یک غــــــروب ِ کم اهمیت
و مقدار بســـــــیار زیـــــــادی پاییز
...............................
مهم نیست
اگر تمام خاطرات سال های نوجوانی
میان دندانه های چند نوار کاست
چرخ می خورند
و ام روز دیگر
بوی یـــــائسگی چنارها
خیابان های تهـــــران را پر کرده است.
مهم نیست
اگر از پاییز هفتاد و نهم
هفتاد هزار بار
خواب – خمیــــازه – خنده
میان ماه من
با گردون ،
راه چندانی نیست
و گیـــــلاس ها
از صدای به هم خوردن
اعلام انزجار می نمایند.
مهم نیســــت که شعرهای این دفتر
از کنجکاوی چشم های نامحـــــــــرم
خود را میان الفاظ پنهـــــــان کرده است.
مفاهیم از صدای شکستن ساختار
بی فرم شده اند.
آدم ها می آیند ،
خود را میان حروف تـــــکان می دهند
و به بادهای موسمی
واگذار می شوند.
مهــــم نیست
که سال های ســـــال
غزل های عاشـــــقانه
میان افاعیل عروضی گرفتار شده اند.
قافیه از ردیف آبستن است
و تنــــــافر حروف
از چشم های تو می بارد.
مهم نیســـــت که چشم هایت
از صفای قلب آب می خورند
یا قلب ات،
از صفای آب – چِشم !
این
غــــروب ِ یک سه شنبه است.
پاییـــز ِ میان شیارِ ثانیـــه ها
دکمه هایش را
باز
کرده است – ومن
بیش تر از آن که فکر کنی
به تنهایی اندیشمندم.
30 – مهر- 87
....................
پسوند اهورایی:
تا خرابت نکند
صحبت بد نامی چند
.......................
پسوند بی ربط:
عرض شود حرف هایی شد با دوستان که باز به این نتیجه ی بی حاصل رسیدیم که ما – مردم باستانی 6000 ساله ی غیور و همیشه در صحنه، بیش تر از هر ملت دیگری مرد حرف زدن هستیم خصوص در مورد هنر و ادبیات که البته به قول طرف در این کشور همه ادیب و شاعر هستند و چه و چه ها .....
لطفن بفرمایید چند نفر از شما، دوستانی را دیده اید که با چهار خط نوشتن و ننوشتن و چهار کتاب نخوانده وخوانده خود را ملک الشعرا نمی دانند؟ خود بزرگ بینی و خود کوچک بینی بعضی از جماعت حیرت آور است!
چند نفر از شما دوستان، دیده اید آدم هایی را که به چهار کلاس رفته و نرفته در حرف و رفتار و گفت آرشان! برای کل هستی می خواهند نسخه ی سلامتی به قول یک نفر بپیچند؟ چند نفر را دیده اید که برای پروار کردن آن خود ِ بزرگ بینشان به خلق الله از گوشه ی چشم نگاه می اندازند و خدا نکند آدم با تجربه و کار کرده ای به هر حال بخواهد با این دوستان از در رفاقت و حرف و گفت و گو ویا شوخ طبعی دوستانه بر آید و آن وقت است که آن خود کوچک بینی و حقارتشان گُل می کند که: عجب! تو را با من چه کار!؟ و بعد به این نتیجه می رسند طرف هم آدم چندان حرفه ای ( به قول آنها بزرگی ) نیست برای این که خود را از دسترس پنهان نکرده است و دارد با من می نشیند می خواند و می خندد و غیرو...
منظور مستقیم من آن درد بی درمان نخبه گرایی است که در بین قدما ، نئو قدما! ما و بعدی های ما هر روز به شکل و شمایل عجیبی رخ می نماید و اصل آن به بیراه دارد می رود دیگر...
چند نفر از شما دوستان دیده اید آدم هایی را که بزرگ شدن خود را در بی احترامی بی جهت و پریدن به این و آن و خود بزرگ بینی احمقانه دیده اند ؟ به عنوان مثال کم ندیده ام آدم هایی را با کشیدن چهار تا تابلو- خوب یا بد – خود را کمال الملک ... اگر مدرن باشد پیکاسو، دالی ! چاگال ... رنوار... و غیرو می بینند! وشعارشان این است که این هنر است- من هنرمندم بروید کنار ( به قول یکی ) که من آمده ام! تا آن جایی که همه می دانید من آخر هنریت هستم و مثلن به من نگویید آب می خوری یا نه! در همین سفر اخیر در ولایت غربت! دوستان نوجوان و تازه جوانی را دیدم که تازه سر از تخم مدرک تحصیل در آورده اند و احتمالن ذوق و هنری هم دارند اما بزرگ ترین افتخارشان این است که با دوستان هم دانشگاهی دور هم می نشستند ( یعنی در قدیم ها حالا از آن هم حرفه ای تر شده اند ) و دسته جمعی به قول خودشان به شاملو می....... دند . بیچاره شاملو و غیرو ِ این کشور 6000 هزار ساله ی باستانی - بیچاره کشوری که نسل نو پای تحصیل کرده ی اپلای کرده ی دکترا بخوان و فلانش هنرش در ...... به بزرگان است!
بیچاره کشوری که هنرمندش یا به هر حال هنر دوست و هنر جویش فقط بلد است حرف بزند و بنشیند و ب ...... ند!
باقی باشد برای زمان به تر