يك ايليستراسيون ِ چند وجهي
در باب جيك نزدن گنجشك ها در نظر هوشيار
............................................
كولي مي شوي ...
باران قافيه هاي تكراري را
از ميان شاخه
در نظر هوشيار پخش مي كند.
چنارها ترانه مي خوانند
و من غزل هاي عاشقانه را
ميان لب هايم مزه مي كنم.
دواير ترش را
ميان انگشت هايم مي بُرم .
نگاه مي كني ،
بوي ليمو تمام شعر را پر مي كند
و انگشت هايم از شعر هاي تازه
رنگ ضمير ملكي تو را گرفته است.
با اين حال ؛
تلخي نگاهت را ميان طعم قهوه مي چشم.
لب هاي فنجان را بالا مي كشم.
كولي مي شوي ...
شعرهاي من
كه به دنبال حروف نامت
تمام دنيا را زير پا گذاشته است
كنار دل تنگي حروف مي نشيند
و به آمد و رفت اين مردم
نگاه مي كند.
دنيا را دور خود مي گرداند.
باران، قافيه ها ي تكراري را
از ميان شاخه ها
در نظر هوشيار پخش مي كند.
خيابان پر از برگ هاي زرد است
و گنجشك هاي بي شماري
روي شاخه ها آرام نشسته اند.
به يك ديگر نگاه مي كنند
نوك هايشان را سر بالا مي گيرند
و هيچ كدامشان
جيك نمي زنند.
8/ آبان / 86
...............................
پسوند اهورايي:
اگر تو را گذري
بر مقام ِ ما افتد ...
.................................
در گذشت قيصر امين پور
قيصر امين پور در گذشت. سني نداشت.... خبر مرگ و مير شاعران مثل برق مي آيد! سال 1372 بود انگار در نمايشگاه كتاب صحبتي داشتيم و بعدش دو بار ديگر ديدمش و هر بار بنا شد قراري بگذاريم و نشستي و كاري .... كه به دست باد سپرده شد تا همين حالا كه از اين خبر جا خوردم ... آخر امين پور كه سني نداشت . نمي دانم كه امين پور به راستي شاعر انقلاب بود به گفته بعضي ها يا شاعر كودك و يا نوجوان يا شاعر خانه شاعران دولت ...
اولين بار كه خوب نگاهش كردم در مرگ اخوان ثالث بود. مطلبي خواندم ازش كه ناراحت بود از تبعيض هايي كه بر اخوان رفته است. گفته بود خدا نان به شرط خدمت و... نمي دهد حالا ما مي آييم خط كش مي گذاريم كه هر كه قدش نرسيد به آن مردود است... گله مي كرد و هم دردي با حرف هاي اخوان در مقدمه ي تو را اي كهن بوم و بر.... بعد آينه اي ناگهان را خواندم كه شعر هاي يك دست ، ساده و نجيبي داشت هنوز خيلي از شعرهايش را با اين كه سال هاي دوري خوانده ام يادم است شعر هايي با تعبيرهاي زيبا مثل آن كه مي گفت اسم تو شبيه لبخند آن كودكي است كه مي خواهد بگويد سيب ...و يا آن شعر به اين مضمون كه ما عشق را به پله هاي يك كتابخانه در دانشگاه كشانديم و يا آن شعر لطيفي كه مي گفت خواب ديدم فرشته ام و بلند شدم در بسترم پر ريخته بود يا اسمم آن طوري كه خيال مي كردم زياد هم بزرگ نيست.... يااين شعر زيبا كه البته از حافظه مي نويسم:
شنيدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهاي داغ بسيار است
در اين كرانه كه باران داغ مي بارد
به چشم ما گل بي داغ كم تر از خار است
گناه اول ما افتتاح پنجره بود
گناه ديگر ما انهدام ديوار است
.....
عجيب است كه دو سه روز پيش زياد به فكر اين شعر امين پور بودم با ديدن اخ بار! اين روزها ... و به فكر خود امين پور هم... يادش گرامي باشد.