|
18 October, 2007
پوتين و پنج انگشت !؟ ........................... " آب دريا را اگر نتوان كشيد "
1- ما ... ده انگشت از دو پا هستيم دريا حكايت غريبي دارد. مواج، شور ... بزرگ بزرگ، بزرگ تر ... تر بزرگ ترين ... تَر ... اين اما .... براي ما به تر است پاهايمان را به عرض شانه باز كنيم و از جوي هاي باريك تر عبور نماييم.
2- دوست گرامي، جناب پوتين! چنان كه به عرض رسانديم ما ... ده انگشت ساده بيش تر نيستيم. خواهشمند است به واسطه ي دوستي هاي گذشته و ترس از كثيفي ميان انگشت ها و بيرون آمدن ِ – بوش بندها را محكم تر كنيد و پاهايمان را خوب بچسبيد.
3- " اين صداي انگشتان است " ناراحت نباشيد! در طول تاريخ، هيچ وقت ده انگشت دو پا شبيه هم نشده اند و آن كه شصت اش خبر دار باشد منم! - من ِ كله گنده - من ِ من ِ كله گنده !
4- به شيوه ي دو – ما .. را اگر هم خوب نتوانستيم بدوانيد در يك بازي جوانمردانه دست حريف را بالا مي بريم انسانيت دوستي محبت آش پز كه پنج تا شد آب ... نمكي است كه روي زخم شور مي شود. پا مي دهيم، از سر انگشت ها مي گذرد. چه يك وجب چه صد وجب.
5- خودت را به آن راه نزن! ما ... ده انگشت متحد شده ايم و دوست داريم تمام دنيا را زير پا بگذاريم. آقاي پوتين! چطور مي شود روي آن پاشنه هاي زُمخت شما حساب تازه اي باز كرد!؟
6- هم به قدر تشنگي هم به قدر نتوان چشيدن هم به قدر هاي ديگر... چشم هايمان به شما كه مي افتد با آن بند كفش هاي بلند و سگگك هاي نظامي ليلي و مجنون گنجوي از يادمان مي رود. انرژي هاي عجيبي پيدا مي كنيم و ساق پا .... ساق پاهاي مقابل نگاه كنيد و خوب ببنيد!
7- اين جا كوير لوت است! پوتين گرامي! حتي اگر اين روزها يك لنگه كفش كهنه هم باشي در اين بيابان ِ لوت .. نعمتي! به بركت واكس براق كننده ي " ميهن " چشم ها گرد مي شوند. بعد، يك لنگه پا انگشت ها را در تو پنهان مي كنيم.
8- روي پاي خود ايستاده ايم. فقط مرحمت فرماييد سر سياه ِ زمستان سوراخ از آب در نياييد. فقط همين! فقط به فقط همين !
9- مي ... يو ميو ....... مي .. يو! براي حفظ همين خطوط آدم هاي زيادي پاهايشان را محكم بر زمين زدند ... وروي انگشت ها روي ده انگشت دو پايشان ايستادند. حالا گوشه و كنار خانه: جنگل هاي سياه كل بوشهر و تنگستان آذربايجان و.... حاشيه ي اروند رود قطره هاي قرمز رنگ روي پوتين هاي تكه پاره خشكيده است.
10- پيش ... پيش .... پيش در ِ گربه و حياي ديزي است. پنج انگشت اين پا است. زگيل ورم كرده ي كهنه است. آب و گربه !؟ استغفرالله استغفرالله استغفرالله
12- سر پيري و معركه ي تاريخ! آدم ها در اواخر عمر كودك نازنيني مي شوند. تاريخ هميشه چيز خوبي نيست حالا انگشت هاي چروكيده ي اين پا به پوتين هاي نظامي اميدوار شده اند و غزل هاي حافظ با آن ريتم زيباي پارسي مسئول سمرقند و بخارا هستند. و بي بخارا : يك ...دو يك..... دو جاي دوست كجاست؟ جاي دشمن كجاست !؟
13- دينگ .. دينگ! كي خسته است !؟ ..... دشمن ! قربان بند هاي خارجي تان شوم ! پا مي دهيم. انگشت ها را در اين سياهي فرو مي كنيم. فقط شما را به خدا فكري به حال اين بوش كنيد بوي بد جوراب و پوتين هاي نظامي فكري كنيد ... يك فكر بكر كه از عقل جن هم چند سانتيمتر بلند تر باشد. اميدوارم در تمام مراحل زندگي هر روز به تر از ديروز دينگ .. دينگ! كي خسته است!!؟ ... دشمن !
