|
08 January, 2008
چهارخانه هاي متضاد و حرف هاي سرباز پياده نظامي كه در ساعت چهار ودوازده دقيقه ي بامداد، خوابي نئوپلاستي سيسم ديده است. ....................................
(سِيُومين)
از چند چيز تو خوشم مي آيد. يكي اين كه جهان را در هفت روز جهانيدي آسمان ها را سوراخ ... سوراخ ، و زمين را.... از ميان آتش خورشيد به منظومه شمسي پُف كردي انگشت كشيدي ميان نيلوفرها و آدم از ميان مشيانه ايستاد بعد، باد گلويت را ميان موهاي آدم دميدي و دهان آدميزاد بوي نا گرفت. انگشت هايش كشيده شد. هسته هاي خرما ميان موهايش فر خوردند. و زاويه ي انزوا تنگ تر شد.
( دُيُومين )
اين ..... كه به ابرها ابرو انداختي سنگ ريزه ها را با نوك انگشت هايت ميان باد ها رها كردي حكم كردي كه نقطه هاي شعر ميان كلمات تاب بخورند. و آدم از راه برسد ..... الف دست را به آسمان هفتم بمالاند و ستاره ها از آستين سوراخ ميان خشتك بعد از ظهر جاري شوند و دامن اش را نقطه نقطه كنند.
( نُخُست )
ديگر.... اين كه گذاشتي اين كلمات سگ مَصَّب از ديوار كوتاه بعضي از آدم ها بريزد. از قضا .... ديشب كه براي آخرين بار، دست از ديوار ريخته بودند. پاي نويسنده ي اين خطوط به دندانه هاي شين َلنگ شد. واين كلمات سگ مصب دراين غروب پشمكي از دانه هاي شكر قل خوردند و شعر... از پاي نازك زنبورها ميان بافت اين كاغذ ... چك... چك و حساب هاي فراواني با خودكار طلاي پاركر روي اسناد پرداختني آدم ها كباب شدند . باد پيچيد .... اعداد، ميان موي آدم ها جهيدند و لابه لاي ِ فرهاي شش ماهه كودكان نارسي به دنيا مي آمد. كودكاني كه چشم هايشان رنگ ارغواني روشن بود و پرستاران تازه بالغي با دستمال حرير و عطر ديوور ميان لنگ هايشان را پاك مي كردند. .
(هيچُم )
يكي هم...... اين كه با گذشت دهها هزار سال از بازي شطرنج خسته نشده اي و فيل ها و برج و باروها هم كه ريخته اند ابليس را به جان سربازان پياده انداخته اي تا لنگه پا، در خانهي همسايه را مضروب شوند. همين .... كه قبول نمي كني، سربازها........ آن قدر پياده به دنيا آمده اند كه باورشان شده است ، اسب ها در بازي، اِل مي كنند . وزيران درباري ..... تا دنيا ميجهد، مي توانند به هر طرف حركت ... بركت فيل كمرش را كج كند .... رُخ سيخ شود. و شاه، كه حاكم مطلق بازي است ميان قلعه لنگ هايش را هوا كند و دانه هاي زيره را ميان هوا ول دهد و سربازها برايش كف بزنند. كف .... كف ... كف ازجلو.... از عقب از نظام خبر............. داااااار دار دار
( آغازين )
فكرش را بكن ! همين....... كه مي خواهي كونه ي پاهايمان روي ماه ماليده شود. همين كه آدم را اشرف صدا زدي و به ريش مخلوقات عالم خنديدي، همين كه ام روز غروب يك چهارشنبه ي برفي است و دانه ها ي هشت ضلعي از لنگ آسمان پرت مي شوند. همين كه چشم گذاشته اي و سربازهاي پياده در خانه ها ... قدم .... قدم فيل هاي كج مي شوند ... رُخ سيخ اسب ال مي كند .... وزير هزار مدل و كيش، با آن جزيره هاي مرجاني دلفن هاي مشكي ِ 75 درصدي را، مات مي كند. همين كه گرماي دنيا ميان پنجه ي اين گربه مي چرخد. همين كه شاه را در قلعه پنهان كرده اي رُخ را به چشم گذاشتن انداخته اي، و سربازهاي پياده چندين هزار سال نوري در آسمان هايت از ته آويزان آويزان شده اند . همين، همين چيزهاي معمولي كه براي شما حكم باد گلوي بعد از ناهار را دارد. همين ها را مي گويم. به همين ها مي گويم كه از چند چيزتان اينطور خوشم آمده است. از خيلي چيزهايتان كه در دل حروف خوابيده است. و به هزار دليل ... نمي توانم در اين محل مرقوم فرمايم.
17/10/86
...............
پسوند اهورايي:
نزدي شاهرخ و فوت شد امكان .... حافظ ! چه كنم!؟ بازي ايام، مرا غافل كرد.
|
|
|
|