اين يك برداشت انتزاعي است
................................
اين يك برداشت انتزاعي است .
صدها گرافيست قابل
در انحناي انگشت هايشان
خطوط رگ هايم را
هاشور مي كشند.
و فرم اكسيدنتال ِ دست هايت
سايه هاي قلب را
با كاتر بر مي دارد – ومن
رسم الخط فارسي را
ميان كنتراست لب هايم
تايپو گرافي مي كنم.
حالا به تر است
ازبين فريمال ريفرنس
نگاهتان را پرت كنيد به سمت اين شعر
بگذاريد زمين بخورد و بشكند
و از خرده هايش بافت ريزي درست شود
و تكسچرهاي بي فرم پخش شوند
يكي در حاشيه
يكي در متن
يكي ... دو
يكي ... ر ... مي ... فا
پَتِرني به گام هاي اين ساز
مخالف ..... همساز
آن وقت ........... با احترام
به برداشت انتزاعي خود زمان دهيد.
زماني براي خواندن
زماني براي ديدن
و زماني.... براي
يك جور ديگر شدن.
29/مهر/86
...................
پسوند اهورايي:
حديثِ عشق ز حافظ شنو
- نه از واعظ!
اگر چه صنعت بسيار
در عبارت كرد.
................
پسوند بي ربط:
1- زنگ مولوي
تركيه براي جلب توريست و مال خود كردن مولوي تا آنجا پيش رفت كه ظاهرن مجسمه هاي مولانا را در پاريس يا در لوور گذاشته است و با اين طرح، اكنون كه سال مولانا است قلب توريستي اروپا را به خود جلب كرده است. نمي دانم ما بايد چه كنيم ! اما ام روز خبر آمد كه روز 6 آبانماه همزمان با آغاز فعاليت كنگره بزرگداشت هشتصدمين زاد روز مولانا (كاش دست آوردش هم به بزرگي نامش باشد ) قرار است زنگ تمامي مدارس كشور به صدا در آيد و قرار است كه دبيران ادبيات مقام مولانا و شمس تبريز را به دانش آموزان معرفي كنند.
خبر خوبي است. دلم از شنيدن اين برنامه يك جوري شد ...حركت زيبا، ساده و بي آلايشي است مثل دل مردم اين كشور ... ساده و صميمي، عين صداي معصوم گنجشك مقابل لشگر طوطي هاي رجز خوان ....
نمي دانم در تقابل با اين برنامه همه جانبه و يكه تازي تركيه براي به قول خودشان رومي چه بايد كرد، اما اين حركت ساده و شاعرانه را به فال نيك مي گيرم – باشد كه مولوي را از زنگ مدارس به كوچه و خيابان هايمان هم بكشانيم و شمس را بگذاريم و سط ميدان شهر طوري كه صدايش گوش آسمان را كر كند. تخته كنيم در اين سمينارهاي صد من يك قاز با كلي حرف هايي تكراري كه به واقع نيمش بي خود است.
به هر حال اين حركت كار خوبي است. دوست داشتني و نجيب و مردمي است. كاش از اين كارها براي آدم بزرگ ها نيز انجام دهيم و زنگ خانه ها و تلفن هايشان را طوري بزنيم به ياد مولوي تا يادشان بيايد كجايند و چه ها دارند ....
2- زنگ خانه ها
گفت در مثل مناقشه نيست. حالا كه حرف زنگ مدارس شد و اين حركت نجيب و كم خرج و پرصدا به نظرم رسيد بنده هم طرحي بدهم به آقايان مسئولين ارشاد اسلامي كه بد نيست به همين مناسبت، بعد از اين كه زنگ مدارس را زديد و بچه ها از مولانا ياد كردند و دانستند كه كيست مدارس را تعطيل كنيد و تنها براي يك نيم روز بچه ها زنگ خانه ها را به ياد مولوي بزنند ( مثلن راس ساعت 12 شب كه تاثير گذاري بيشتر ي داشته باشد) و فرار كنند! يا به تلفن هايشان زنگ بزنيم و قطع كنيم! و در روستاهاي دور افتاده كه زنگ و برق هنوز نيامده باشد مي توانند با سنگ بزنند شيشه هاي خانه ها را خرد كنند. باور كنيد اين طور مولانا و هر شاعر ديگري به هيچ وجه از يادها نمي رود و به ترين حركت مردمي و كودكانه ي معصوم و شيطنتي است و بنده از همين جايگاه مقدس اعلام مي كنم كودك دورنم به شكل اسف ناكي! به وجد آمده است و چنانچه مسئولين محترم اين طرح را تائيد كنند حاضرم مسئوليت اداره آن را به عهده بگيرم و خودم در صف اول زنگ زنان و فرار كنندگان قرار بگيرم و يادي كنيم از آن كارها كه حد اقل از دوره دبستان به اين سو انجام نشد و به هر حال يك كار فرهنگي مولانا پسندانه هم انجام مي گيرد! از من گفتن بود.
