|
22 November, 2007
مزامير داوود و گوشه ي چشمي كه وا مانده بود ..............................................
بال مي زنند و از عافيت انديشه پر را مي كشند ............. مي كِشند پر ... پر ... پر مي كِشند. از عافيت انديشه پر مي كشند. حالا من و انحناي يك "ح" ي جيمي من و صداي َتق َتق بال ها لاجوردي مايل به لاجورد، حالا صداي بال درناها – من و
حالا صدا بال درناها
من و حالا
1/ آذر / 86
.............................
پسوند اهورايي:
هيچ راهي نيست كان را نيست پايان ، غم مخور.
............................
پسوند بي ربط:
حرف بود و صحبت هايي و سئوال ها در مورد بامداد و حرف هاي پست قبل كه حالا كه خبر رسيد آشتي شده است و حراج وسايل احمد شاملو متوقف شده است به تر است حرف ها هم متوقف شود با عذرخواهي از دوستان چندي كه پرسيده بودند و حرف هايي داشتند و جواب ندادم. اما اميدوارم آن خانه موزه اي كه حرف اش هست براي احمد شاملو ساخته شود و اين حرف ها تمام شود. هرچند كه بايد اعتراف كنم چشم ام آب نمي خورد. اما خوش بين و اميدوارم - تمام
|
|
|
|