با اعداد چهار رقمي
........................
نگاه مي كني ،
از چشم هايت مي بارد.
عناصر داستاني ميان انگشت هايم پخش مي شوند.
فاصله ورق مي خورد.
دست هايم را قسمت مي كنم
و كاغذ ها شمارش مي شوند:
" نقطه، خط .... نقطه "
ميان حروف سرگردان مي شوي،
دل ات سُر مي خورد.
مساحت شكسته مي شود
و اشكال از چشم هايت مي بارد:
" دايره، مربع ... مستطيل "
كتاب ورق مي خورد
و آدم هايي از ميان خطوط عبور مي كنند.
ساعت را نشان ات مي دهم.
به شماره ي صفحات نگاه مي اندازي
و فاصله از تناسب حجم، فرم مي گيرد:
" مخروط، مكعب .... هرم "
چشم هايت را باز مي كني
و مقدمه را بلند بلند مي خواني:
" فقط بايد كمي صادق بود!
به شماره ي صفحات ابرو انداخت
خطر كرد ...
كتاب را ورق زد
و فاصله را كوتاه كرد "
نگاه ات مي كنم
گيج شده اي ...
انگار تمام دفترهاي صد برگي عالم را
در دل ات خط كشي مي كنند.
( انگشت هايم را مي كشم )
نگاه مي كني،
- نگاه ام مي كني –
و داستان از چشم هايت مي بارد.
6/مهر/86
........................
پسوند بي ربط:
1- نمي دانم مولوي خودش اگر بود خود را كجايي مي خواند گو اين كه گفته است خراساني ام. اما به هر حال شاعري به ابعاد او جهان وطن است. مال كسي نيست و شناسنامه پذير نيز هم، خودش گفته است: اين جهان و آن جهان مرا مطلب
زاده ي بلخ بوده است، ايراني بوده است و مدفن اش در قونيه .. نمي دانم اگر خود بود خود را كجايي مي خواند هر چند كه گفته باشد:
گفتم ز كجايي تو؟ تسخر زد و گفت: اي جان
نيميم ز تركستان، نيمي ام ز فرغانه ...
اما به هر حال مولانا ايراني است و طبق معمول به واسطه ي عدم پي گيري مسئولين فرهنگي و البته كاربلدي دولت تركيه، وجهه ي فرهنگي و بهره گيري هاي جانبي از اين شخصيت جهاني به سمتي مي رود كه بزرگان ديگر رفتند.
مي گويند شمس تبريز هم در همان قونيه و در جوار مولوي مدفون است و اكنون ترك ها در پي برنامه ريزي هاي ديگري هستند. البته شمس در زمان زنده بودن مولانا از قونيه رفته است و حتي بعد از اين كه مولانا پسر را سراغ شمس فرستاده تا از سفر منصرف كند، ظاهرن باز هم شمس به سمت تبريز آمده است و گفته مي شود مزارش در خوي است.
اميد است دست اندركاران فرهنگي به خود بيايند وبا برنامه ريزي حساب شده بتوانند مزار شمس تبريزي را شناسايي كنند و استفاده اي فرهنگي و توريستي همه جانبه اي از اين سرمايه هاي بزرگ و شناخته شده ي فرهنگي انجام دهند.
2- ستارِ خواننده در برنامه ي رودر روي صداي آمريكا مصاحبه داشت. جداي از اين كه صداي او را دوست دارم يا نه، و جداي از خط دادن هاي باسمه اي مجري صداي آمريكا كه به هر حال از نمد ِ مصاحبه با هنرمندان به دنبال كلاهي است و ساده انگارانه است دست بسته به پيشخوان آن ها نشستن - اين مصاحبه نشان داد كه لس آنجلسي خوانان در چه حد سواد و آگاهي به سر مي برند. ستار غير از اين كه خود را سياسي مي خواند و رسمن اعلام كرد كه طرف دار سلطنت است در دفاع از نظر خود گفت چون مردم ايران از شعور بالايي برخوردار نيستند! بايد يك نفر به عنوان پادشاه ( كه احتمالن سايه خدا بر زمين است! ) بر سر آنها سلطنت كند! ...ايشان دلايل محكم ديگري هم داشتند از جمله اين كه مردم ايران عموما بي سوادند و بعد از انقلاب تعداد بي سواد ها بيش تر هم شده است. البته آقاي ستار كه نماينده ي گروه تحصيل كرده ي خوانندگان لس آنجلسي هم هست مي توانست با كمي بررسي و مطالعه از آمار فارغ التحصيلان و جوانان تحصيل كرده ي اين روزها خبر دار شود آن وقت به اين راحتي به شعور مردم ايران شك نمي كرد.
3- سريال هاي وطني در اين ماه را گاهي مي بينم. از جمله در اين سريالي كه آقاي شيطان نماز مي خواند و آقاي دكتر ِ با خدا را گول مي زند در چندين مورد ديالوگ هايي وجود داشت كه درصد سواد و آگاهي فيلمنامه نويس و دست اندركاران را نشان مي دهد. از جمله ديالوگ دختر آقاي فريب خورده با آقاي هم كلاسي خواستگار! و ديالوگ دختر با دكتر فريب خورده در مورد شعر كه دكتر ( امين تارخ ) در مورد شعر ام روز نظر مي دهد و مي گويد. شعر امروز وزن و قافيه ندارد و من به آن مي گويم شعر هيچي ندار!
