اهـورا

 






08 September, 2007


چند روزنامه ي تا خورده
و صداي اپراي لوچيانا پاواروتي

.................................




لب هايت هشت مي شوند.
با حالت خاص خودت مي گويي:
" ايران "
خود كار را درون كاغذ فر مي كني
حروف سبز مي شوند.
نگاهم مي كني و خطوط نقشه
در دايره ها مي رقصند.
به هاشورهاي بلند – بالاي ِ سفيدي چشم هايت نگاه مي كنم
و گربه از گوشه ي نگاهت سر مي خورد.
كاغذ ها را زير و رو مي كني:

" چند چيز حالم را خراب مي كنند.
خبر هاي روزنامه ها،
صداي اپرا
و اين كتابخانه ي لعنتي تو ... "

نگاهت مي كنم.

" پسر! ... تو خسته نمي شوي!؟ "

كتاب را مي بندم و صداي نوار را كم مي كنم:
- حالا مي خواهي چكار كني !؟

روزنامه ها را جمع مي كني و لب هايت هشت مي شوند:
" يكي را انتخاب مي كنم "

روزنامه را نگاه مي كني
لب هايت را روي هم فشار مي دهي
و با حالت عجيب خودت مي گويي:
" بيا ... نگاه كن ! "

صداي نوار را بلند تر مي كنم
به افق نگاه مي اندازم و مي گويم:
- همين است ديگر!
بعضي از چيزها واقعن حقيقت دارند.
عين ِ ( نِسون دورما ي پوسيني )‌
وقتي گرفتار صداي تِنور ِ پاواروتي شده است ...
ببين ! بايد حقيقت را پذيرفت و .... عبور كرد.


يك طوري نگاه مي كني:
" پسر .... تو درست شدني نيستي ! "

مي خندم:
- خب ! حالا كدام را انتخاب مي كني ؟


لب هايت را يك جوري مي كني
و با حالت خاص خودت مي گويي:
" ايران "

خودكار را ميان كاغذ مي كوبي
هاشورها را پاك مي كني
و گربه از گوشه ي چشم هايت سُر مي خورد:
" بايد براي صفحه ي اجتماعي فردا مطلبي بنويسم.
گفتي شبيه ِ چي .... نسون دورما !؟ "

نگاهت مي كنم:
- اين يكي ( َلدونا اِ موبيل ) كار ِ (وردي ) يه
كاش به صداي پاواروتي عادت داشتي ...

صورتت را از پشت روزنامه بيرون مي كشي
لب هايت را يك جوري مي كني:
"پسر ... تو خسته نمي شوي !؟
شعرهايت آدم را گيج مي كنند.
راستش ،
به خاطر همين چيزها است ديگر ... "

صدا را كم مي كنم:
- خوب شد كه اين جا را هنوز دوست داري.


لب هايت هشت مي شوند.
انگشت هايت را روي خطوط گربه مي كشي:
" با اين حال
هنوز هم چند چيز حالم را خراب مي كنند:
خبرهاي روزنامه،
صداي اپرا .... و اين كتابخانه ي لعنتي تو "

مي خندم.

" حواست هست ..!؟ "


كتاب ها را زير و رو مي كنم:
- ها .... بله!
اما .... اين ... حافظ ِ شاملو كجاست ؟



بلند مي شوي و صاف مي ايستي
مساحت دايره را گسترش مي دهي
انگار تمام خطوط را در خود گم مي كند.
لب هايت هفت مي شوند:
" پسر ..... تو درست نمي شوي !
باور كن ... "





مي خندم

14- شهريور- 86




.................................

پسوند اهورايي:

زاهد ار رندي حافظ نكند فهم
چه باك !؟
ديو بگريزد از آن قوم
كه قرآن خوانند.


...........................

پسوند بي ربط:

