اهـورا

 






04 November, 2007

ماترياليست ديالكتيكي در وصف خوابي كه دي
شيخ با چراغ و آينه مي رفتند. و مردم روزمره اي كه
پاهايشان به نقطه هاي حروف گير مي كرد ... و بازنويسي
دوزاده سالگي و شنيدن صداي غزل ها ي حافظ ميان
خواب سحر گاهي – دكمله اي اندر خريد كت و شلوار از
فروشگاهي زنجيره اي مر ديو و دد را ... و حكايت ِ-
گلاب به رويتان – آن صداي عجيب كه ا زميان هنجره
صادر گرديد.

............................................







يك
دو
سه
امتحان مي كنيم.

يك ....د.....و....س ... گلاب به رويتان!
ديشب كه براي آخرين بار
دوازده ساله شده بودم
از ميان حروف ِاين شعر
سنگي برداشتم
و چشم هاي طرف را
نقطه نقطه كردم.
دست شيخ را گرفتم و از ميان ديو و دد
انسان ، آرزوهايش را به آب داد
از بالاي نارنج آب را به سر انگشت ها قل داد
حروف سرازير شدند و هزار هزار نقطه
از ميان انگشت هايش
چك
چك


يكي مُرد .
يكي مردار شد.
يكي به لعنت خدا گرفتار شد.
يكي هم اين جا كه رسيد
لباس هايش را كنار دل تنگي حروف پهن كرد.
چشم هايش را باريك... و از ميان هنجره اش
صداي عجيبي رها كرد ... گلاب به رويتان!
بعد گفت بگذار ديو و دد بيايند
حالش را ببرند ... بعد
مثل بچه ي آدم، نشست
و انگشت هايش را يكي يكي
به آسمان هفتم انداخت.
نگاهي كرد و گفت:
خوب است كه دوازده سال بيش تر نداري
و من از ميان بازوهايم صدايي حوالت كردم.
گفتم: شب تاريك و
بيم موج و ... بيم موج و .... بيم ِ موج!
و دست هايم را از ميلان خشتك الفاظ
كنار كاغذي كشانيدم.
خنديدم ....خنديد.
خنديدم........... خنديد.
خنديدم.
نگاهم كرد و بلند بلند گفت: زهر ِ مار
مگر نمي بيني انسان با آرزوهايم سر گرم شده است!؟


اتفاقن يك روز ديگري
كه گلاب به رويتان، باز شده بودم آدم ِ ام روز
و ميان تعاريف روز مره
آرزوهاي نجيبي را سر مي برديم
روي پله هاي يك فروشگاه زنجيره اي
ديو را ديدم كه به اتفاق دد
كت و شلوارشان را پرو مي كنند.
جماعت زيادي ملول شده بودند
و پشت اتاق پرو قيا متي بود.
يكي گفت: آرزوست!
يكي ديگر به رسم ياد بود
بادي از ميان گلو حوالت داد.
بعد ... به اكثريت آرا
زمان را در انتظار آمدن شيخ
كوك مي كردند
و دست هايشان را
ميان خشتك حروف مي كاشتند.




از آن جمله
دي شب كه براي آخرين بار
دوازده سالگي را به بادهاي موسمي واگذار مي كردم
گلاب به رويتان ... يك صداي عجيبي آمد
بعد ديدم خانم استادي ايستاده است ميان بادها
پنبه هايي را به اسم كوچك صدا مي كند
و با صداي غريبي ... يكي يكي را مي زند.
بعد برگشت و به من
كه با حالتي كودكانه
غزل هاي حافظ را از بر مي كردم
چپ چپ نگاه كرد.... يك طوري كه خنده ام گرفت!
بعد ديدم ..... گوش شيطان كر
آقاي استاد ديگري نشسته است
و رخت تازه رفتگان را با هاون مي كوبد
و دور ا زجان شما بوي گندي هوا را برداشته است!
آدم هايي از ميان حروف فرار مي كردند
و به اين جا كه مي رسيدند
ُنكِ انگشتِ پايشان
به حروف مي گرفت و با سر ميان واژه هامي افتادند.
و لغات از معني وا مي ماندند.
بعد صدايي شنيدم.
صدايي شبيه غزل هاي حافظ
ودوازده سالگان بالغي كه مثل انسان هاي متمدن
آرزوهايشان را برداشته بودند
در صف هاي كوتاهي
وعده هاي خرمن خرمن مي دادند.
خطوط مكعب را تا زده بودند،
ميان ِ دواير جيب ها را پر مي كردند
و گلاب به رويتان!
آدم هاي روزمره
پايشان به نقطه هاي اين شعر گير كرد
با سر به خمره ي الفاظ افتادند
و هفت شبانه و هفت روز
جشن و پايكوبي را
و عاقبت
پرتو چراغ شيخ كه بر زمين افتاد
در كوك ساعت ها گير كرده بودند.



