بادبادک باز در سی اپیزود
..................
1-
به دلیل این بادبادک
نخ را که ارسال کرده بودی
رها کرده ام.
اک نون میان قامت این نقطه
تا انحنای نون – که آن جا است
غزلیات حافظ را
فال
فال
به بادهای موسمی واگذار می کنم.
گیرم نشانی مرا از یاد برده ای
خواب را که می دانی دیگر
با خامی این خ
خراب می شود.
2-
نشان خانه ات را نمی دانستند.
به باد سپردم – گفت : هو
از آینه پیدا بودی
من بودم
تو بودی
3-
با دانه های برف پیمان بستم.
حالا من و سر این قرار
فر ... فرفره .... فال
و نگاه بی رنگت
که تلخ،
میان دانه های قهوه
حل شدند.
4-
به شعر گفتم: هیس!
به اسم کوچک ات مضروب شد.
الف – بالا - بلند
و خدایان بیشماری را
در گودی یک نون
تقسیم کردم.
5-
به فکر کسی نرسید
- اما،
وقتی که آمدی
گنجشک های بیشماری
زمین را نوک می زدند.
6-
میان تو
تا گردون
ماهیان ِ خیلی زیادی بودند.
ماه نگاهی انداخت.
خواب هایم طوری دیگر شدند.
7-
خدا با الف تمام شده بود
و آدم های فرهیخته
حروف را از بام خانه هاشان
پارو می کردند.
8-
عینِ صدای دریا
گوش صدف ها را کر کن
آماده ی خراب شدن هستم
پر را بگیر
تر کن
9-
الف
لام
میم
صدای مرغی است
بال ریخته از بهشت.
زبانم را بسته ای
فقط بگو تا کی
مدام می خواهی بگویی:
بنده ی من ...
بنده ی من ..... !؟
10-
می خوانمت:
خشک می شوی
می خوانمت: تر می شوی
هزار
هزار
رنگ می شوی
11-
شکل حروف این شعر
مست شو
از عافیت عبور کن
هست شو
12-
برای یک شب – فقط
فقط برای همین یک شب
صدای این شعر را باور کن
من دوره گرد شهرم:
آی........شعر
آی.................شعر
دست مرا بگیر
برُکن
13-
یک شب برای اولین بار
دیدم که
خواب هستم
حالا هزار سال تمام است
خرد و
خراب
هستم
14-
این را کسی نمی داند:
من را میان دانه ای از برف
گیج کردی
خندیدی،
خنداندی ام
جان را خراب کردی
15-
مردم به نان شب محتاج اند!
تاکی – بگو آخر
تا کی غزل های عاشقانه را
باید برای گنجشک ها
دانه دانه کنم؟
16-
نه درس
نه مدرسه
نه معلم های ته استکانی لاف زن
رهایم کن
رها..... تر از باران
گنجشک ها می خوانند.
گنجشک ها،
با انفجار بال هاشان
هنوز- هی – می خوانند.
هنوز
هی ،
تو را می خوانند.
17-
به ابرو می توانم بگویم: نُُچ
به باران
حتی به باد
که صدایش شبیه تو است.
اما،
درست نمی دانم
نگاه که می اندازی
باید به تو چه بگویم.
باید درست
تو را
به چه بگویم.
18-
این را به رمز می نویسم:
سلام!
حالا هر کس که می تواند
ترجمان باشد.
حالا
باشد.
19-
گاهی بادم
گاه بار
گاهی باران
گاه آن
تکلیف مرا روشن کن
برای یک بارهم که شده است.
بیا و
روشن کن
20-
لام ِخیال لای موهایت پیچید.
دستم قلم به دست
از نقطه هایش
چید.
21-
یادت اگر باشد
آن شب میان جنگل
شب کردی!
تا صبح دور عالم
دست مرا گرفتی
انگشت هایم را
تر کردی!
22-
عین حروف اسم تو
قاف دارد.
با نقطه های سر بالا
بگذار باد بیاید
عین دل زلیخا
رویای دی شب را
پاره کند.
عین دل زلیخا
رویا- نیمه شب را
تک – تکه – تکرار
مستفعلن –فعولن – فع
23-
تقصیرمن نیست!
بگذار بادبادک ها
از لوزی نگاهت
بیرون
تر
شوند.