14- آب ها شور بودند. گيلي گيلي حوضك ! و تشت طلا را كه دزد ها بردند ده انگشت دو پا هم ديگر را نگاهي انداختند و هيچ كس ندانست كه اين " من ِ كله گنده " كجاي داستان پنهان شده است و جواب خدا را كه مي دهد !؟
15- 1 ميليون و 648 هزار و 195 .................. نه ! ما ... ده انگشت بيش تر نيستيم و روي اين كفش ها نبايد حسابي نوشت. باور كنيد ... باور ... كن ... اي ...د حالا ببينيد ما كي گفتيم !
16- گاز بگيريد! گاز بگيريد! به سرعت نور هم نمي رسد... ما انگشت هاي مُد ِ روزي هستيم فقط كافي است دل گرم شويم. پاشنه را بالا بكشيد... بعد، هر چقدر دلتان مي خواهد گاز ما را بگيريد.
17- اين يك رژه ي نظامي است. بند هاي پوتين را محكم ببنيديد. از جلو ..... نظام از جلو .... نظام از عقب؟ نظام !؟
يك .. دو... سه : شهيد! يك .. دو... سه : شهيد! يك .. دو... سه : شهيد!
25/مهر/86
........................
پسوند بي ربط:
گفت: آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد .... عرض شود يكي از بزرگان اهل تميز، حكايت كند ز ابن عبدالعزيز .... ايضن بنده مي خواستم بنويسم كه آقا اين ملت نجيب هر چه مي كشند از دست اين شيطان است. اين شيطان كه خودش را به شكل الياس در آورده بود . اجازه دهيد حد اقل براي بييندگان خارج از كشور اين برنامه كه هم اكنون از طريق شبكه جهاني جام جم ( خدا را شكر تا دلتان بخواهد در اين تمدن 6000 ساله از اين كلمات دهن پركن موجود مي باشد! ) اين برنامه را تماشا مي فرمايند بنويسم كه در ماه رمضان به ميمنت و مباركي هرساله سريالهاي زادي ساخته و پخش مي شود تا عيد فطر كه به قول خانم مجري با نمك راديو جوان مهم ترين عيد اين مردم باستاني 6000 ساله كورش كبير و صغير است تمام مي شود. از جمله اين سريال ها يكي بود كه شيطان به نقش يك دوست به نام الياس با خدا و غيب دان ظاهر مي شد و آقاي دكتر تحصيل كرده و به ترين جراح كشور كه احتمالن بايد بسيار چيز دان و روشنفكر بوده باشد (كه البته ما نديدم ) را گول مي زد. چطور؟ اين طور كه مي آمد و او را به جان دوستان مي انداخت و با دشمنان ساخت و پاخت مي كرد و همه دور و بريها را مي رنجاد و الخ! يكي ديگر هم يك حاجي بود كه عاشق دختري به نام هستي ميوه ممنوعه ( بيوه!؟ ) شده بود. اين ميوه ممنوعه مي خواست انتقام بگيرد و اهل معامله بود و حاجي عاشق و شيخ صنعان .... و عاقبت عشق هاي آنجوري ... يكي ديگر هم داستانش يك خانواده ي نديد بديد را نشان مي داد كه القصه پولي به دستشان از آسمان مي رسد و آدم ها عوض مي شوند و اينها ودر راه خير خرج مي شود بعد از عبرت داستان و ... اگر خشايار الوند خواند اين داستان رابا اين كه سالها بي خبرم، سلامي كنم و بگويم دستت بشكند با آن نويسندگي ....! القصه! مي خواستم بگويم ما مردم باستاني متمدن چقدر هرهري مسلك باشيم خوب است؟ فرقي هم ندارد. از صغير و كبير و بزرگ و كوچك و آقاي دكتر متخصص اعصاب و مغز و خانم متجدد ام روزي فرنگ برو يك لنگش اين جا لنگ ديگر در آمريكا و اروپا و اِند ِ فرنگ مآبي .. واه واه پسر ايراني ... كه يك هو يك ننه بزرگ مطبخي از توش در مي آد يا آقا پسر كاكل به سر متال باز و رگه ميوزيك .... رپ كننده ي وطني ... كه يك هو حاج فتوحي آن فيلم كزا ... مي خواستم بگويم ما مردم با مطالعه روشنفكر فرنگي مآب، الگو بگير چشم چراني بيش نيستيم ... با آن همه ادعا ابزار دست سازندگانيم و به قول يكي مردم تي وي مدار!
