اندر تضاد نسل پیراهن چهارخانه و آلرژی شیخ اجل به گیاه سوسنبَر- پیدا کردن اسپانسر ام روزی مر ابوالقاسم فردوسی را و سرچ کردن فرید الدین عطار از نیشابور، کمپانی مایکروسافت را رها کردن دیر مغان از حافظ شیراز، تماشای مجازی شاعر در باغ سعدی - خانم های ام روزی را... بالا انداختن خیام - و ما بقی داستان
......................................
نسل من
پیراهن چهارخانه بر تن دارد.
حدود ساعت سه بامداد
به اسم اعظم ِ خداوند گیر می دهد
و به صدای ساعت
مشکوک است.
وقتی عاقبت ِ دنیا را
هیچ کسی غیر از خدا، نمی داند
مثل خدا،
که نمی داند و می داند
که یکی هست و نیست
که سکوت کرده است که نباشد.
کسی باید باشد
که حروف را
به اشارت انگشت هایش
باردار کند.
نقطه ها میان خطوط پخش شوند
و عالم و آدم بدانند
مفهوم زنـــدگـــــی
زندگانی اندکی بیش نیست.
* * *
نسل من،
پیراهن چهار خانه بر تن دارد.
از نشستن دور سفره
و شمارش کُنجدهای سنگک
ابرازِ ناخرسندی می کند.
شاید اگر ام روز بود
از شنیدن ساکسیفون «کنی جی»
و خواندن غزل های آن طوری
لبخند کوچکی کنار لب هایش می نشست.
بر آسمان ابرو می انداخت.
«دیر مغان» را می گذاشت و
برای «شاه شجاع»
- که در انتخابات تقلب کرده است -
شعرهای سیاسی می نوشت
و تکلیف مخاطب را
با مسئولیت اجتماعی روشن می کرد!
شاید اگر بود ،
شاید حافظ هم – اگر بود
مثل نسل من
پیراهن چهارخانه می پوشید.
* * *
نسل من
پیراهن چهارخانه به تن دارد.
از پشت آسمان سیاه شهرهایش
گنجشک ها را رصد می کند
و مانند «فروغ»
از شکم بالا آمده ی دختر های فامیل
خنده اش می گیرد.
بلاغت را
باید میان سیب های سرخ پهنان کنیم.
حالا که «گبر و ترسا»
گوش هایشان بدهکار هیچ غزلی نیست
باید برای افاعیل چند ضلعی
فکر دیگری کرد.
میان ماه من
تا شیراز
تن
ها
چند «کیلو بایت» فاصله است.
سعدی در آن باغ معروف نشسته است
و اوزان عروضی را
میان غزل های عاشقانه
«کپی – پیست» می کند.
عشق حقیقی را به یاد می آورد
و خانم ها مجازی
«وب کم» هایشان را تنظیم می کنند.
* * *
نسل من پیراهن چهارخانه برتن دارد.
صدای قُمری را
به خودی خود می شناسد
و با این که نمی داند
چیزهای زیادی را می داند.
به عنوان مثال:
چند سالی است که فهمیده است
شاهــــــنامه،
نامه ای برای شاهنشاهان نیست.
«قانون»، کتابی در طب است
و «شفا»، در قانون
و سیاستمداران عالم
بزرگ ترین اشتباهشان این بود
که از سیاست جدا کردند.
شکم گرسنه
دین و ایمان ندارد.
رستم یلی است در سیستان
که از میان لنز شبکه های خبری
سلام و ارادات خود را
خدمت ملوکانه نثار می نماید.
و از دیدن فیلم های «هالیوودی»
اعلام انزجار می کند.
و ..... حکیم
ابوالقــــــــــــــاسم فردوسی
آخر شاهنامه نوشته است:
به همت جوانان ایران زمین
که در رشته ی «نرم افزار» فارغ التحصیل شده اند
نبرد رستم و سهراب را
به یک رمان عشقی ام روزی تبدیل خواهد کرد
و به جای سلطان محمود
در پی ِ «اسپانسر» خوبی است
تا پخش جهانی شاهنامه را به عهده بگیرد.
* * *
نسل من پیراهن چهارخانه
به تن دارد.
برای ادیان الهی و.... غیرو
نامه های عاشقانه ارسال می کند.
و به عشق هم جنس
چپ چپ نگاه می کند.
بعد از گذشت سال ها
تبریز، همچنان تب – ریز است.
مولانا در پی ِ شمــــس
و شمس،
با یک دستگاه «جی پی اس»
به جستجوی انسان
سفر دور دنیا گذاشته است.
و در نمایشگاه «انجمن خوشنویسان ایران»
به خط های غریب ِ خطاطان
با تعجب نگاه می کند.
به «فونت» 18 خط ِ «تیتـــــر»
تعلق خاطر پیدا کرده است.
و مریدان را گفته است
در ازاء برنده شدن چند سکه ی « آزادی »
این جمله را
تایپـــــوگرافی کنند:
« تو ائمه ی دیگرانی
دیگران، ائمه ی تو .... »
* * *
نسل من
پیراهن چهارخانه به تن دارد.
و به داروهای گیاهی «آلرژی» خاص پیدا کرده است.
گاهی برای چیدن چند شاخه ی گل
مرخصی بدون حقوق می گیرد.
و باور کرده است
سیمـــــــــرغ
سی مرغ مُفنگی بوده اند که
شیخ را گمراه کرده اند.
عطـــــــــار
در «سایت کمپانی مایکرو سافت»
به جستجوی« نرم افزار » سه بعدی است
تا نسل ام روز
«آن لاین» – سیمرغ را
به کوه قاف هدایت کنند.
و عالم را
از این سر درگمی نجات دهد.
* * *
نسل من، پیراهن چهارخانه بر تن دارد.
روزهایش را میان خطوط خیابان ها طی می کند
و شب ها،
«کتاب الکترونیکی» می خواند
و برای دنیا دیده شدن
فقط باید روی کلمه ی «اینتــــر»
«دَبــِل کیلیک» کند.
خیــــام
«ساعت دیجیتال» خریده است.
هنگام سپیده دم بلند می شود
قهوه دم می کند.
دوبیتی های نابی
برای خروس سحری می نویسد.
«ماهواره» را روی «دیسکاوری» تنظیم می کند
با حسرت به عکس های «هابل» نگاه می کند
لیوان را بالا می اندازد و .....
پیراهن چهارخانه را « پرو» می کند.
16/3/87
...................
پسوند اهورایی:
رسیده ام که مپرس!
..................
پسوند بی ربط:
می خواستم در مورد این نسل و پیراهن چهارخانه و داستان هایی که آمد چیزکی بنویسم که گفتم به تر همان که مولف مرده باشد. مثل آن شعر (حکایت مولف مرده و خواب شاعر موش مرده! ) که در آرشیو هست و در کتاب سلطنت اردی بهشت .... خواهد آمد اگر روز ی مجوزش را بدهند –
اما می خواهم چند کلمه د رمورد عباس کیارستمی بنویسم. کیارستمی را آدمی روشن و آگاه دیده بودم که دست به هر کاری که می زند در نوع خودش بی نظیر است. متفاوت است به معنای خاص نه مانند دوستانی شعر مطفاوت که تفاوتشان تنها در طرز نوشتن طا است.... کیارستمی را طوری شاعر سینمای ایران می گویند و دیگر ام روز کسی نیست در جهان که به هنر هشتم و سینما علاقه ای داشته باشد و او را نشناسد.به مفهومی آبروی هنر ایران است در کنار جمع دیگری که هستند.
اما از قضای روزگار و از بی در و پیکری این کشور باستانی 6000 ساله آقای کیارستمی از فیلم و عکس و هنرهای دیگر که خسته شده اند رو به حافظ نویسی و اکنون سعدی نویسی آورده اند. این که یکی از مطرح ترین هنرمندان معاصر به حافظ و اکنون به سعدی بپردازد و برداشت نو نگاه خود را داشته باشد موجب خرسندی است. آن چه در مورد حافظ کیارستمی در همان چند مورد دیده شد به هم ریختن ارکان شعر کلاسیک بدون جایگزینی مناسبی برای آن است. صرفن تکه پاره کردن و تقطیع اشعار بزرگانی نظیر حافظ به بهانه به تر فهم شدن آنها نشانه قرائت مناسبی از اشعار آنها نیست. انگار که کاشی کاری و گره چینی سنتی واسلامی ایران را طوری باز و پیچ و خم ها را ساده تر کنیم تنها برای سر در آوردن از چگونگی چرخش اشکال و طرح ها و مثلن گل مرغ ها!