24-
باید چهار شد.
باید برای چهارشنبه
صد
صد
هزار شد.
25-
باید که نام تو را حالا
با این همه گذشته و سال
جار بزنم.
یک بار همه شده- بگذار
با شیوه های لوطیان
هی ... هی
هوار کنم.
26-
از شعر های کوچک
خوش – خوب – خواب – خنده
راه تو را شناخته ام حالا
حالا
ماه
بالا
27-
شب را صدا بزن
شب را هزار بار
با اسم کوچک شده اش – باز
صدا بزن
حالا میان ما
تن ها
لب های باز این فنجان.
حالا میان ما
لب ها
فنجان
28-
اسم تو را میان این کاغذ – تا
اسم تو را به نام کوچک.
حالا که تا شده ای
برای یک بار هم که شده است
موهایت را به بادها بسپار
سر زن
دنیا را
برهم زن
29-
این را فقط تو می دانی
باقی تمام شعر است.
مثل حروف ناب
باقی
تمام
شعر
است
30-
گفتی بخوان – گفتم
گفتی صدا بزن
حالا برای باقی
من
شعر
باغ
باقی
26/ بهمن/86
...................
پسوند اهورایی:
ورای مدرسه و
قیل و قال ِ مسئله بود.
...............
پسوند بی ربط:
- ناشر بزرگ انقلابی:
عرض شود – حالا که این پسوند بی ربط است بنویسم که دی روز یک ناشر بزگ انقلابی! (البته منظور ناشر بزرگی در میدان انقلاب است، اشتباه نشود- ناشران میدان انقلاب، انقلابی هستند.. انواع ناشر داریم! به قول یکی ناشر بی همه چیز! ناشر فلان فلان شده یا مثل بنده ناشر پاسدار آنی ) القصه! آن ناشر بزرگ انقلابی که از دوستان قدیم و ندیم 17 ساله است حرفی زد که اشکم را در آورد.
به واقع اشکم در آمد. ظاهرن اولاد ذکور رفیق ما که حالا دانشگاهی شده است وب گردی می کرده در پی چیزی و حرفی که سر از این اهورا در آورده است. و پدر را خبر کرده که چه نشسته ای که بیا و ببین و طرف آمده وخوانده وزنگ زده است که پسر! به ما نگفته بودی! این بی ربط نویسی ها را می شود در یک کتاب مستقل چاپ کرد! نگاه انتقادی، طنز .... اول نمی دانستم چه بگویم، غیر از این که گفتم بی خیال رفیق نگاه انتقادی!!:-) مال دیگران است هنوز این قدر بی کار نشده ایم ....و بعد
خندیدم! کلی خندیدم... آن قدرخندیدم که اشکم در آمد و بند هم نمی آمد. طرف فکر کرد خل شدم! گفت بابا جان چرا صدایت د رنیامده این همه وقت. گفتم رفیق این ها که می بینی و تو را هیجان زده کرده است و من می دانم برای زبان تند و تیزش است و دنبال چه نمدی هستی – صدایم است که در آمده است دیگر- دیگر باید چطور در می آمد!
- اولین چَک انقلاب:
حالا که حرف انقلاب شد بدم نیامد بنویسم برنامه جوان ام روز نشان بده ای در صدا و سیما که به طرز مضحکی دمکرات و محرمانه گو بود با دکوری اولترا مدرن و ام روزی! حاج آقایی را آورده بود که اسرار هویدا کند. رد می شدم- به طرف گفت اولین َچکِ انقلاب را کی خوردی و اولین ِچک را کی گرفتی – من فکر کردم که ای بابا به قول آن ناشر انقلابی چرا ما صدایمان در نمی آید! یادم آمد کلاس چهارم دبستان بودیم در آن شلوغی انقلاب که گفتند تعطیل بروید خانه صفا کنید بی برقی و ککتل مولوتف درست کنید! ما هم آمدیم و با بچه های محل کیف و کتاب را گذاشتیم کنار کوچه و روی ورق های دفترهایمان مرگ بر شاه درود بر خمینی و کلی شعار نوشتیم و جلو ماشین های عبوری را گرفتیم و زیر برف پاک کن هاشان گذاشتیم. تقریبن تمامشان ما را تشویق کردند و دیگر دمِ غروب، شیر شده بودیم و به موتورها هم رحم نمی کردیم. یک پیکان که هنوز قیافه طرف را خوب به یاد دارم طوری جلویمان پیچید که امیر و مسعود پرت شدند توی جوب و ما پریدم آن ور! و جستیم – یک ربع بعد یک پیکان دیگر در جهت خلاف آمد زد رو ترمز – ما پریدیم که کاغذ بگذاریم که چشمتان روی بد نبیند! سر کار استوار با یال و کوپال بیرون پرید و چهارتا کشیده آب دارنثارمان کرد! و ما در حالی که پا به فرار گذاشتیم فحش های ننه بابا دارش را هم گوش کردیم. بعد هم قرار گذاشتیم از این ماجرا با احدی حرفی نزنیم که از خانواده هم مرحمتی نثارمان نشود و بتوانیم فرداهم در کار آموزی شعار شرکت کنیم!( شرح ش در آی باکلاه آمده است اگر روزی منتشر شود !)
