کاکتوس
..............
1-
به تو سلام می کنم.
خورشید میان حروف آب می شود
و شعر ها بند بند ،
از بوی گیلاس های وحشی
رام می شوند.
2-
چقدر می خواهی آب تکان نخورد؟
چقدر می خواهی سنگ
روی بند نشود!؟
اندازه ی آرزوهایت - طور دیگری باش
دنیا اندازه ی آرزوهایت - یک طوری می شود.
3-
تمام حرف های عالم
باد هواست.
هو ووو می کند
چرخ می زند و از یاد ها
بدون خدا نگهداری – پر می کشد.
اما،
این نقطه که گذاشته شد
شعر – آینه و آفتاب
و اعمال
که میان رسم الخط این شعر
ماندگار است.
4-
خدا به خواب آینه آمد
آدم خیال می کرد.
گل ها آبستن شدند
و دانه های بی شماری
زمین را در نوردیدند.
5-
تقصیر من نیست.
کلاغ ها به پاییز چشم دوخته اند
غار – قار - غار
با وقار بسیار زیادشان
خواب های شاعران را
هاشور می کشند.
و جای دوست کجاست؟
و جای دشمن کجاست؟
6-
راه تو دوراست
و مثلث های بسیاری
میان خواب های من ریخته است
با این حال،
از روی تجربه ای که اندوخته ام
با حرف تیتر هجده
به اختصار می نویسم:
برای دوست داشتن
تن ها
کمی خرمالوی وحشی کفایت می کند.
7-
ما ،
گلابیان تهران و حومه
میان دوایر بی فرم
خواب شیر و عسل می بینیم
و غروب که می شود
به کنجد های نان سنگک
نماز می گذاریم.
8-
همه خواب بودند.
تابستان تمام شد
و از قضای روزگار
پسر بچه ی با زیگوش
تا اطلاع ثانوی
به خاطرات گل شب بو
عشق را می چشد.
9-
مستی و ...
مستی !
شعرهایم را میان راه
به صورت شکسته خواهم خواند.
و عصر ها که آسمان لخت می شود
از صمیم قلب
پشت خورشید خواهم گفت.
10-
میان غزل های فارسی
هایکو های بیشماری نابود شدند
و دختر های چشم بادامی
به شعر حافظ شیراز
می رقصند و می خوانند.
11-
به عنوان مثال
قافیه از غزل می ریزد
و زیبایی از چشم های تو
حالا اگر راست می گویی
راه میان بری نشان من بده
تا شعر های کوتاه
میان این همه راه
تر – تازه – تبدیل
حالا
اگر
راست
می گویی
12-
انسان به خواب محتاج است
شیـــخ به چراغ
و
من به تو ...
حالا،
برای یک بار هم شده است
بیا و قال را تمام کن
کار ام روز ِ این همه ارباب رجوع را
به فردا واگذار نکن
13-
علف به دهانم نیامد.
سیب ها.... سیب های سبز لب ترش
میان لب هایم گیر کرده است
و از لطایف داستان
خواب های سه بعدی
بوی گل یاس می دهند.
14-
میان من
تا گردن و رگ های سبز رنگ
راه های بیشماری نوری است.
ستاره ها – اجرام- بادبادک ها
و خواب های در سفر...
کاکتوس های وحشی
صحرا نشین هستند.
شب ..... باز می شود
و باز .... حروف
تو را به جا نمی آورند.
26- شهریور-87
..................
پسوند اهورایی:
در آن زمان
که تو دانی
................
پسوند بی ربط:
1- راستش خیلی دوست ندارم و بنا به دلالیل نمی خواهم در مورد این کتاب هایی که در وزارت ارشاد گرفتار شده است بنویسم . اما چه باید کرد که بعد از این که سال ها در گیر این کتاب سلطنت اردیبهشت شدم و اوایل ام سال دوستان لطف کردند و آن را کلن غیر مجاز اعلام کردند تا به حال که اعتراض نوشته ام که برادران غیور! آخر مگر پلی بوی و اعلامیه سیاسی به شما داده ام!؟ کتاب شعری که تمام صفحاتش کار شده است . طراحی شده است و تایپو گرافی و حاصل ماه ها کار است به همین راحتی غیر مجاز ! یعنی حتی یک سطر و یک کلام این کتاب قابل چاپ نیست؟ حالا هم که به دنبال اعتراض و باز خوانی مجدد دنبال نخود سیاه هستیم و هر روز می گویند چند روز بعد. خیلی حرف ها دارم اما نمی خواهم بنویسم. بدبختی کار این جاست که هم ناشر هستم و هم مولف! مثل آن چوب معروف .... مشکل از قانون های سلیغه ای است و گر نه تکلیف من ِ ناشر و نویسنده و غیرو روشن خواهد بود. بگذریم شاید این کتاب سلطنت ...که بعدها اسمش شد اسم این کتاب سلطنت اردیبهشت نیست - را بعدها مثل همه با ریسو چاپ کردم! گور پدر روح نشر!!
2- دور ِکیارستمی است ! از دور گذشته بودم – اما این خبر که بینندگان فهیم اروپایی از دست فیلم شیرین کیارستمی جانشان به لب رسید و بالاخره آن طور دیگر بودن که از حد به در شد، خسته شان کرده است و با ناراحتی و به گفته ی بعضی ها هو کردن سالن را ترک کردند. ظاهرن فرمالیست آقای کیارستمی از حد به در شده و مشکلی که عموم مخاطبین ایرانی مدت هاست با بعضی از کارهای کش دار کیارستمی دارند به مخاطب اروپایی هم سرایت کرده است. حوصله ی بیشتر آنها هم بالاخره سر رفت.
جالب کار این جاست که بااین داستان جشنواره ی ایتالیایی باز هم به کیارستمی جایزه داده است. یک لحظه خنده ام گرفت و دیدم کیارستمی چیزی شده است مثل علی دایی! که با سماجت بازی می کرد و رکورد می شکست اما در ایران نوع بازیش را دیگر قبول نداشتند و با این حال هنوز معتبر ترین بازیکن ایرانی در دنیا است !
3- مرتضی کاخی که شده است مرثیه خوان اخوان ثالث در دو قدم مانده به صبح محمد صالح اعلاء آمد و حرف هایی تکراری در مورد اخوان گفت. این که بعد از هفده هجده سال بالاخره اخوان از آن مهجوری و مطرودی بیرون آمد و به صدا و سیمای وطن و برنامه خوب صالح اعلاء آمد موجب خرسندی است. دیدن عکس و شنیدن صدای نجیب اخوان ثالث در تلویزیون ایران با تمام حرف و حدیث ها و نامه نوشتن و ننوشتن ها ( به قول بعضی ها ) خوشحال کننده است. اما بعضی از حرف های دکتر کاخی و به ترین و بزرگ ترین و چه و چه های دیگر ( به قول اخوان ) گقتن اش باز یاد آور شد که ایشان با شعر ام روز و تجارب و جان کندن های نسل جدید ِ بعد از ابر شاعران تا چه حدی بیگانه اند. نسلی که گرفتار تکثر است. تجربه می کند – سرعت مدار است و ساختار شکن است و بد تر از همه گوش کسی بدهکار تجارب اش نیست. گیرم میان های و هوی بازار هو چی هایی هم به تورش خورده باشد.
این که آدم های مفسر و تجزیه تحلیلی مانند کاخی دائم می نالند که شعر امروز به بن بست رسیده است طوری به بن بست رسیدن خودشان را نشان می دهد. آقایان باید سرعتشان را بیشتر کنند. البته که بعید است چرا که آنها حتی به آن دشت وسیعی که بامداد در ادبیات ام روز نشانمان داد هم نرسیده اند و هنوز کنار چشمه ی زلال شعرهای اخوان لم داده اند و دامن لذت و امنیت را گرفته اند و می آسایند. نمی خواهند خطر کنند و تازه شوند – تر شوند و به افق های نو تر برسند.
به قول اخوان: بیا ره توشه برداریم – قدم در راه بگذاریم - ببینیم آسمان هر کجا – آیا همین رنگ است !؟
تمام.