|
06 October, 2007
پارادُكس ِاطلاعات اين شعر بعد از عبور از سياه چاله ها ................................
دست هايم نمك نداشتند. ماه و ستاره هاي بيشمار ميان حروف شيرين شدند و نقطه هاي شعر ام روز را به سبك شاعران شيرازي به چشم هاي تو پرتاب كردم. يكي باد شد. به آسمان هفتم انگشت كشيد. يكي ميان ابرها گرفتار شد. پرنده هاي كمياب ميان گونه هاي مختلف ِ برجسته ات جفت شدند. يكي هم ميان ابروهايت سينه ها را تكان داد مژه هايت سربالا شدند پروانه ها بال هايشان را باز كردند ستاره هاي بي شماري گوشه ي چشم هايت مشت هايشان را گره كردند و پرچم هاي سياه پَر كلاغي ميان پلك هايت تكان خوردند. كلاغ ها جيغ زدند ، مشت هاي گره كرده سُر خوردند و سنگ هاي زيادي از چشم هايت ريخت. يكي در انحناي نون نقطه اي شد. يكي هم دست هايم را شكست . نمك نداشتند. ماه و ستاره هاي بي شمار ميان شعر، شيرين شدند. كلاغ ها خبر دادند. مردم خبر دار شدند. روزنامه ها جرايد كثيرالانتشار رسانه هاي جمعي تيراژ، پخش مجدد، تجديد چاپ و... از خواب بلند شدي به دست هايم كه تا اين جا فرو كرده بودم ، به عسل ها و طعم گس ميان لب هات به نگاه كه انداختي، ميان چشم هايت سياه چاله ها شعرهايم را فرو كشيدند و عاقبت روشن نشد بين پارادوكس ِ دانشمندان معاصر اطلاعات اين شعر پاك شدند يا در سطوحي دو بعدي به زمان هاي ديگري منتقل گرديدند.
13/مهر/86
.........................
پسوند اهورايي:
حافظ! انديشه كن از نازكي خاطر دوست برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر ...
.........................
پسوند بي ربط:
1-به نعل و به ميخ نمي زنم. روي سخن مستقيم با دوستان هم دوره و نسل و هم هاي ديگرم است.از دست كارها و حرف و نصيحت هاشان حوصله ام سر رفته ... حرفه اي شدن به اين نيست كه پيپ گوشه ي لب يا دود سيگارت را به رخ ديگران بكشي و هر جمعي كه نشود دود كرد و نسخه ي آدم هايش را پيچيد، جمع ادبي نباشد. حرفه اي بودن به اين نيست كه احترام نگذاري ، راحت نباشي با مردم ، جواب ايميل و اظهار لطف دوستان را ندهي، تلفن نكني و اگر تلفن ات زنگ بزند بر نداري و بدهي دست سوپر ماركتي كه خريد مي كني تا بگويد شما با آدم هاي بزرگ ادبي در حال بستن يك قرار داد بسيار مهم هستي و بعدن تماس مي گيري ... حرفه اي شدن اين نيست كه به جوان تر ها كه مي رسي ابرو كج كني و حتي به دوستاني مثل من كه اعتقاد و اعتماد دارم به جوان تر ها و فكرهاي طور ديگرشان، خرده بگيري كه فلاني تو هم حوصله داري ها هي حرف بزن و هي ايميل جواب بده تا طرف خيال كنه .... حرفه اي بودن به اين نيست كه رفتار صميمانه ي ديگران با آدم ها را تكفير كني و بروي بنشيني جايي كه دست جن هم بهت نرسه و ببينم اين اندك سواد و هنرت هم آن جا به كجا مي رسد؟ گفت: صلاح كار كجا و من خراب كجا ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا 2- ديدم حال كه اين پسوند بي ربط است اين دو بند ديگر را هم اضافه كنم.سيمين خانم دانشور حالش خوب است و خداراشكر.. قبلن در چند پست نوشته بودم اما اين كه مي خواهم الان بنويسم اين است كه دوست منتظري كه خبر دادمش به كوري چشم شيطان خانم دانشور بهبود يافته و حالش خوب است - همان روزها گفت فلاني! ببين كي بهت گفتم خانم دانشور يه كار نيمه تمام داره كه بايد بياد انجام بده اگه به زودي متوجه نشدي و ما هم خنديدم و تمام شد. القصه دي شب زنگ زده شد كه فلاني! گفتم بعله! گفتند خانم دانشور دار رمان تازه اش رو در باره زندگي و رنج هاي حضرت علي(ع) مي نويسه... نمي دونم اين كاره نيمه تمام خانم دانشوره يا نه اما به هر حال بايد درود فرستاد بر اين اراده و پشتكار اولين بانوي داستان نويس ايران3-اين شعر سهراب سپهري رو خيلي دوست دارم در كمال سادگي زيبا و عميقه چندين با ر براي دوستان در موارد مورد استفاده خوندمش و چون از قضاي روزگار من ، جزو آدم هايي هستم كه هم با باجه هم با زير درخت زياد سر و كار دارم! و از قضا دوستاني هم به همين جهت هميشه دارم و اين شعر رو براشون زياد مي خوانم در موارد لزوم!غرض اين كه الانم لازم ديدم اين شعر ساده و زيباي سهراب را روانه ي اين بي ربط كنم- گفت:ساده باشيمچه در باجه ي يك بانكچه در زير درخت.تمام
|
|
|
|