30 November, 2007
به من چه !؟ ..............
تقصير من نيست اگر كلاغ هاي حياط ما طور ديگري مي نويسند : قار مثل آن روزها كه از ميان چنارهاي نياوران پاييز را زير پاهايت سبز مي كردي و دواير چشم هايت هميشه ي خدا از كلاغ ها و خبرهايي كه مي آوردند مي شكست.
تقصير من نيست اگر از سال هفتاد و نهم هزار و سيصد و چهل و هشت چهارشنبه چم – خم – خميازه – خواب و ام روز ديگر طرح بليط هاي سينماي عصر جديد شبيه سجلد مادر بزرگ نيست . دندان هاي نيش تو از زير فلز ها بيرون آمده اند. به هم چسبيده اند. چشم ها تيك تيك مي كنند. و تو از آن روزي كه ابروهايت سربالا رفتند پايين نيامدي ... تا نقطه ها ميان چشم عابران كاشته شدند – و عاقبت زير يكي از آن ها ناپديد شدي...
نه! بالا بلند! تقصير من نيست كه گم شده اي و بادبادك ها را ميان دواير چشم هايت رها كرده ام.
5/آذر/86
.......................
پسوند اهورايي:
گفت: آن زمان كه مشتري و مه قران كنند.
|
|