|
23 January, 2008
چند دسي متر مربع .........................
بام از اين طرفِ من، تو ازآن طرف كه افتادي مدادتراش هاي زيادي ترش شدند. عين ِ ابروهاي تو، از آن طرف بام محراب .... مه ... راب خم ..... خيمه ..... خام به وزن گل هاي محمدي مستفعلن ، فعولن فع ... بام و من و ... يك دو... هواي تو است. من ايستاده آن طرف تو، از آن ور ِ بام با كلمات َور مي روي لب... لب مي كني حروف را به اسم كوچك بزرگ مي كني به عنوان مثال: نقطه اي بر مي داري حروف سُر ميخورند. بام.... بام..... صداي پاي حرف عين است اين عين ِ آن روز كه آمدي ... يادت هست!؟ آن روز كه آدم هاي پاسدارن مقابل برج سفيد شدند. آن روز كه مي خواستي ميان دسته ها گل هاي محمدي به آب دهي صداي پايت ... بام! بم، چند سال ِ بعد از آن از آن طرف افتاد. تو از آن طرف ِ بام و من ميان اين بوم و .... دو هوا تكنيك هاي انتزاعي را تجربه مي كنم: يكي هواي باران يكي هواي تو...
مخاطب محترم! چنانچه صداي مرا ميشنويد رخت هاي پهن را كنار برگ ريزان اين چشم هاي باريك بام، از اين طرف ِ من، تو از آن طرف كه افتادي ُكپه ... ُكپه ابر و باد ِ كاغذ از مداد هاي رنگي آبستن شدند. بهمن از راه رسيد. بام ها بيش شدند. برف بيش تر
1/بهمن/86
......................
پسوند اهورايي:
زهي مراتب خوابي كه به ز بيداري است
..........................
پسوند بي ربط:
1- عرض شود مي خواهم اكنون كه اين پسوند بي ربط است بنويسم كه در مورد زبان گفت آري! و شنيد آري! و زبان گفت و گويي و ادبي با دوستان بحث در گرفت و مطابقت معمول سايه ي سنگين آقاي دكتر كزازي بر سر بحث افتاد. چكيده ي حرف بنده كه دوستان را خوش ننشست اين حرف هزار بار گفته بود كه زبان ادبي فخيم با آن حالت درباري آقاي دكتر كزازي به جايش زيبا است و با چند كيلو تشكر عديده بابت پاس داشتن اين زبان، اما باور كنيد اين زبان بي رنگ و زهوار در رفته زبان مناسبي براي شعر ام روز و شاعر و نويسنده و هر چه ي ام روز نيست. زبان راهي به غير از پويايي ندارد. گيرم جد و آباد و نياكان باستاني 6000 ساله ي ما با آن زبان مي نوشته و مي گفته اند. به ترين معيار براي زبان آزمون توده است. آن چه ماندني باشد مي ماند و آن چه ام روز زبان گفتاري ما است معيار زبان ادبي بايد باشد. اگر غير از اين باشد اثر هيچ صاحب قلمي بازتاب نخواهد داشت و هر خواننده اي بايستي يك فرهنگ لغت از كلمات زير خاكي تهيه كند تا بفهمد طرف چه مي خواهد بگويد. البته پرداختن به زبان و زبانشاسي جاي تقدير دارد. اما نبايد انتظار داشت در كا رو گفت گوهاي حتي روزمره آن زبان از ياد رفته از طرف عموم به كار گرفته شود. شايد خواننده ي اين خطوط مثل دوستان آن گفت و گو خوششان نيايد ، اما زبان ادبي ام روز همان زباني است كه در خانه و رختخواب و دستشويي از آن استفاده مي كنيم. به همان راحتي، سهل و دم دستي و اين وظيفه ي شاعر و نويسنده است كه اين زبان دم دستي كه معيار است را به بافت ادبي نزديك كند و كارستان شود.
2- چقدر دلم مي خواست خلوت تر بودم و در مورد عاشورا و چگونگي نفوذ آن حماسه به مردم كوچه و خيابان ما و نوع ديد آدم هايمان به قيام حسين ( ع ) مطلبي مي نوشتم كه عجالتن با اين درگيري ها احمقانه ي روزگار وقت نشد. اما فقط مي خواهم اين را بنويسم كه در اين تعطيلي كه گذشت بعد از مدت ها سركي به وبلاگها زدم. راستش را بخواهيد نوع برخورد بعضي از دوستان خنده دار است. وظيفه و در حقيقت رسالت هنرمند ( اگر رسالتي داشته باشد البته ) اين است كه از اتفاقات روزگار خود و البته تاريخ تكرار شونده تاثير بگيرد، وام بگيرد از آن چه مي افتد در پيرامون و آن را به زخم هنر و آثارش بزند. نه آن كه هنر را مخدوم نوكر صفت اتفاقات كند. نه اين كه كار هنري را بولتن تبليغاتي احساساتي بي رنگ و بويي كند كه تنها بيان احساسات خام است. اين بلايي است كه مدت ها بر سر آثار هنرمندان اين مملكت آمده است و خبر ندارند. نوعي اثر سفارشي به جاي تاثير گرفتن از اتفاقات و حس و حال هر زمان در آثار هنري
3- طرف ديگر وبلاگ دوستاني است كه آدم از ديدنش متعجب مي ماند. راستش را بخواهيد وبلاگ بعضي از دوستان كه به هر حال ادعاي هنر دارند شده است مثل مجله هاي زرد! ام روز چشم و ابرو خال ابر و فردا حكايت دختر فراري از خانه و حالا هم كه بازار محرم به راه است پرچم سياه مي زنيم تا هفته آينده! خانم تا همين دي روز داشت عكس نيم و تمام رخ مي گذاشت،آقاي گرامي داشت سربازو نشان مي داد يك هو مي آيد بر سر زنان كه: حسين جان! و سر و سينه زنان به راه مي اندازد. گرفتن متريال خام از اجتماع و تاريخ ام روز و چسباندن آن به اين تاريخ شمسي كار هجوي است كه اميدوارم دوستان هنرمند يا هنر دوست يه هر چه اين را بفهمند. سكه طلايشان بيفتد و از خر شيطان پياده شوند. ابتذال يعني خود همين كه گفته شد! باور كنيد چيزي مبتذل تر از اين نيست كه شبكه هاي ماهواره لنگ و پاچه نشان دهند بيست و چهار ساعت و يك آن پارچه مشكي آويزان كنند و به سينه زنان حسيني بپيوندند. اين طريق عوام ايراني است كه حالا هم شده است الگوي وبلاگ اديب فرزانگان وطني و برعكس آن هم ديگراني كه پُز َاه َاه پيف پيف سر مي دهند باز هم به صورتي بي سواد و ابلهانه به بهانه فرار از تحجر! دوست عزيز! تحجر خود همين ژست خنده دار منورالفكر مآبانه ي تو است. همه جاي دنيا باورهاي ديني و آيني به ترين نوع الهام براي هنرمند است. چه به دركِ آن، چه به ديدِ شك به آن..... اين برخورد است كه مركز آفرينش آثار بزگ جهان مي شود. برخورد با اين اتفاقات و حماسه هاي تاريخي است كه آثار بزرگ متولد مي شوند و جواب چرا و بي چرايي آدم ها داده مي شود.... باقي براي زمان به تر
|
|
|
|