسافران محترم! لطفن به كوك سازهاي خود دست نزنيد.
18- اردشير دراز دستم! انگشت هايم را مي كشم. اگر راست مي گويي روي آن ها راه برو و ساز خودت را بزن، دنيا را چه ديده اي؟ هستي از يك نقطه آغاز شد. پرسپكتيو زاده ي توهم است.
19- خودت را به خواب نزن! زندگي يك داستان بلند است. فردا از راه مي رسد بيدار مي شوي و قصه ي تازه اي برايمان مي گويي...
20- اين جا جزيره ي سر گرداني است! آدم ها سر گردانند و تمام عمر، چيزهايي مي نويسند و در انتظار قايقي بطري ها را به آب مي اندازند.
31/ تير/86
......................
پسوند اهورايي:
زاهد! از كوچه ي رندان به سلامت بگذر تا خرابت نكند، صحبت بد نامي چند.
|
|
|
|