حكايت است كه چند روزي ( خودُم ديدوم ) روزنامه همشهري نوشت كه يك آقاي مسن با بانو كه به سفر لندن مي رفته اند را گرفته اند كه كف كفش ها 700 گرم ترياك جاساز كرده بوده اند ! آقا در تمام مراحل بازجويي و چك و لگد گفته است كه به خدا من اين كاره نيستم آن الياس كه در ان سريال بود آمد و مرا گول زد حتي آدرس هم داد ! گفت برو فلان جا اين رو بخر ببر فرنگ! ( باور كنيداين عين داستان است ) از مسيج ها كه ساخته شد براي اين الياس شيطان بزرگ مي گذرم و از اين كه تمام خانم هاي ام روزي متجدد لنگ ينگه دناي جر داده شدند هستي و يك حاج فتوحي ساختند كه بزنند پدر صاحب بچه را در بيارند و هم ذات پنداري هزار آنها هم مي گذرم... اما !
حكايت است كه اين الياس شيطان بازي ، شيطان شيطان ها ، شيطان بزرگ را دست كم گرفتن همان و خانه به دشمن سپردن همان ! ديديد با آن آقاي دكتر نماز خوان مومن چه كرد كه جاي دوست و دشمن بنشناخت و با دشمن دست ياري فشرد تا آن جا كه حتي طرف داشت دخترش را ( به قول حاجيت ناموس اش را ) به باد مي داد و دوستان را يكي آزرد و كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ! حكايتي است بين تركان شيرازي نه، تركان آذري خودمان كه در خانه را كيپ ببند همسايه را ( به قول بعضي ها همساده ) را دزد نكن ! الياس مي آيد گولشان مي زند حاج فتوحي! از ما گفتن ... شيطان هم انتظار خُل بودن صاحب خانه را مي كشد ... حكايت ديگري است از مادر بزرگ بنده مرحومه مغفوره كه احتمالن از آن متلهاي طناز تهراني است كه به طعنه مي گفت: دختر همسايه هر چي چل تر ... واسه من بِيتر !
حكايت اين كه تمام گرفتاري هاي ما از دست اين الياس است و من مطمئنم در همين روزهاي امن و امان كه همه ما در صلح و آشتي و برابري و برادري به سر مي بريم – سريال مي بينيم- تخمه مي شكنيم و مهمان هاي ريز درشت مي آيند خانه مي روند و همه چي گوگولي مگولي است اين الياس با آن دست هاي آلوده شيطان بزرگي اش دست به كار است و به صغير و كبير رحم نمي كند. صدايش صدها سال ديگر در مي آيد و چيز سوزيش از همين حالا براي بنده روشن شده است!
يكي گفت فلاني شيطان درش حلول مي كند به آساني! گفتم عزيز دل! شيطان در تو هم اكنون كه پنبه ي بيچاره را مي زني دارد حلول مي كند! كسي هست كه بگويد از دست شيطان در امان نيست اگر به واقع به شيطان و اهريمن و اهورا و نيرو ي خير و شر معتقد باشد؟ به پيغمبرش گفت بگو پناه مي برم از دست شيطان ..... خوب هر كسي را از طريق خودش! يكي معلم است يكي شاگرد. يكي لنگ تكان مي دهد و كمر مي چرخاند يكي مي نويسد و امضاء مي كند يكي به قول يكي حاج يونس فتوحي مي شود يكي هم هستي ... به قول اين نامجوي پدر سوخته هستي از ما آلت خورده استي ما از هستي ....هستي !!!؟ نيستي!؟ ايضن يكي هم مي شود الياس و آن آقاي تحصيل كرده ( دكتر! ) دكتر طاها پژوهان ... چه اسم ملوكانه اي! به قول دوست عزيزي در سريالي كه پر از صحنه هاي اروتيك آقاي دكتر با شيطان است! فشارش مي دهد ... كنار دستش روي يك تخت به هم چسبيده مي خوابد ( تخت همسرش ) زير يك سقف كه مال بانوي متوفي بوده با او زندگي مي كند و خلاصه حالش را مي برد!