بعد دختر مي گويد پدر نيما خوب است ! و آقاي فريب خورده مي گويد : آهان نيما و سهراب و اخوان خوبند اما شعر سپيد ( احتمالن منظورش بامداد است ) شعر هيچي ندار است! البته اين قطعن دست گرمي است چون قرار است پسري كه شعر نو مي گويد عاشق دختر آقاي دكتر شود و دكتر به شاعر هيچي ندار دختر نخواهد داد !
به هر حال يادم آمد روزگاري براي چاپ شعر و تصوير اخوان ثالث، حميد مصدق، شاملو، فروغ، مشيري و... پشت درها آويزان بوديم.و هنوز دست خط ممنوع الچاپ روي كارها را به يادگار نگه داشته ام باز هم خدا پدرشان را بيا مرزد كه لطفشان شامل حال اخوان شده است .
4- حرف از اخوان ثالث شد و صدا و سيما ي وطن، از آن جايي كه اين پسوند در كل بي ربط است يادم آمد از آن روزي كه به همت راديو فرهنگ نوارهاي قبل از انقلاب برنامه هاي راديويي اخوان پخش شد و در راديو چند برنامه از صداي اخوان استفاده كرد ( از جمله برنامه اي كه شعر لحظه ي ديدار را پخش مي كرد ) تا همين دي شب كه صداي اخوان براي بار چندم از برنامه ي دو قدم مانده به صبح با اجراي صالح اعلا پخش شد در اين فكرم كه به قول عماد خراساني " شعر اگر خوب است پس شاعر چرا؟" ياد مقدمه ي كتاب تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم ِ اخوان افتادم كه تمامن رنج نامه اي ست از سال هاي اوايل ، از ندادن مجوز تا گير كردن 10 ساله ي كتاب در ارشاد تا اعتراف بي رو دربايستي اش كه با كمك دوستان زندگي اش مي گذرد و غيرو ....
5- بگذاريد حالا كه اين پسوند بي ربط است در آخر يادي كنم از برنامه ي دو قدم مانده به صبح كه با اجراي صالح اعلا هر شب از كانال 4 پخش مي شود حدود ساعت 12 شب – از ادا و اطوارهاي منحصر به فرد صالح اعلا كه بگذريد برنامه ي خوبي است. درست كه گاهي شبيه كشكول سازي ها ي گذشته مي شود و از هر دري سخني اما در بيش تر موارد مهمان ها ، كارشناس ها و موضوعات خوب كنار هم مي نشينند. من خوشم آمده است هر چند مثل اكثر برنامه هاي ادبي و فرهنگي ساعت بدي دارد و بيشتر به درد منقلي ها مي خورد كه تا آن هنگام بيدارند! و باز هم تاكيد كنم كه اداهاي صالح اعلاء كه گاهي بانمك مي شود مثل زماني كه مي گويد روبروي ما هستيد- درپيشاني برنامه- زلف گره زده ايم ... و گاهي كمي خنده دار مثل هر باري كه مي خواهد كليپي از محمد نوري پخش كند و قبلش مي گويد محمد نوري خليفه موسيقي پاپ ايران!
6- بگذاريد حالا كه اين پسوند بي ربط است بنده از نمايندگان محترم و زحمتكشي كه هم زمان با آن كار انقلابي در نيويورك طرح انقلابي چند زنه بودن را به مجلس ارائه داده اند كمال تشكرات لازم مبزول نمايم و براي اين عزيزان اجر اخروي و دنيوي از ايزد منان خواهان شوم كه نشان دادند مقام رفيع زنان ( نسوان ) در اين كشور باستاني 6000 ساله ي كورش اول و آخر تا چه حد رفيع است.
7- باور كنيد مي خواستم تمامش كنم حيف ام آمد حالا كه نام باستان و كوروش آمد اين را ننويسم. چندي است از طريق اس ام اس پيامك نما و پي ام و كامنت و ماجراهاي پيامي از دوستان دريافت مي كنم كه : درتصاوير تخت جمشيد هيچ آدمي اخم نكرده است و چنين و چنان نيست و همه گوگولي مگولي بوده اند و مدينه فاضله بوده است ايران ...
در عين حال كه لوح كوروش قابل احترام است و معلوم نيست ضمانت اجرايي تا چه حدي البته داشته است و در عين حال كه آدم خوشش مي آيد كه چه جد و آباد باپرستيژ و انتلكتوئل 6000 ساله باستاني داشته است و اين كه مي توان اين حرف ها را چماغ كرد زد بر سر ناتوان دست زور خصوصن استكبار جهاني وايادي داخلي و خارجي و مزدوران جهانخوار 300 ساز و هم كارانشان را كوباند ( طفلي اعظم علي ) مي خواهم به اين نكته اشاره كنم كه در هر زمان از اين تاريخ و تواريخي كه خواهند آمد هر حكومتي عده اي را به كار مي گيرد تا به رسم يادگار از دوران با ابهت و سالم و عدالت جاري و چه و چه هايش بنويسند، رسامي كنند، طرح بزنند،حكاكي كنند ... نمد مالي كنند ! و طوري خشتكي بسازند تا به پاي نسل هاي بعدي هم برود!
بنابر اين دوستان زياد هم خوشحال نباشند. در سنك كشيده هاي تخت جمشيد و جاهاي ديگري گره ابروهاي مردم گرفتار آن ازمنه و هيچ ازمنه اي نقش نخواهد بست. اگر هم بسته بوده باشد به دست حاكمين دادگر نابود بوده باشد!
ايدون باشد
ايدون تر باشد.