اندر فواید شعر فهیم پیشرو
و معجزت شاگردان «حضرت نیما»
...........................................
الف
راهی نشان بده!
آدم ها میان در
ها می کنند
و شاعران پیشرو
در میان آیینه های کج تاب
بسته اند
و خواب هفت آسمان می بینند.
جیم
به جستجویت،
پا ی تمام ِموی رگ ها
که به گردن ِ من انداخته ای
چشم گذاشته ام.
دال
اعداد تمام شدنی نیستند.
من، هی شماره می کنم و
تو...
هــــــــــی می گویی: حاضر!
ذال
درس ام روز ِ من این است:
گاهی هم باید میان علف های هرزه نشست
و قیل و قال مدرسه را
بالا آورد.
سین
فرشتگان سرود می خوانند
و شاعران ،
شعرهای ام روزی را
به آسمان ها فوت می کنند.
تا میل شما کدام باشد !؟
شین
باختن صادقانه - به!
چراغ های قرمز چشمک می زنند.
پیر مغان،
پشت یکی از آنها پیاده شد
و کرایه را به گردن من انداخت.
عین
َت َت ق
َت َت ق – َتق!
قطارها به سرعت نور عبور می کنند
و صدای شعرهای من به گوش کسی نمی رسد.
غین
شیطان برنامه های زیادی دارد
ومن، با یک دستگاه صلوات شمار
در آرزوی قطع برق
نظر بینندگان محترم را
به ادامه ی برنامه جلب می کنم.
کاف
هیچ کس مسئول نیست!
چه وقتی غلط انداز باشی.
چه وقتی اندازه ی نقطه های این شعر
آدم ها غلط می کنند
و تمبرهای باطله را
پشت سرت می چسبانند.
گاف
این شعر را به رمز ِ تو می گویم:
عاشق اگر شدید
یادی کنید « حضرت نیما » را
نون ....و
ی ... وو
میم و – الف با را
طا
برج ها به آسمان سر کشیده اند
و جنگل بانان
ضمانت نامه ی آهوان را
به جا نمی آورند.
وهیچ کس به درستی نمی داند
عیب از سواد روزگار است
یا دست خط مبارک!؟
ظا
کار مدام و چوب ِ الفبا !
حافظ صبور بود
و گنجشک های بی شماری
میان حوصله ی حروف
جیک می کشیدند.
لام
بلاغت سعدی
میان مژگان سیاهت سُر می خوَرد.
بیا و برای یک بار هم که شده است
با «آ» ی با کلاه ِ دو ابرویت
سرزن .
دنیا را
بر هم زن
میم
انگشت هایم را
تا آسمان چندم کشیده ام.
در انحنای موی بلندت که
پیچ
پیچ
راهی دگر نشانم ده!
راهی شبیه فرق بازت
که می کند.
نون
حالا، هزار و اندی است
یوسف در آن چاه معروف
فریاد می زند.
وکاروان های فراوانی
یکی بعد از دیگری
در پرتو خورشید گم می شوند.
واو
شیخ- به روز بود
و به موتورهای جستجو امیدوار....
آدم های روزمره
چراغ آرزوهایشان را
میان ستاره های اسم رمز
گره زدند.
هـ
بالاتر از سیاهی
موی سپید را به باد می دهد.
عطـــــار – میان غرفه ی بازار
گنجشک ها را
پَر می دهد.
و عابران بی شماری
به فیش ها نگاه می اندازند.
ی
شاعران زبان ماه و درخت را می شناسند.
اما،
مخاطبین محترم
با چشم های میشی ِ خوش رنگ
به حروف این شعر
چپ چپ نگاه می کنند.
صاد
لطفن مراقب باشید!
گاه زبان یک شعر برجسته
به چشم مخاطب فهیم پیشرو
گیر می کند
و برداشت های هرمونوتیک
میان پلک هایش، تیک می زند!
ضاد
برگ های برنده سبز می شوند
و گنجشـــک ها،
حنجره های طلایی خود را آب می دهند.
باید کمی تحمل داشته باشید
ما ،
شاگردان « حضرت ِ نیما »
معجزات فراوانی را
میان آستین هایمان
فرو کرده ایم.
4 – خرداد – 87
................
پسوند اهورایی:
که سر به کوی و بیابان
تو داده ای ما را ....
................
پسوند بی ربط:
عرض شود حرف از حضرت نیما بود. این اصطلاح را اتفاقن اخوان ثالث در شعری قدمایی در تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم – آورده است. آنجا که ظاهرن از نوشتن آن شعرهای کلاسیک و طوری اراجیف به تنگ می آید یا خجالت می کشد؟ و در پایان آن شعر می گوید:
وقت است تا در این قدمایی شعر
یادی کنیم حضرت نیما را !
این که چه کسی شاگرد نیما باشد یا نباشد یا هست و بود و نیست باشد برای جایی به تر – اما این آوردن معجزت ! از شاگردان نیما که طوری نیمایی نویس بوده اند و بعد، اگر شاگردان خلف بوده باشند عبور کرده اند و راه خود را رفته اند و به شعر ام روز وصل شده اند و چه و چه ها ( به قول خود اخوان ) باشد- باز برای بعد. این که شاگرد نا خلف و طفیلی نیما هم چسبناک چسبیده به همان تئوری های تاریخ مصرف دار نیما که در زمان خود بسیار مدرن بود و شاعر ام روز – اگر ام روزیش باشد البته – راهی غیر از عبور از آن را ندارد هم – ایضن باشد برای بعد ها ....
اما چیزی که من را یاد این جدل اخیر با دوستانی انداخت یادی بود از اخوا ن ثالث عزیز – اخوانی که آن شعرهای بالا بلند را نوشت و با شگردی که ( جادوگر ذاتش آموخت ) آمد و کلمات از یاد رفته ی گاه زیر خاکی هزاران ساله را در شعر زمانش زورچپان کرد و بسیار هم زیبا کرد! آن طور که همه خوانده اید و می دانید. اما – به هر حال ور رفتن و معاشقه با کلمات زیر خاکی که جنسیتشان مال زمان های گذشت است و از دیار خواب می آیند و کاربری چندانی در این زمان ندارند موجب شد که اخوان ثالث به قعر کلاسیسیسم بدیحه خوانی سقوط کند و آن قدمایی نوشتن دوران جوانی و شناخت اوزان و عروض و چه و چه ها باعث شد که آن زبان زیبای جان دار اسطوره ای اخوان به کتاب ِتو را ای کهن بوم و بر دوست دارم ... تبدیل شود. کتابی که غیر از چند مورد سرشار ما بقی اشعارش طوری پر کردن کتاب بود و به قول خود اخوان : اگر قرار است بعدها بازماندگان معلوم نیست به چه عنوانی چاپ کنندش به تر است خود من الان چاپ کنم ( نقل از مضمون) و کار به جایی برسد که آن شعرهای پدر بزرگ شدم دخترم پسر زائید – دختر به شرط چاقو – الف میم نون الف این است اینا – و صدام یزید کافر و مابقی را بنویسد که البته آن هم سالها از ارشاد وقت مجوز نگیرد و آن غم نامه ی اخوان در مقدمه تور ا ای کهن بوم و بر ... نوشته شود که بروید و بخوانید.
غرض، خود اخوان نیز به این که گرفتار شده بود ، طوری اشاره هایی کرده است و حتی در روزهای پیش از مرگ آن شعر جان دار هیچیم و چیزی کم را ... نوشت که نشان می داد اگر با آن سماجتی که بامداد با سوژه برخورد می کرد و پیگیری، با فرمالیزم شعرهایش برخورد می کرد - بعد از درحیاط کوچک پاییز در زندان که طوری نمایش توانمندی او بود در نوشتن اشعار روایی که به هر حال طوری چیره شدن آگاه و فن سخنوری است بر متافیزیک شعری – آخر کارش به تو را ای کهن بوم و بر .... و آن دست اشعار نمی رسید. این را گفتم و جمع را خوش نیامد که تو می خواهی شاعرزدایی کنی! من، که بیش تر از 17 سال از بهترین روزهای عمر را صرف شناساندن این عزیزان کرد ه ام! می خواهم شاعر را خراب کنم! آن هم مثلن اخوان ثالث را که از دست هایش چه و چه ها که نگرفته ام .... این که بگویی اخوان و بزرگانی از آن دست عزیزان ما بوده اند اما شاعر ام روز راهی غیر از عبور از آنها، درونی شدن تجارب آنها و رسیدن به زبان ام روزی را ندارد – کفر است. آن وقت می بینی دوستان با همان زبان کهنه ی دهه ی سی و چهل و یا حتی زبان نیمایی خاص دهه ی ده و بیست می نویسند و خود را نیمایی می دانند – حوصله ام سر رفت! باقی برای زمان به تر از این باشد.
پ ن- ( فرشتگان کوچک در آتش ) از خوانندگان این وبلاگ خواهش می کنم این پست رو در وبلاگ آقای مدرسی بخونند و هر کمکی از دستشان بر می آید انجام دهند.