حكايت اين كه ما هر چه مي كشيم در اين روزها از دست اين الياس است ... مثل همان آقا كه ترياك برد و خانم هاي هستي مدار مادر بزرگ مطبخي درون كه چشم به راه حاجي فتوحي هر كه مي گويد سلام ليبل را مي چسبانند و آقايان بته جغه كه شده اند حاجي فتوحي و شاه مقصود مي چرخانند و لمپنيزم ترويجي صدا و سيماي وطني بد به دلشان نشسته است و الخ!
و...فقط حكايت ديگر: حالا كه همه چي به خير و خوشي تمام مي شود و به قدر تشنگي مي چشيم و درهاي ديزي و گربه حيا مي كند و مردم سريال مي بينند به ت .... مشان هم نيست كه الياس چه ها مي كند.. حالا كه پنج انگشت دست يك جور نيستند، هركه آمد بار خود را بست و رفت (به قول اخوان) ماهمان بدبخت خام و..يا زار و بي مصيب، حالا كه دوست دشمن است حكايت كجا بريم ، حالا كه آدم يك جاييش مي سوزد كه تاريخ نشان داده است چه دوستان گوگولي مگولي داشته ايم و خبر نداشتيم، حالا كه تن ميرزا كوچك خان جنگلي در گور مي رقصد و سرش بالاي نيزه وطن به سبزي چشمان يار مي مياند، مي خواند (به قول منشي زاده )... حالا كه سقط الاسلامي اصلن در كار نبوده است و آنها كه به خورد مردم شمال خاك اره دادند در آن سال هاي كزا آدم هاي ديگري بودند و اين دبير گيج و گول و كور دل تاريخ ( به قول اخوان جان ) تا مزهب دفترش را گاه گه مي خواست ، با پريشان سرگذشت از نياكانم بيالايد – رعشه مي افتادش اندر دست - در بنان در فشانش كلك سيمين كلك مي لرزيد – هبرش اندر مهبر پر ليقه چون سنگ ِ سيه مي بست ..... و خلاصه ما به كل اشتباه فهميده بوديم و جاي دوست و دشمن را ندانستيم كه البته بنده از همين جايگاه مقدس اعلام مي كنم كل اين قضايا ي تاريخي و آن چه ام روز بر سر اين مردم سريال زده ي باستاني 6000 ساله مي آيد و آنچه بعدها آن شيطان رجيم ِ پدر سوخته ي دست انداز جنگ جهاني مدار ايراني بوش را.. راه خواهد انداخت نه به بنده ، نه به شما و نه هيچ كس ديگري مربوط است! تمام اين حقه ها زير سر الياس است! باور كنيد! اين طور نيش هاي باز و گره ابروها را تحمل بيش تري مي توان كرد و البته در پايان اين قصه خوب است يادي كنيم حضرت نيما را كه گفت: خانه ام ابري است- يك سره روي زمين ابري است با آن و يادي بيشترك كنيم خواجه ي شيراز را كه تخم سمرقند و بخارا بخشيدن را كاشت در اين مملكت باستاني كورش اول و آخر كه هيچ كسي اخم نمي كرد روي سنگ نبشته هايش هيچ كسي ايستاده نمي شا ... يد و چنين و چنان كه فرمود مر دوستان ِ آقايان پنج انگشتي و كنار هم و َمن ِ َمن ِ كله گنده را كه حالا كه همه چيز بر وفق مراد است و توپ در زمين تو است و خداداد اخراج شده است و ناصر خان ها و علي دنبه ها از سلطنت افتاده اند و هرچه مي گيرد و مي بنديد، خوش به كامتان، اما ...جان مادرتان آن جا كه بايد باشيد حد اقل باشيد . براي يك بار هم كه شده است ما را رو سياه نكنيد اين همه تحويلتان گرفتيم و خلاصه اين كه:
اگر رفيق شفيقي درست پيمان باشد حريف باده و گرمابه و گلستان باش
ايدون باش ايدون تر باش!
|
|
|
|