اهـورا

 






19 July, 2008

خسرو شکیبائی - صمیمی - شبیه مرگ
.................







خسرو شکیبائی درگذشت.
نوع بازیگری تاثیر گذار و شخصیت خسرو را همه به خوبی می شناسند. نوع خاص بازیگری او در سینمای ایران آن قدر به چشم می آید که حتی در همان زمان از بهروز وثوقی شنیدم که تحت تاثیر بازگیری او قرار گرفته است.روزهایی که در مطبوعات سینما می نوشتم تقریبن از زبان هر هنرپیشه و دست اندر کار سینمایی می شنیدم که ازنوع بازیگری او تعریف می کند. اما آن چه خسرو شکیبایی را متفاوت و دوست داشتنی تر می کرد شخصیت ساده - صمیمی و دوست داشتنی او بود. تقریبن تمام کسانی که با خسرو شکیبایی در هر زمان و هر جایی و به هر منظوری برخوردی داشته است از شخصیت صمیمی او یاد می کنند.
خسرو شکیبایی در گذشت . اما مگر او چند سال داشت ؟ شصت و دو سه سال برای مردن هنرمند سنی خنده دار است. نمی دانم چطور باید بنویسم ، اما دلم نمی آید ننویسم که مرگ بر بلایا و آتش های دامن گیر این کشور باستانی 6000 ساله ی متمدن کورش کبیر که دست و پای هنرمندان و اکنون دیگر بیشتر جوانان ما را گرفته است.
چند سالی بود که شکیبایی را از نزدیک ندیده بودم.گفت گوهایی با او دارم. حرف هایی دارم برای آن کارهایی که کمی شد و دیگر نشد- برای نوار صدای پای آب سهراب سپهری و آن تمرین ها و خوانش ها که بعدها طور دیگری توسط آدم های دیگری بیرون آمد و حرف ها ی من و خسرو که باشد برای بعد ها ... اما این اواخر که او را در گفت و شنودی دیدم تعجب کردم! خسرو تمام شده بود . ناراحت کننده است - اما خسرو شکیبایی کمی زودتر از مرگش مرده بود. هم به دست خودش هم به دست سینما ی هنر پرور چشم ابرو نشان ایران ...
وقتی در زیر نویس فیلم کیمیا خواندم مرحوم خسرو شکیبایی خنده ام گرفت.
بی شک خودش هم دارد می خندد - مثل همیشه
دوست دارم او را به یاد بیاورم در سال های نه خیلی دورتر که کنار گونه هایش چال افتاده بود و با لبخند، سهراب خوانی می کرد:
آسمان، آبی تر
آب، آبی تر
.....


مصاحبه ی زیر را در سال 1371 با خسرو شکیبایی انجام داده ام که در ارزش آن روزها چاپ شد. از این بابت این کار را دوست دارم ( و ظاهرن آن موقع مورد توجه خوانندگان قرار گرفت) که صمیمی است.تیترش بود حرف هایی از صمیم دل -مصاحبه ای متفاوت در فضای هامون و بعد از آن و روزها ...حرف هایی که یک شب تا پنج صبح طول کشید. می گفت فضای متفاوت این مصاحبه را دوست دارم و اجازه داد در بعضی جاها زبان را به قول خودش شاعرانه تر کنم . البته بعضی از بخش های مصاحبه با نظر خودش حذف شد مثل آنجایی که از زندگی و ازدواج مجدد و اینها سئوال شد و او هم جواب داد. خیلی سعی کردم تا توانستم فضای این مصاحبه را ار حالت خشک و کلیشه ای خارج کنم و به فضای صمیمی بوجود آمده برسانم - اما متاسفانه ویراستار بی سواد مجله سئوال ها و گفت گوها و به قولی خوش و بش های من با خسرو را برداشت و بدون اطلاع من سئوالهایی که در زیر می آید را به آن افزود و طوری آن فضای دوست داشتنی و حرف ها کم رنگ شدند. نوار مصاحبه هم دست خسرو ماند و من دیگر داشت از یادم می رفت که این گفت و گو هم انجام شده است!- این مصاحبه را برای این گذاشتم که خسرو شکیبایی و صمیمت او را خوب نشان می دهد از کودکی و مادر و حرف های غیرو! تیتر آن شد حرف هایی از دل... به قول خوش " این تو و این دل ِ من " - بخوانید:

............


حرفهائی از صمیم قلب
دوشنبه 25 خرداد 1371



آقای شکیبایی اجازه بدهید برای شروع با همین سوال همیشگی که در چه سالی متولد شده اید و در کدام محله پرورش یافته اید صحبتهایم را آغازکنم .
- من خوشبختانه درخیابان مولوی تهران ،در بازارچه قنات آباد در سال 1323 بدنیا آمدم و در همان جا بزرگ شدم تا دنیای فعلی ،هنوز هم در آنجا دارم زندگی میکنم ،و با اینکه وضعیت جغرافیایی ام عوض شده است ،دلم در آنجاست.

حتماً دلی که هنوز در دوران کودکی است ،صحبتهای زیادی از آنجا دارد. گوش من با شماست:
- بله من خاطرات خیلی زیبایی از دوران گذشته وتاثیرگیری هایم ازآدمهای خالص آنجاکه مردمانی پاک با باورهای عجیب بودند دارم. وقتی 13 ساله بودم وپدرم فوت کرد،من واقعاً تنهاشدم ودرشرایط خیلی نامناسبی من و مادرم قرارگرفتیم یعنی تصورکنید در شرایطی که آن خدا بیامرزپول نمیشناخت وبا جامعه روبرونشده بود،مجبور بود خودش به خرید برود وچرخ خانواده رابچرخاند. اینجا من بودم که سرگشته وحیران که «چه کنم؟» مدرسه ام یک طرف بود ودر تعطیلات تابستان می آمدم و به عناوین مختلف مشغول بکار میشدم و درسال تحصیلی جدید دومرتبه روز ازنو روزی از نو و خیلی اوقات حتی ساعات بعد از مدرسه هم کار میکردم .نکته قابل توجه اینکه تمام اوقات، من در این هراس بودم که: آی امروزچی میشه؟ پولی به دستم می رسه که به سینما بروم؟ امروز چطور به تئاتربرسم؟ به هرشکل که بود، به عناوین مختلف ازمادر خدا بیامرزم پول می گرفتم.اینها شاید بد آموزی باشد،اما صداقت است. اینها پاسخی به الفت من با سینما وتئاتر بودوکار دیگری نمی شد انجام داد.

با این اوصاف اولین جرقه ازکی زده شد؟
- از همان اول این آرزو در من بود که جای آن کسی باشم که درتئاتر میبینم.تا اینکه یک روز اتفاقی افتاد،یادش بخیردوستی به نام فریدون کشاورز داشتم ،یادم می آید بایک اردوبه پیک نیک رفته بودیم درآدران کرج وروی دو تا تنه درخت نشسته بودیم .ماتازه با هم آشنا شده بودیم وازکار هم می پرسیدیم اوگفت من تئاتربازی می کنم ،آنقدرهیجان زده شدم که نزدیک بود ازبالای درخت پرت شوم پایین،اوهم همین طور.گفتم منو می بری تئاتر؟ گفت آره همین امشب واین چیزی بودکه من اصلا ًفکرش را نمیکردم .این خیلی چیز بزرگی بودکه او به من دادو هیچ چیز به این اندازه نمیتوانست مرادر دنیا خوشحال کند.شب روی تراس یک آپارتمان صندلی چیده بودند وتمرین می کردند.من فکر میکردم حالا شش،هفت ماه بایستی بنشینم اینجا و یک دوره استاژ ببینم ،درهمین فکر بودم که یک آقایی آمد توصحنه ونقش یک پیشخدمت را داشت ،من داشتم باخودم فکر میکردم که بعد از شش ماه من بایدیک چنین نقشی را بازی کنم ،درست همان لحظه یک آقایی ازپشت سرم گفت: آقا شما آمده اید بازیگرشوید؟گفتم آره! گفت:بیایین! وقتی رفتم گفت :ما یک گروهی هستیم به نام کاویان ویک بازیگر کم داریم .اولین چیزی که به آنها گفتم این بود که آقامن بلد نیستم ها !گفتند:حالابیا.
خلاصه تستی انجام شد و به من گفتند:این مطلب را شمابرو بخوان ،گفتم :نه من حاضرم ،وباالتماس گفتم :آقاهمین الان از من امتحان بگیرید.خلاصه،امتحان گرفتندوگفتند:نه آقا تو کار کرده ای...واین بود که رل اول را به من دادند و این چیزی بودکه من اصلا ًفکرش رانمیکردم.در18 سالگی من ماندم و این رل تک وتنها، واین فضای آنجا و تاثیری که در من داشت کم کم به خودم باور دادکه یک تواناییهایی در من است.این اتفاقات به کلی فینال قضیه را عوض کردو بیشتر تغییر وتحولات که اصلا ًدرداستان تئاترنبود ازتواناییهای من بروز کردو به کارگردان منتقل شد،واو پسندید واین اجراشد.

اولین بار چه احساسی داشتید؟
- تصور کنیدمن از یک خانواده متوسط با پیش زمینه های مذهبی -البته این را اضافه کنم،با اینکه پدر من ارتشی بود،خیلی آدم مذهبی و متدینی بود- با ترس ولرزاولین بار است که درپشت صحنه منتظر شروع برنامه ام وخیلی هم به من می گفتندکه اولین بار در صحنه وضع دیگری دارد.خلاصه باحمدوقل هوالله ،یک تمرکزی ایجاد شدو من روی صحنه رفتم ونمی توانم بگویم در حالت باور بودم یا ناباوری اما تمام شد.آمدم بیرون وباور کردم که برای من تئاتر اتفاق افتاده بود.

عکس العمل خانواده نسبت به کار تئاترشما چه بود؟
- به هر حال من روی صحنه تئاتررفتم وموفق هم شدم وهمانجا هم تصمیم گرفتم این کار رادنبال کنم، من دیگر تئاتری شده بودم و بحثی نداشت ،اما بامادرم باید چه میکردم؟ اگر میفهمید اصلا اوضاع به هم می خورد.حالا ببین من به چه وضعی افتادم. از آن روز به بعد من هر کدام ازهمکارهایم را دیدم که می توانست با مادرش در مورد کارش حرف بزند،یا مادرش می آمد واجرای او را می دید،همیشه میگفتم:ای وای من کی میتوانم به مادرم راستش را بگویم؟؟؟... ودریغا که هیچ وقت نگفتم تافوت شد...!!!
اولین بار که من را روی تلویزیون بطور اتفاقی دید عجیب بود.در سال48 یک شب من واو در اتاق بودیم و تلویزیون روشن بود.یک مرتبه تیتراژ«روسری قرمز» پخش شد.این کار من بود می خواستم آنرا ببینم و مادرم اگر آنرا ببیند قضیه رو می شود،چه باید بکنم؟
یادم می آید آنروزها یک روز مادرم به من گفت:خسرو خان! راسته می گن شما تیاتربازی می کنین؟ من گفتم: نه مادراین حرفها رو نزن من رو چه به تئاتر؟ دروغ میگن مادر من رو که میشناسی!یادم می آید می گفت : نه!
بچه ام عقل داره این کارها را نمیکنه.
چندین بار این سوال شدواو به این نتیجه رسید که نه ،من عقل دارم وتئاتر بازی نمیکنم!حال تصور کن چطور بایدبه او می گفتم درنمایش روسری قرمز منهم بازی کردم؟
یادم است در فضای لانگ شات من وارد شد وزد به کلوزآپ من، حالا به قضیه نگاه کن، مادرم گفت:اوا! وبرگشت به من نگاه کرد،تا برگشت کات شد به من گفت:اوا !به من نگاه کرد ودید بغل دستش هستم گفت :هان! دو مرتبه نگاه کرد گفت: اوا مادر تو اینجایی، پس اونجا...کجا؟...آخه...
خلاصه مادرم برای این باور کردکه من نبودم چون بغل دستش بودم وهمیشه می گفت:مادرعین سیبی بود که از وسط با تو نصفش کرده بودند.هم صدای تو راداشت وهم حرکاتش...نمی دانم اینهایی که می گم به درد شما می خورد یا نه ولی اینها حرف دل است،مجید عزیزم،اجازه ندهیم حرف های قلمبه وسلمبه این رابطه خوب ما روخراب بکند!برای من آرزو شدکه مسئله بازی وکارم را به تنها یار ویاورم،مادرم درمیان بگذارم.

بااین حساب چه خصوصیاتی از شما شبیه مادرتان است؟
- او آدم بی هنری نبود،آدم با ذوقی بود.گلدوزی هایش خیلی زیبا بود.مادرم آیینه تمام نمای شعر بود.زیبا سخن می گفت،به هم چیزهایی را می بافت ویک چیزهای هم قافیه میگفت،ومن می خندیدم...اومعلم تئاتر من وبازیگر مقابل تئاتر من بود.وقتی حرف میزد احساس میکردم جلوی دوربین است ودارد بازی میکند.او خیلی راحت وطبیعی دنبال جمله می گشت،مکث می کرد،صحبتهایش گیر میکرد واحساس می کردم بازیگر باید این طوری باشد نه قراردادی واکثرا روی مادرم اتوود میکردم.در واقع منزل من کلاسی بودکه معلمی داشت و این معلم
با کارمن مخالف بود! من از لحظه لحظه زندگی اوکار یاد گرفتم وجلوی او رشد کردم و با او تمرین کردم،دریغا معلمی که هرگز بازی شاگرد را ندید!

اولین فیلم یا تئاتری را که دیدید به یاد دارید؟ در دوران کودکی چه تاثیری بر روی شما گذاشت؟
- پدرم اولین کسی بود که مرا باتئاتر آشنا کرد.یادش بخیر،تفکری اولین بازیگری بود که روی صحنه دیدم.پدرم هر زمانی که به تئاتر میرفت،من را هم می بردوهر زمان نمی رفت اورا مجبور به رفتن می کردم ،اما به محض فوت اوتنها رفتن به سینما وتئاتر برای من یک مشکل بزرگ شدو یک پسرخاله ای داشتم که گاهی من را می برد،از او هم ممنونم.در مجموع من کودکی نکردم واز این بابت به خودم بدهکارم.اما کودکانه زندگی کردم و هیچ وقت هم بزرگ نشدم وهمین باعث می شود رلهای متفاوت راباور کنم. آدم بایدخیلی تخلیه باشدتا جایگزین بکند وبازیگر باید آنقدر پاک وبی غل وغش باشد که بتواند دریافت ناب وشفاف داشته باشد وناب وشفاف هم پس بدهد.در هر حال خوشحالم از اینکه اگر حق کودکی را ادا نکردم،به آن وفادار بودم.مسئله دیگر اینکه من هنوز هم فیلمی را که میبینم اسم کارگردان وتئاتر وفیلم رابه خاطر نمی آورم،ما خیلی اسیر بازیگر می شوم وبیشترآنها یادم می ماند،برای همین مرحوم تفکری به یادم ماند واز آن تئاتر بازی خوب آقای تفکری ،یک سری نور،رنگ وآدمهای بزک کرده بیاد می آورم وآن کمدی کلام که در آن زمان در سینما باب بود.

چه شد که به سینما راه یافتید؟
-... یادش به خیرمسعود کیمیایی ،بارها گفته ام که ازسینما دل خوشی نداشتم وفضای آن برای من خیلی فضای آرتیستیک قلابی بود.تا انقلاب شد و همه چیز شکل وزین ومناسب پیدا کرد وهنر پیشه سینما دارای یک وجهه ای شد که پشت قرصی داشت،تا اینکه اولین بارمسعود کیمیایی در سال 60 یا 61 با فیلم« خط قرمز» کار کردن با صدای سر صحنه را به من پیشنهاد کرد وخیلی برای من جالب بود وطفلکی خیلی هم زور زد که از من یک بازی خوب سینمایی بگیرد اما متاسفانه عادتهای من نمی گذاشت. من فکر کنم مسعود هم از من راضی نبود،در هر صورت از اوممنونم.

چرا سراغ گویندگی رفتید؟
- از خدمت سربازی که آمدم،مدتی دنبال کاری بودم که به تئاتر نزدیک شوم و متوجه شدم یک استودیویی می خواهد گوینده تربیت کند وبوسیله آقای افشارتست صدایم را دادیم وبعد از دوره 6 -7 ماهه کار گویندگی را در آنجاشروع کردم و چون تئاتر را تعقیب می کردم اولین بار با هادی اسلامی کاری را بر روی صحنه بردیم به نام «زیرگذر لوطی صالح» واز آنجا دیگر بالش ام را روی سن گذاشتم وخوابیدم!!!
بیاد دارید بجای چه بازیگران معروفی صحبت کردید؟
- در یک موقعیت خیلی خاصی توانستم یکبار به جای چارلتون هستون ،دوبار به جای جیمز میسون ،یک بار هم به جای بیل کاربی وچند تا هنرپیشه دیگر صحبت کردم .

چرا اوایل به جای خودتان صحبت نمی کردید؟
- وقتی فیلم دزد ونویسنده را رفتیم صحبت کنیم ،دوستان گوینده ام گفتند صدای تو برایت زیاد است !من این حرف را نفهمیدم ،ولی این را فهمیدم که دوستان جو خوبی را برای من نساختن .البته از آقایان اسماعیلی ،خسرو شاهی وطهماسب متشکرم که به جای من صحبت کردند.

اولین فیلم ایرانی که بر روی شماتاثیر جدی گذاشت چه بود؟
- به خدا تعارف نمی کنم ، گاو!

باکدام کارگردان راحت تر هستید؟
- سلام به آقای مهر جویی وبی خداحافظی به آقای مهر جویی !ایشان ضمن اینکه کارگردان خوبی هستند مدرس خوبی هم هستند،یعنی جوری بهت درس می دهد که احساس نمی کنی وزمانی به خودت می آیی که درس را فراگرفته ای .یعنی وقتی دریچه هاروی آدم باز میشوند گردش امواج شرط است و او می داند چگونه دریچه ها را روی آدم باز کند.

حالا که صحبت از آقای مهر جویی شد از هامون چیزی نمی گویید؟ فیلمی که به خاطر ایفای نقش حمید هامون در آن جایزه بهترین هنرپیشه نقش اول مرد را در جشنواره هشتم دریافت کردید؟
- یادش بخیر سه سال پیش ،همین جوری هامون با من زندگی می کرد از من دور شد.و الان سه سال است که از من گریخته ،اما هنوز خاطره های زیبای آن در رابطه با گروه مهرجویی بود برایم هر لحظه زیبا وزیبا تر است و نمیدانم دو مرتبه یک چنین رلی گیرم می آید ؟ من که دعا می کنم .

فکر می کنید دلیل انتخاب شما به عنوان بهترین هنرپیشه نقش اول مرد در این فیلم چه بوده ؟
نمی دانم ،واقعا نمیدانم ،معمولاچطورباید جواب این مطلب را داد ؟اگر بگویم شانس میدانم باور نمی کنی .ولی موضوع سربند شدن نک انگشت است ،وقتی بند شود دیگر پرت نمی شوی ،من در همه رلهایی که بازی کردم پرت شدم ،توی این رل پرت نشدم!

مخصوصا در ابلیس !
- آفرین !واقعا همین طور است ،مهم این است که اجازه می دهند خودش بازی کند و فرصت کافی هم برای تمرکز .وقتی امکانات خوب می دهند رل شفاف در می آید.خود من هم وقتی هامون را نگاه می کنم احساس می کنم خیلی شفاف است وفکر می کنم به همین دلیل انتخاب صورت گرفته است.

در کدام یک از نقش هایتان بیشتر احساس صمیمیت می کردید؟
- همه نقشهایم ،مدرس ،یا نمایش پرومته در زنجیراثر سوفکل،شاهزاده و گدا وبیشتر کارهای تئاتری ام ،وبین همه بیشتر هامون به دلم نشست ،هر چند که در هیچکدام از کارهایم کم نمی گذارم.

آخرین کار سینما و تئاتر شما چیست ؟
- در تئاتر شهر یک کار کمدی ومتفاوت به نام «بلیط تئاتر»ودر سینما «سارا»به کارگردانی مهرجویی ،«پرواز را بخاطر بسپار»کار آقای -- یک سریال تلویزیونی هم به نام «تولد یک مرد»دارم.
شما زندگی بازیگری را تا چه حد بازندگی شخصی خود هماهنگ می بینید؟
- خوشبختانه چون برای هماهنگ کردن آنها هیچ سیاستی بکار نگرفتم و خودم بودم و با قلب باز برخورد کرده همه چیزبا مچ در آمد. بازیگر اگر در زندگی خود راحت نباشد نمی تواند بازی کند چون با روانش کار دارد ابزارهایش درونی است وباید خوب سرویس شود ،صادقانه باشد نه اینکه دنبال پز و ژست برود و باتکنیک های -- بازی کند در این صورت بازی غیر قابل باور و ساختگی می شود فکر می کنم زندگی خصوصی ام خیلی با بازی هم ریتم است .

یک بار که با هم صحبت می کردیم از تماسهای تلفنی که داشتید ،در قالب یک خاطره ویا گله می توانید باز هم آن داستان را تکرار کنید؟
- البته این را می خواهم در قالب یک خاطره ویا گله بگویم نمیدانم باید از چه کسی گله کنم !چند مورد پیش آمده که سر به سرم گذاشتند .چندی پیش آقایی با تلفن تماس گرفت وسلام وعلیک کرد وگفت :من آقای فلان از مجله فلان هستم بعد از کلی صحبت تقاضای مصاحبه کرد از من انکار واز او اصرار و بعداز اینکه فروتنی من را تحسین کرد !قرار فردا را گذاشت و چند بار تماس گرفت این قرار را به دلایل مختلف و خیلی مودبانه عقب انداخت عاقبت موعود فرا رسید وگفت اگر مایل هستید بیایید دفتر ، گفتم باشه، گفت: خوب بیایی دفتر چه می خواهی بگی ؟ما چی به تو بگیم ؟ مگه که هستی که می خواهی مصاحبه کنی !مگه تو چه پخی هستی ؟چه کار برای ما انجام دادی ؟مگه فیل هوا کردی ؟مگه شاخ دیو را شکستی ؟آنقدر ساده ای که فکر میکنی من با تو مصاحبه می کنم مگه که هستی ؟...منهم گوش دادم ،آخرهم گفت تمام زندگی ات یک رل بازی کرده ای که خیلی درست بوده و آنهم هامون است .پیش خودم گفتم باز هم خدا پدرش را بیامرزد که قرار نگذاشت و مرا گوشه خیابان سرکار بگذارد .از این تلفنها چندین مورد داشتم خلاصه این باعث شد در چند تماس دوستان مطبوعاتی را باور نکنم شرمنده آنها شوم !

درپایان اگر صحبتی برای خوانندگان ما داری گوش می دهیم
- سهراب سپهری می گوید:
لب آبی گیوه ها را کندم
پاها در آب
من چه سبزم
و چه اندازه تنم هوشیار است
دلم میخواهد مخاطبین این مجله وهمه قشرهای مختلف جامعه دوران پر بارکه انشاءالله شکوفایی نابی داشته باشد در دنیا به عنوان خوب وشرافتمند به بهترین نوع خود معرفی شودوایرانی به انسانی که سنبل از نو شکفتن است در دنیا مطرح شود همه چیز با زحمت بسیارامکان پذیر است .من همیشه به کارهایم شک دارم وشک کردن دوباره نگاه کردن دارد وتجربه و پویایی به همراه می آورد امیدوارم اعتباری که جایزه جشنواره فجر به من بخشید- که اعتباری است - ودست مرا بالا برد ،بتواند حفظ شود و بتوانم با کمک خدا با همه آدمهایی که با آنها با صمیمیت کار می کنم ،نقش ارزنده سینمایی ایران را شکوفا بکنیم و شکل پر ثمری برای آینده ای داشته باشیم که دیگر به آن قرن بیست ویکم می گویند،وقرن بعد قرن تعالی فرهنگ و دوست دارد همه ما نوع عالی و انسانی این فرهنگ را کسب کنیم از مخاطبین عزیزم عذرخواهی می کنم من سعی کرده ام حرفهایم از دل باشد ودر هر صورت خودتان می دانید:«این تو و این دل من

.
.
پ.ن: عکس را سال 71 از شکیبایی گرفتم - آب رویش ریخته و بافت عجیبی بهش داده ! خواستم به همین شکل بگذارم اینجا

 Majid | 12:41 PM 


Comments: Post a Comment




Someone who isn`t like Anyone

شعرهاي محمـد مجيـد ضرغـامي
فرستادن نظرات

آرشيو

...........

با عرض پوزش - :
هرگونه برداشت مطالب اين وبلاگ به هر شكل از اشكال جهت چاپ و انتشار بدون اجازه كتبي صاحب وبلاگ ممنوع است و استفاده اشعار و مطالب در وبلاگ هاو سايت ها با آوردن نام صاحب وبلاگ و گذاشتن لينك اين وبلاگ مجاز است

...........