گفتم خوب بود من هم زنگ بزنم داستان اولین چک را بگویم و عرض کنم تا این لحظ هیچ ِچکی از انقلاب برای ما وصول نشده است!
- لطایف انقلاب:
عرض گردد اکنون که این پسوند بی ربط است و باز حرف انقلاب این روزها از در و دیوار می ریزد یادم آمد که باز در حال عبور دیدم یک برنامه ای یک آقایی را آورده که من نمی شناختم البته- و به طرف می گوید از لطایف انقلاب بگو! این بابا یک قیافه ی زمخت با ابروهای به هم گره خورده، درشت و هیکلی بود با صدایی نخراشیده که ظاهر نشان می داد هیچ بویی از لطافت نبرده است! و همین طور هم بود چون طرف داشت از آتش زدن ماشین ها و مشت های گره کرده و تیر اندازی و این ها به عنوان لطایف انقلاب یاد می کرد!
که نمی دانم کجایش جزو لطایف بود!
کمی فکر کردم دیدم به واقع این انقلاب لطایف بی شماری داشت و چند نمونه به یادم آمد که این جا مرقوم می نمایم:
اول این که ما که بچه بودیم یک روز در مدرسه قرار گذاشتیم کم نیاوریم و یک دخترخانم خوشگل کلاس پنجمی آمد و به ما یاد داد بعد از مدرسه بگوییم مرگ بر شاه! یکی گفت بگید شاه به ما کتک داد خمینی به ما پفک داد! به همه بر خورد که مگه ما مهد کودکی هستیم! آمدیم بیرون دم مدرسه راهنمایی ها که دیدم آنها داد می زدند: رضا شاه سرت سلامت! پسرت .....ده در آمد! ... ما کر کر خندیدم و دختر ها سرخ شدند و در رفتند!
دوم هم این که به راستی تمام اقشار در این تظاهرات ضد شاهنشاهی شرکت کردند و هر دسته شعاری داشتند. از آن جمله خبر رسید که بنگی های آن زمان میدان مولوی راه افتاده بودند که :
مابنگیای مولوی – ر...دیم به قبر پهلوی! و جماعت اوا خواهر می گفتند: خسته شدیم واه! – از دست این شاه – چقده بریم راه؟- نازتو برویم خمینی چقد شبیه حسینی! – یک روز هم یک دوره گرد معتاد رو دیدم که جلوی ماشین ما رو گرفته بود که عکس امام سیزدهم بخرید و پوسترهایش را می فروخت!
یک بار هم جمعیت خانم های جوان در میدان مولوی یا خراسان؟ خوب یادم نیست راه افتاده بودند به شعار دادن و تا سربازها می آمدند جلو فریاد می زدند : چرا جووناروکشتین مارو بی شوهر گذوشتین! و تا عقب می رفتند مرگ بر شاه سر می دادند! و این بازی هم موجب تفریح و فرح بخشی سربازان وظیفه شده بود !
یک روز هم روی دیوار خانه ای نوشته شده بود: تا اطلاع ثانوی ر...دیم به قبر پهلوی !
- ما هم تا اطلاع ثانوی این بی ربط را با همین لطایف انقلاب می بندیم. تمام!