نکته ی دیگر مصاحبه ای بود که از کیارستمی خواندم و موجب حیرتم شد. هنرمندی که به برخورد شاعرانه در سینما مشهور است. هنرمندی که ایماژها و برخورد ها انتزاعی اش با سوژه برداشت ها و خوانش های متفاوتی در سینما پدید آورده است حالا که به شعر ابَرشاعران ایران رسیده است می گوید سعدی بسیار ساده فهم تر از حافظ است – سعدی بچه محل ماست - بعد می گوید نمی دانم چرا به جای حافظ با سعدی تفال نمی زنند... خودش می گوید عشق حافظ خدایی است و مرا جا می گذارد و برای مثال این شعر زیبای حافظ ( بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش ) را به عنوان شعری در الو درجات مطرح می کند و بعد تعجب می کند که چرا مردم با حافظ فال می گیرند! خودش می گوید سعدی زمینی و ملموس است. یعنی اشعارش زمینی است. عشق کوی و گذر دارد – بعد تعجب می کند که چرا مردم با لسان الغیب تفال می کنند !
این که شما ریتم غزل را بگیری و به قول کیارستمی تنها فکر غزل را مطرح کنی آن چیزی نیست که شاعر می خواسته بگوید. این آن شعر ناب شاعر نیست، طوری طرح فیلمنامه شاید باشد که متاسفانه به واسطه ی اسم کیارستمی و مطرح بودنش به عنوا ن الگویی دارد مطرح می شود و جوان ترهای بی حوصله برای کشف زیبایی و راز و رمز اشعار حافظ و سعدی و دیگران آن را بردارند و با اشعار تقطیع شده ، و گاهی جابجا شده ی این شاعران روبرو شوند.حتی جابجایی کلمات آن ها - این کار با برخورد بامداد با حافظ که آن هم جای حرف دارد – فرق اساسی دارد. شاملو شاعر است و حس زیبایی شناسی شاعرانه دارد و می گوید این حافظ امکان ندارد این مصرع را کنار این یکی بگذارد. این در طول زمان احتمالن از طریق کاتبان جابجا شده است. خوانش بامداد است از حافظ . اما در مورد کیارستمی طوری است که گویی دارد آنونس فیلمی را می سازد.می گوید در مدت زمان 5-6 ماه به تفنن این کار را با سعدی کرده است.
شعر شاعران بزرگ ایران با آن فضای انتزاعی و سیال – با آن روح سورئال و چند بعدی که به مدد بافت شعر کلاسیک گیرایی و هم آوایی شکل گرفته است ومانند مخملی یک دست و خوش بافت تار و پودش تنیده شده است را نمی توان به این راحتی به هم زد به بهانه ی فهم راحت تر یا آنونس سعدی!
کیارستمی مدعی است این کتاب ها را کسی نمی خواند چون قالب نو ندارند... که این طور نیست. با نیم نگاهی به آمار فروش کتاب می بینید که هنوز دیوان حافظ و سعدی و مولانا جزو پر فروش ترین کتاب های بازار هستند و در ضمن – قالب نو داشتن به مفهوم به هم ریختن ارکان شعر نیست. اتفاقن از بعد برداشت هرمونوتیک و آشنایی زدایی، اشعار این بزرگان بسیار نو تر است از شعرهای بعضی از دوستانی که ام روز زندگی می کنند و ادعای نو بودن و متفاوت بودن دارند. کیارستمی مدعی است که این کتاب هایش خوانندگان حافظ و سعدی را بیش تر کرده است که با توجه به آمار چاپ کتاب ها و فروش کل دیوان اشعار آنها به نظر رقم قابل توجه ای نمی آید.
ام روز به مدد تکنولوژی در چاپ و باز تولید آثار و دید تازه ی هنر گرافیک و نوع متریال مصرفی و عناصر دیگر تولید فرصت های زیادی در اختیار هنرمندان و تولید کنند گان قرار گرفته است که به سبک ام روزی تر و با هنر مدرن تر این کتاب های شعر را عرضه کنند . طوری که نه شیرازه ی اشعار به هم ریخته شود و نه آن سر و وضع قدیمی خسته کننده را برای مخاطب داشته باشد. یعنی طوری پرداختن به قالب با رسم امانت داری فرم و مفهوم شعر.... نو آوری صرفن شکستن شالوده ی شعر و ارکان خوش ساخت کلاسیک آن نباید باشد.آن هم با توسل به جمله ای مانند این جمله ی آرتوررمبو که کیارستمی سر آغاز حافظ آورده است که « باید مطلقن مدرن بود » - خوب – چه بسیار جنبش های مدرنی که به سرعت برق کهنه شدند و یا دست خوش حرکت های بعدی چون پست مدرن و غیرو – اصلن آن چه ام روز مدرن است قطعن د رگذر زمان نمی توان مدرن باشد و مدرن مطلق به تعبیری وجود ندارد چون مدرن بودن با هم زمانی و هم اکنونی وابستگی تمام دارد و آن چه ام روز مدرن است فردا کهنه و تکلیف مطلق مدرن بودن معلوم نیست چطور می شود آن وقت با خوانش های روزانه از حافظ و سعدی !
شاید منظور آقای کیارستمی از در آوردن پیام های شعر سعدی طوری حل المسائل ساختن باشد! به قول خودش ساختن پیام های اس- ام -اسی از اشعار سعدی – می گوید راستش من هر کاری می کنم نمی توانم مانند حافظ نور به آفاق دهم از دل خویش !! – می گوید: شعر سهراب سپهری را بزور به خورد ما می دهند ! من با شعر عارفانه به کل بیگانه ام ....
راستش از عباس کیارستمی با آن نوع دید خاص خودش در سینما تعجب می کنم ! سینمای کیارستمی سرشار از ایماژ و استعاره و شاعرانگی است. آن هم شاعرانگی از نوع ناب نه شاعرانه بودن من را نگاه کنید! آنوقت ایشان می گوید شعرهای سهراب را به زور به خورد ما می دهند!
سهراب ( به قول رویایی: آب روان ) را می گوید به زور به خوردمان می دهند. خوب من به عنوان یک مخاطب آشنا با شعر وقتی این حرف ها را خواندم از کیارستمی به حرف آنهایی که می گویند او باید برود فیلمش را بسازد کمی فکر کردم! می گوید منطق الطیر عطار را به قلم شفیعی کدکنی می خوانم اما زود خسته می شوم – به بیرون نگاه می کنم، برگ درخت سبزی را می بینم و نفس راحتی می کشم!
ام روز دیگر اندک مخاطب کم آشنا با اشعار بزرگان هم می داند کنار هر پیچ و خم کلمات شعرهایی مانند عطار و مولانا و حافظ هزار برگ سبز به انتظار نشسته است و این به مخاطب تیزهوش و آگاه است که پیدایش کند. در آن زنده شود – زندگی کند و از فشارهای روزگارش بکاهد . کاری که ام روز غرب دارد می کند با ترجمه مولانا و غیرو و مست شده اند ... آن وقت عباس کیارستمی با آن پیشینه ی سینمای مفهومی و شاعرانه سینمایی که با اگشت نشان نمی دهد و به مخاطب اجازه برداشت انتزاعی می دهد – می گوید با شعر عارفانه به کل بیگانه ام- مثل کوه است و البته نمی بیند درهمین اشعار سعدی شیراز که گوشه و کنار پر است از تعابیر عارفانه در کنار عشق زمینی ملموسی که دارد و در حافظ به اوج می رسد. نمی گیرد داستان های زیبایی که در نظامی و منطق الطیر و مثنوی و غیرو نهفته است برای فهم به تر آن چه او به نام عرفان می نامدش...
می گوید عاشق مهدی سهیلی و رهی معیری و حمیدی شیرازی بوده است! و تمام اشعارش را حفظ است ( حمیدی شیرازی که آن مجادله هایش با شاعران نو پردازو مدرن و خصوصن شاملو در اذهان عمومی مانده است و شاملو برایش نوشت: یک بار هم حمیدی شاعر را / بر دار شعر خویشتن / آونگ کرده ام ) می گوید به بالای سر حمیدی در بیمارستان در لندن رفتم و شعرهایش را از حفظ برایش خواندم و او گریست . بعد می خواند این شعرش را ( دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من ) که اخوان ثالث همان سالها برایش نوشت بانمک! اگر آبستن تو هست دیگر به کوری چشم تو چرا !!؟ - بعد داستان عاشق شدن حمیدی را با دختر فلانی با آب و تاب تعریف می کند ....
راستش ناراحت کننده است اما خنده ام گرفت ! باور کنید فکر کنم کیارستمی دیگر پیر شده است و نمی تواند مطلق مدرن باشد! خودش می گوید به پسرم گفتم بیا سعدی بخوان نمی دانی برا ی روزهای پیری چقدر خوب است ! شاید برای همین باشد که کن ام سال کیارستمی را ندید دیگر!؟ آدم نمی داند آن مدرن بودن مطلق را از کیارستمی بپذیرد یا این حمیدی خوانی را ؟ دم خروس را یا قسم حضرت عباس را! و بعد ذوق و سلیقه ی او را و برداشتش از شعر فارسی و نظرش را بگذارد کنار آن دست فیلم هایش! ..... من که به واقع گیج شده ام!
بعد می نویسد شعر سعدی برای من نوعی تردستی است! می گوید عشق مولانا و شمس همدلی ایجاد نمی کند – نیما مرا متاثر می کند اما توان درک شعر نیما را ندارم !
همین اندک حرف های کیارستمی کافی است که من مخاطب بدانم او در شعر وارد نشده است. گرفتار پوسته ی بیرونی است و رنگ و لعاب و به قول خودش تر دستی... گرفتار دوربین حرکت اکشن است! به جان مایه شعر فارسی حتی در سعدی نرسیده است و آنچه مکرر از سعدی می گوید پیام های اخلاقی و اشکی است که برای عشق زمینی ریخته است ( طوری حمیدی بازی از شعر ) آنجا هم که می گوید متاثر از نیما است اما درک نمی کندش باز به آن ناخود آگاه یک دستش بر می گردد.
من ، به عنوان مخاطب – جرات خواند و قبول کردن برداشت های کیارستمی با این بزاعت و سواد شعری را به خود نمی دهم. ببینید آنجا که برداشت هرمنوتیک دارد از شعر نیما می گوید از آن متاثرم – یعنی با شعور نا خود آگاه برداشته است و ندانسته دانسته است و متاثر بودن یعنی در کارهای هنری ام تبلور یافته است. اما آنجا که برخوردش کاملن ذهنی و زمینی است و قدرت درک آن روح و آن عشق و آن از خود به در شدن را به خود نمی دهد می گوید من تا اول اشعار این ها جا می مانم. مرا با خود نمی برد.
بعد دوباره می گوید شعرهای احمد رضا احمدی مرا متاثر می کند و احساس درماندگی می کنم. می گوید اگر یک بار در سینما به آن جایی او رسیده است در شعر رسیده بودم به نهایت سینما دست یافته بودم؟ می گوید با شعرهای عرفانی ارتباط بر قرار نمی کنم – می گوید شعر سهراب را به زور به خوردمان می دهند. می گوید باید قالب مدرن برای اشعار کهنه درست کرد و نوشتار خود را الگوی این مدرن بودن می داند و بعد می گوید شطحیاتی مانند روزبهان بقلی خیلی مدرن است.
راستش وقتی این چند گانگی و حرف های عباس کیارستمی را کنار هم می گذارم باورم می شود که عباس کیارستمی چینشی از اشعار حافظ و اکنون سعدی انجام داده است که طوری سلیقه ای است که کمک چندانی به شناخت و به روز کردن اشعار آنها نیست بلکه طوری طفیلی دست و پا گیر غزل های نغزحافظ و بلاغت سعدی خواهد شد.
با این که هنوز هم اعتقاد دارم عباس کیارستمی از هنرمندان روشن و آگاه ایران است اما شاید این روزها پیر شده است و دچار برون ریزی خاص که خود باوری به آدم ها می دهد. خودش می گوید من سعد ی شناس نیستم... دوست ندارم معنی مستتر یا پنهان یک شعر را بفهمم !قدرت تفسیر عمیق تری نسبت به اشعار و معانی دیگر ندارم و همان معنای سطحی یک شعر ما را بس!
پ.ن: حرف ها از حافظه نقل شده است - در شهروند امروز بخوانید
....................
نادر ابراهیمی مرد بزرگ هنر، ادبیات و سینمای ایران بعد از ماهها بیماری درگذشت.