تورا بخير و ما را بال ِ سنجاقك




(اسم اين كتاب)
(سلطنت ارديبهشت نيست)
شعر و طرح هاي محمد مجيد ضـرغامي
....
مجموعه شعرهاي در دست نشر:
من و گنجشك هاي طبقه ي هفتم برج سفيد / دور دنيا در هشتاد شعر / ( آ ) ي با كلاه / عبور از جهان هاي ذهني

...........



موسسه فرهنگی هنری اهورا


( کانون تبلیغاتی اهورا )

مبتكر باز توليد آثار و تصاوير شاعران كهن و مدرن ايران در قالب پوستر، كارت پستال و تقويم براي اولين بار در ايران
.........................





انتشارات سرزمين اهورايي


ناشر كتاب هاي نفيس، هنري،
ديوان اشعار و كتاب هاي ايرانشناسي، تخت جمشيد و ...


دفتر مركزي:
22866858-22866859-
مرکز پخش:22882011
فروشگاه تجريش:
22720409



..........................




منتخب مصاحبه ها و مقالاتم در مطبوعات:
......

لطفن از حراج شاعر دست بردارید!
( به بهانه حراج وسایل شخصی احمد شاملو توسط فرزند ذکور) - نشریه رویش



ليسبون آخر دنيا است - روزنامه شرق


روزنامه همشهري - چفت و بستي براي بازار آشفته ي مواد فرهنگي


بسوي بيداري علمي - فرهنگي
مجدد آفريقا

ورود ديسکهاي نوري در عصر انفجار اطلاعات

نمايشگاه بين المللي کتاب تهران
در نيمه ي راه!؟

گفتگوئي با خانم «رزا بردي گالييه وا »
قزاقستان چه خبر !؟

به بهانه نمايشگاه کتاب کودکان آفريقائي
سلام بر نايروبي

کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران
کدام مرکز اسناد !؟

ديروز و امروز حسينيه ارشاد

صداي پاي آب يا غرش سيلاب !؟

از پيروزي تا شيکاگو !
گفتگوئي با« داوود رشيدي »

حرفهائي از صميم دل
گفتگوئي با« خسرو شکيبائي»


دين يا دنيا
گفتگو با« عليرضا خمسه »

درد دلهاي يک هنرمند
گفتگو با «امين تارخ»

گفتگو باخانواده ي « حميد عليدوستي »

پاي درد دلهاي « محمود معمار »



* * *



دوستان


***
سايتهائی که می بينم :
.....
دکتر علی شريعتی
بنياد شريعتی
احمد شاملو
غلامحسين غريب و خروس‌جنگي
يدالله رويائي
صمد بهرنگی
پرويز شاپور
فروغ فرخزاد
عباس معروفی
کلاغ
ماني ها
دیگران
رضا قاسمی ( دوات )
کاپوچينو
آينه
پندار
مشاهير
گلستان
دوهفته نامه فروغ
دريچه
کتاب هفته
بزرگان ايران در جهان


***
















خارج از برنامه:

حافظه ي حجم
و پاسخ به تهي بودگي
( نامه ي سيد علي صالحي
به يد الله رويايي )

"اهورا"


هي................جو!

به بهانه ي روز شعر و ادبيات فارسي

در سرزمين قد كوتاهان

……………………… حرف هايي به بهانه ي تئاتر " من از كجا عشق از كجا "فروغ فرخزاد به روايت و كارگرداني پري صابري – تئاتر شهر آبان و آذر83


ماهي سياه كوچولو - خروس جنگي و يادي از سيروس طاهباز

1383 هنر نزد ايرانيان است و بس ! - حرفهائي به بهانه ي ( ادبيات داستاني در وب ) نشست حاشيه اي جشنواره وب

من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانه ي مهمان كش روزش تاريك

فروغ فرخزاد از زاويه اي ديگر

مسيحا برزگر،دارينوش و سگ کشي

مدرن، پسامدرن و ساختارشکني

از ماست که بر ماست

احمد رضا احمدي،چلچراغ وکارنامه

شمس پرنده نبود ( به بهانه نمايش شمس پرنده خانم پري صابري









AHOORACARD
AHOORA - Yahoogroup
AHOORA - Orkut
AHOORA - Fotopages
AHOORA - Fliker





































Free counter