13/ آبان /86


................................

پسوند اهورايي:

هر كس حكايتي به تصور چرا كند!؟

...................................

پسوند بي ربط:

1- حرف از قيصر امين پور شد. در بي ربط قبلي نوشتم كه قول و قرار كاري به دست باد سپرده شد گفتم اديت كنم! چون سال هفتاد و پنج يا چهار بود انگار كه كاري با تصوير سازي از شعر قيصر امين پور طرح و منتشر شد د رهمان قالب تصوير سازي ها با اين شعر:
" اي تمام عاشقان هر كجا
زير آسمان دست هاي خويش
جا ي كوچكي به اين غريب بي پناه مي دهيد ..."
و اتفاقن بااستقبال خوبي هم روبرو شد. منظور من از آن نوشته كارهايي بود كه وعده شد و انجام نگرفت متاسفانه ...

2- حرف قيصر پيش آمد. دوست دارم به اين نكته اشاره كنم: درست است كه قيصر شاعر خوبي بود و البته از نظر فرماليسم شعري خيلي كوشا نبود ... اما شعرهاي نجيب و يك دست و زيبايي با مفاهيم بعيد و ام روزي داشت. درست است كه از نظر فرم ، گاهي كارهايش به اشعار مشيري دهه ي چهل پهلو مي زد. اما آن تيز بيني خاص و شاعرانه اي كه به هر حال داشت طوري شاعري متفاوت از او ساخته بود.
اما حرفم اين است كه اين گستردگي مخاطب اشعار امين پور و طوري مقبول واقع شدن براي سليقه هاي متفاوت، جمع بي شماري از هنردوستان و حتي مردم عادي را به سوگ خود نشاند و اين در كشوري مثل ايران با آن حافظه ي تاريخي شاعرانه بعيد نيست.

3- مي خواستم بنويسم كه گذشته از مقبول بودن قيصر و شاعر در اين كشور.... حوادث اين روزها باز اين درد كهنه را بيدار كرد كه به قول مولانا:
َگهي خوش دل شوي از من كه ميرم؟
چرا مرده پرست و خصم جانيم!؟
غرض اين كه اين هفت شبانه و هفت روز عزا داري و اين گنبد و بارگاه سازي وطني و جريانات بردن جنازه ي شاعر از قطعه هنرمندان به دزفول، علي رغم عدم رضايت تنها دخترش و ظاهرن همسرش و وعده وعيد هاي دست اندر كاران طوري حالت ملك الشعرايي براي قيصر امين پور ساخت كه اگر هم در زندگي خير – اما به قول آن شاعر د رمرگ ( بخوان در ساخت منزل آخرت !‌) از سيم زد ديگدان ز زر ساخت آلات خان عنصري .....
4- گله اي نيست و اگر هم هست، گله ام به قيصر و روان جاودانش نيست. حرفي اگر باشد از اين مردم و مسئولين محترم هميشه در صحنه است كه در اين تراژدي ناخواسته به بهترين شكل نمايش دادند كه مي توانند مولانا را سرمايه اي جهاني اعلام كنند و قيدش را بزنند و پشت گوش بندازند، اما قيصر را به زور دگنك به دزفول ببرند و وعده و عيدهاي خوبي جهت ساخت يك قبر آبرو مندانه! – خدا لعنت كند مرده خور را – بدهند و جماعتي راه اندازند كه تا آن روز در آن قبرستان و شهر احتمالن سابقه نداشته است ... خدا رحمت كند قيصر را كه در آن شعرزيبا از هم ولايتي ها مي گويد كه به خاطر اين كه شعرش را نمي فهمند و احتمالن به درد درست كردن نان نمي خورد ازدستش ناراحتند ( از حافظه نوشتم اصلش در آينه هاي ناگهان هست )

5- از جمله در پي مرگ عزيزاني كه گرايش اين طور ايدوئولوژيك حكومت پسند دارند و اين طور بدرقه مي شوند ( به گرايش و خوب و بدش كاري ندارم و نظري نمي دهم منظورم فقط به فقط بزرگ داشت مقام شاعر ا ست ) اين سئوال برايم پيش مي آيد كه به راستي اگر ما شاعر نواز و شاعر شناس بوديم، چرا بامداد – احمد شاملو را مي گويم ، در اصلاح طلب ترين و مدعي ترين دولت اين كشور عزيز آن طور در سكوت مقامي و احترامي به خاك سپرده شد ( به بدرقه ي مردمي اشاره ندارم ) چرا اميد – اخوان ثالث را مي گوييم، آن طور مهجور و آرام رفت و اكنون بعد از گذشت 17 سال هنوز يك سنگ قبر آبرو مند در مزارش اجازه نصب نمي گيرد؟
غرض اين كه استقبال مقامات و گروه ها از مرگ و تولد شاعري هيچ ملاك خوب بودن و شاعر بودن شاعر نمي تواند باشد. و اين كه هر روز هر موج راديو وتلويزون مرده پرست را كه مي چرخاني شده است حجله و آينه ي سوگواري از قيصر امين پور تعجب برانگيز است. اين تعجب از مقام شاعري شاعر نجيب هيچ كم نمي كند البته.

6- اين ها را نوشتم تا به اين جا برسم كه مرده پرستي ما ملت مشابه ندارد و جو گيري و اشك و ماتم راه انداختنمان لنگه ندارد و تبعيض نژادي و قومي و ايدوئولوژيك در بين مقامات فرهنگي اين كشور ( كه بايد آينه دار فرهنگي باشند ) به حد اعلا يافت مي شود.

7- آمدم چيزهاي ديگري بنويسم گفتم حالا كه اين پسوند در كل بي ربط است اتفاقي كه ام روز برايم افتاد را نقل كنم تا مخاطب به هر حال ِ اين خطوط از اين فضاي شعر و شاعري خسته نشود و تفريحات سالم هم به كار آيد! عرض گردد ام روز كه به طرح ترافيك مي رفتم به اجبار ماشين دربستي گرفتم و آقاي راننده ي تاكسي كه قد بلند بالا و سبيل بنا گوشي داشت، بزرگ پشت شيشه نوشته بود:
تنها كسي كه مرا خوب درك مي كند: مادر!
بعد طرف هي مي پيچيد جلو ماشين ديگران- چراغ قرمز رد مي كرد- اخ تف مي انداخت – فحش ناموس مي داد به ديگران – بلند بلند هوار مي زد وقتي مي خواست حرف بزند – فحش مي داد و تفسير خبر و برنامه سياسي هم البته داشت در اين حين! و بنده در دلم گفتم: خداوكيلي آن كه تنها كسي كه اين كارهاي تو را درك مي كند ظاهرن مادرت است!
به عبارتي قربون ننه ات بري با اين اخلاق!و به تعبير ساده تر آقاي سبيل از بنا گوش دررفته كه خوب نمي دانست معني اين نوشته و اين كارها يعني ننر بودن – يعني گير كردن در همان اوان كودكي و يعني ا ي مردم همه بشين ننه جون منو درك كنيد و قربون صدقه ام برين!
بعد ديدم اين ماجرا در ميان آدم بزرگ هاي ادبي فرهنگي و دست اندر و بي اندر كار به وفور يافت مي شود. حتي در همين صفحات بلاگي ادبي و روزمره نويسي و چه و چه كه نشان مي دهد مادرها در اين كشور 6000 ساله باستاني چه نقش سازنده اي دارند!

8- حرف بي ربط بودن شد – بگذاريد حالا كه اين پسوند در كل بي ربط است اين را هم بنويسم . سال ها پيش، دوست هنرمند تازه فارغ التحصيل شده اي كه نقاشي خوانده بود و انصافن هم حرفه اي بود و چه و چه براي امرار معاش و فعاليت هنر ي داشتن در اين خيابان ميرداماد زير زمين خانه را كرد كلاس نقاشي... كلي خرج و چيدن و بخر و بيار و خلاصه اعلاميه مي زند هفت شبانه و هفت روز و بعد از هفته ها چشم انتظاري يك روز زنگ درب آتليه زده مي شود مامور شهرداري خدمت و مي رسد و چند روزي ديگر نامه اي از اداره دارايي براي ماليات! و بعد هم اماكن ! خلاصه طرف طفلي آش نخورده ودهان سوخته همه را جمع كرد و اين تا مدتي جوك دوستان بود.
القصه حكايت ما و تعداد خواننده و داستان هاي اين صفحه قراضه هم دست كمي ندارد از اين داستان ( ضمنن بنده اصطلاح صفحه قراضه را 4-5 سال پيش در همين صفحه نوشته ، باب و مصطلح كردم و كپي رايت هم ندارد ! ) - تمام

 Majid | 7:47 PM 


Comments:
salam.mamnun aziz. tehran nistam dargire maraseme madarbozorgam, inhafte miam daftar sohbat mikonim. mokhlesim!
 
Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter