09 November, 2007
آدم – خدا – طبيعت ........................
آسمان بود. خورشيد بود. ماه و ستاره و ابرها
آدم بلند بلند آرزوهاي نجيب اش را قبل از طلوع خورشيد قرائت كرد. و با احتياط كامل لابه لاي ابرها فوت كرد.
باد به سكسكه افتاد. ابرها به يك ديگر ابرو انداختند. خورشيد سرش را پايين گرفت. ماه، چاله هاي صورتش را هاشور....خط هاشور.....خط، خط هاشور ...... خط، خط، خط آن قدر كشيد تا همه جا سياه شد.
آدم هنوز آرزوهاي نجيب اش را با وسواس فراوان به آسمان فوت مي كرد.
ماه از خنده ريسه رفت. ستاره ها به هم چشمك زدند. آدم دواير ميان پلك هايش را به آسمان َا....ن د ا خ .......ت و نقطه هاي بي شماري روي گونه هايش قِل خوردند.
و آسمان ... و خورشيد.... و ماه و ستاره و ابرها ... و قار قار بلند كلاغ هايي كه به منزل رسيده بودند.
18/آبان/86
.............................
پسوند اهورايي:
شعر حافظ ، در زمان آدم اندر باغ خُلد دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود.
|
|