3- زنگ شعر
يك بار براي آقاي زهر مار نوشتم صورت خندانت مثل طرح به هم ريخته ي آدمي است كه تفي انداخته يكي ... به انتظاري تا بيايم و زنگ شعر بياويزم و تفي بر چهره ات پرتاب شود كه در همين " سلطنت ارديبهشت نيست" در انتظار مراحل پيش از چاپ! است ...
اما راستش گاهي گيج مي شوم كه دوستاني كه قدمايي و نئوقدمايي مي نويسند مي آيند و داعيه دار نوآوري وزبان نو و تولد نو...و چه و چه ها مي شوند.... يك طوري است! نمي داني بايد چه بهشان بگويي !
عين آن مهماني هاي كذايي است كه بايد به هر حال براي سالي يك بار هم شده است كنار دست حضرات بازاري بنشيني و خنده تحويل بدهي و طرف با آن افكار حاج جباري اش در مورد سياست و فلسفه ! و هنر و ... هزار چيز ديگر حرف بزند و تو اصلن حوصله نداشته باشي جوابش را بدهي مخصوصن آن جاهايي كه به آرامي كنار گوشت مي گويد: فلاني! يك سئوال؟
- بله قربون بفرماييد؟
- شما كه ناشرين ميشه بگين توليد كتاب به درد سرمايه گذاري مي خوره ماهم بياييم تو اين كار يا نه!!؟
حكايت ما و جماعت شده است عين داستان فردوسي كه گفتند دولت آمده دارد زمين هايت را تصاحب مي كند گفت ولش كن من دارم شاهنامه مي نويسم و وقت ندارم دنبالش بروم! اگر از اين طرف آن طرف جمع مي شود و كتاب و مواد فرهنگي مي شود حكايت دل است و رندي به قول يكي ت.... زدن به اموال منقول و غير منقول و در اين فضاي نااميد كننده ي فرهنگي كه گاو نر مي خواهد و مرد كهن، به قول حافظ: چه جاي دم و زدن و نغمه هاي بازاريست!
منظور از بازاريت! آن تفكر چرتكه انداز طلايي نشين ِ سنتي محترم است كه فرقي ندارد سرقباله چند كلاس درس و دانشگاه ومدرك هم اگر باشد ( كه هست اين روزها با بزك و آرايش نسوان و خط ريش و موبايل پسر حاجي ها است) فرهنگ چرتكه اندازي است و به قول اخوان پيكارنفرت بار در بازار ... و به هر حال نوع كسب و كار و داد و ستد در هر شرايطي محترم است. منظور از اداي روشنفكري كلاغ است كه آمد راه رفتن كبك را يا بگيرد و الخ ... و گفتن اين كه تو آن طرف من اين طرف اين آب باريكه با اين كه شنا گر قابلي هم هستم اتفاقن و اين انتخاب آگاهانه است نه سر نا چاري و گفتن اين جمله كه لطفن در اين محل اشغال نريزيد يا لعنت بر پدر مادر هر .... بگذاريد ما آدم مجنونه ي داستان باشيم كه سر ِ مايه و زمان و طلاي وقت و هر چه طلاست مي دهم را به باد مي دهد و فكرش كار نمي كند و حاضر نيست بده بستان كند از اين دست بگيرد از آن دست هزار برابر و دلال جماعت و بخر بنداز راه برو گران شود و نرخ روز چند است دلار هزار تومان و اين ها نباشيم و اين كوشه حالمان را بكنيم. منظور اين است كه دوست عزيز! بي خيال ما باش و بگذار محل توقف و رفت و آمد ما از دست زباله هاي شما در امان باشد. منظور همين است. سوء تفاهم نگردد يك موقع!