بگذاريد حالا كه اين پسوند بي ربط است و ام روز به طرز باز معجزه آسايي هفدهم شهريور ماه است چند خط جا افتاده د رمورد بامداد بنويسم.
اول اين كه بامداد گفت بد ترين شعر نيما پسرش بود!
گاهي خيال مي كنم شاملو با اين عهد و عيال احتياجي به دشمن و آن جماعت بعد از بركلي و اساتيد چوب دار گوجه فرنگي انداز ندارد! گيرم گاهي و حتي بيشتر اوق قات! حرف هايش درست باشد. اما جماعت شعر خوان را چه حاجت به حرف هاي دم گوشي يا بد خلقي مثلن شاعر با اهل و عيال بي شمارش ! آخر ما را چه كه مثلن شاعر چه مي خورده كجا مي خوابيده چه جوري با پسر بچه هاي آن دوره كه حالا همه شده اند پدر بزرگ اما همچنان دل تنگي هاي كودكانه را با خود حمل مي كنند، حرف مي زده است؟
رابط مخاطب و هنرمند و نويسنده و شاعر اثر خلق شده است. شاعر هنگام خلق اثر شاعر بوده است تمام و كمال و در ديگر زمان ها- به قول خود ِ بامداد -انسان ... و انسان گفت جايزالخطا است. بچه كه بودم خيال مي كردم معني اين حرف يعني جايزه مي گيرد اگر خطا كند ! حالا مي بينم واقعن هم مي گيرد.
اين كه شاعر گفت هرگز از مرگ نهراسيده ام تمناها ( بخوان لاف ها ) ي شاعرانه است. حالا پسر كاكل زري تعجب كرده است كه چرا وقتي شاعر به حال مرگ بوده است مثلن پايه تخت را دو دستي چسبيده است .. بيشتر جاي تعجب دارد.
يك روزي گفتم حرف هاي پيرامون بامداد بعد از مرگ هم تمامي ندارد سينوس و كسينوس صداشان در آمد كه يعني چه ! گفتم بگذاريد بعد از مرگ ديگر راحت باشد. آن از جماعت امام زاده بامداد و استاد شاملو گو اين هم از خودي هايي كه تا وقتي شاعر زنده بود پيدايشان نبود و حالا به مدد هم آوايي نام فاميل و اين كه يك چيزيشان به يك جاي طرف رفته است داد و فريادشان بلند شده است و شاعر نيست كه جوابي بدهد... حرفي ... قلمي ... دريغ از قلم بامداد كه توفان مي كرد....
اگر حكايت پدريت! باشد ما اين فرزندي را بيش تر به جان مي خريم . عهد و عيال زياد بامداد همين جوانهاي جوان و پير شده اي هستند كه عاشقانه دوستش دارند. نه مال و منال و حق التاليفش را مي خواهند نه از اين كه اين پدر را نديده اند گله دارند. ايراداتش را مي بينند و به حساب شعرهاي ناب فراموش مي كنند.
يك روزي به دوستاني گفتيم هر آدمي هر حرف بي ربطي به بامداد و آيدا مي زند نبايد علم كنيد در صفحات به هر حال ادبي بنويسيد. خراب كردن سرمايه هاي بزرگ و اندك ادبيات اين روزها درست نيست. اما دوستان دشمن جانمان شدند. يك روزي به يك عده اي گفتيم بامداد را بت نكنيد. شاعر را به چشم شاعر ببينيد نه امام زاده احمد خان ِ به قول اخوان شام بيات لو! كه هنوز هم از گزند نامه هاي محبت آميزشان در امان نيستم.
يك روزي به چند دوست جوان گفتيم به تر نيست اگر بامداد را دوست داشته ايد برويد بشناسيدش؟ مريد شدن و شمع روشن كردن بانمك است اما در كل با تفكر مدرن خود ِ شاملو در تضاد است. حالا شما بياييد وبلاگ راه بيندازيد و هي بنويسيد استاد شاملو استاد شاملو!
ياد عمران صلاحي به خير! گفت با فلاني رفتيم ديدن شاملو به دهكده هي مي گفت استاد ... استاد! شاملو گفت اين قدر به من نگو استاد! طرف گفت چشم استاد! حالا حكايت اين دوستان است.
دوست داشتن بعضي ها و تعريف كردنشان مي شود مثل آن كتاب حال به هم زن ِ يك هفته به شاملو ي آقاي عين پاشايي ...انگار به طرف گفته بودند يك هفته تعريف و تمجيد و قربونت برم فدات بشم بنويس (‌گاهي فكر مي كنم چطور شد بامداد اين دم هاي آخر گذاشت اين كتاب چاپ شود با آن بي حوصله گي كه به هر حال داشت ) گوش ِ عمو مصطفي بركلي صدا كند به شوخي و جدي مي گفت بابا ما قبل از سخنراني بركلي ساخته بوديمش ! سرش گرم بود آن حرف ها را زد !
غرض اين كه هر آدمي آدم است ديگر به قول فروغ و آدم ها را بايد به ظرف آدمي سنجيد انتظار ابر مرديت ازشان نداشت !
منظور اين كه آدم هاي بزرگ در زنده گي و مرده گي حرف هاي پيرامونشان تمامي ندارد. هفتصد سال گذشته و كسي كاري ندارد پسر حافظ چطور بوده است با پدرش يا شاخه نبات ميانه اش با اولاد چطور بوده است يا شاگردان، فلان دستمال گردان و فلان حاسد چه كرده است – محتسب و زاهد چه بر سرش آورده اند و طبيبان مدعي كارشان به كجاها كشيد! حق و حقوق و ارث و ميراث و وظيفه هاي شاهانه بعد ا زمرگش چه شده است و ورثه با هم چه كرده اند ! آن چه مانده است شعر شاعر است كه تجلي تمام اين هاست در عين حال كه هيچ كدامش هم نيست . آن برداشت انتزاعي شاعر است كه سر انگشتي از اتفاقات و دردها و شادي ها و جريانات زمانه ي خود را به خورد متافيزيك شعر داده است و حاصلش شده است اشعار آسماني .. اشعاري كه در عين حال كه زمان و مكان دارد در بي زماني و بي مكاني خاصي به سر مي برد ، همه هست و هيچ كدامشان نيست.
هفتصد سال گذشته است و همه رفته اند. آن چه مانده است شاعر است و اگر نامي از كسي است به واسطه ي شعر شاعر است. در مورد هر شاعر ديگر هم اوضا ع همين است... تمام دعواها بعد از سي سال تمام مي شود و حتي شعر شاعر مي شود سرمايه ملي ... آن چه مي ماند شعراست و باقي قضايا حرف مفت است – تمام.




 Majid | 5:36 PM 


Comments:
سلام آقای ضرغامی
شعر را که به نظرم بسیار زیبا بود خوندم و پی نوشت هم حرف دل بود
ممنون
می خواستم لطف کنید و در مورد شعر آخری که در وبلاگ گذاشتم نظری بگذارید
در ضمن این پست شما در طلوع نو لینک شد.
تا بعد که بیشتر برایتان بنویسم
 
Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter