|
15 January, 2009
ایکس – ایگرگ ....................
بله ! به جنبش گنجشک میان میم و الف با دست های کـــاف، شکسته – سر زن کلاف می شوم . سر در گم می کنم. چه باید کرد !؟ نشانی به تری را نمی شناختم. باد می آمد. برگ ها میان آسمان کمرهایشان را چرخ دادند چرخ چرخ زمین را فرش زرد کردند. و آدم پایش را نهاد. حوا آمد – هوا آمد دست می زدند. شاخه های خشکیده، لخت سیب را میان سینه ها پنهان کرد. باران – به مبارکی نقل هایش را َنقل ِ مجلس می کند. باداباد به حق شاخه های بر افراشته برف – لباس های سبزت را سفید تو چه می کنی !؟ اگر می خواهی با پیراهن سیاه یا باز گردو لباس هایت را تا می کنم. تا .... که بیایی ارزن ها را میان نقاط این شعر با وسواس فراوان خواهم چید.
بله! من وارث آسمان ام. ابراهیم ادهم برادری بود گلستان هفتم را می شناسید !؟ نی – نیستان – نوا آتش را میان قلب، گل می کند گل انداخته است گل ..... گل کوچک پسر بچه های نابالغ با صدای دوره گه شان کوچه را از شوق آبستن کرده اند. توپ قل می خورد خال – خلخال – خلیل میان دشنه و داستان بیا و گردن را گوسفندی باش اگر خدا تو را فرستاده باشد اگر خدا داد باشی – گوسفندی به قربان گاه که با صدای بلند می گوید: " یُسبَحِ لله ما فِی السَماوات ِ و ما فِی الارَض " آب اگر دهی یا یا با لب های تشنه این عاقبت داستان است. حالا بیا و قربانی خدایی که عادلش خوانده ای تمام عمر یا به دست های شیطان آزاد شو که خود عنصری از داستان اوست. این انتخابی است که تن ها یک بار بر درب هر خانه ای کوبانده می شود.
میان جوانان فامیل خواب – خراب – خمیازه فاصله ام را می بینید !؟ حالا میان ما و این شعرها یا بیا و انگشت هایم را میان فواصل حروف سبز کن یا نامم را از من بگیر بگذار برای یک بار هم که شده است خواب هایم تعبیر دیگری داشته باشند. پدر از بهشت رانده شده است و مار، پیرامون سیب ها سینه هایش را تکان می دهد. لب هایم تشنه است لطفن، تاریخ را تغییر بده دست هایت را از میان مَشک بر آسمان هفتم پرتاب کن بباران، من و این همه چشم انتظاری سبز می شوند الف با – بالا – بلند زیر پاهامان سبز و آبی به جان هم افتاده اند. باران نقل هایش را با شهوتی غریب پخش می کند. شاخه ها دست هایشان را به هم می کوبانند.
بله! به فیض روح القدس – ایمان بسته ام میان دگران – دیگرم حلقه های چشم هایت را شناخته ام ما میان مثلث های فراوان به خواب رفته ایم و دست های گناهکاران سنگ ها را می بارانند. باید صلیب حروف را برداشت. تاج " آ " را کلاه کرده ام باید تا دیر نشده است دو چشم " هـ " را شفا دهید. آدم های این ناحیه در عهد عتیق – تیغ می زنند آستین کت هایشان را صاف می کنند دکمه ها را کیپ و هر آینه تنها تصویر خود را به چشم هایشان پخش، تو را به خواب می کنند. میان مریم مجدلیه و مادرها تن هــــا – هم آوایی میم شباهتی است.
بله! من وارث آب ام َمشک کشان به دندان .... هایم ..... های ! علامت هایتان را تکانی پرها را به عشق بازی شانه در آسمان بتکانید. چونان کسانی که عشق را سرهاشان میانه نهادند. ببینم! اینجا کسی را می شناسید که طریق قمار را آزمون شود !؟ بزرگان – بازان - زنگ دنگ .... َ دنگ سیاه پوشان، سیه مهره بازی می کنند. علائم سئوال میان عالم پخش شده است: " هل من ناصر ینصرنی!!؟ " هل من... ناصر ... ینصر... نی... نی... نی... قدم هایت به آهستگی بگذار این زمین ِ چشم های من است. " کل ِ ارض ِ کربلا " بر چشم تنگ این غین لعنت – بشمار بر میم آویخته لعنت – بشمار بر دست های کج این ح ی جیمی .... بشمار راستی ! از خیابان که آمده اید، ساعت را دیده اید ؟ خبر دارید اک نون چه وقت از روز است؟ عقربه ها روی عدد دوازدهم گرفتار شده اند چرا باید همیشه ما چشم بگذرایم؟ دی شب به خواب ِ میان و درختهای زیت خاک فلسطین را شخم می کشیدی و نقطه های بی شماری میان سینه های کودکان، سبز دانه – دانه خوشه – خوشه نقطه . آفتاب را از کدام طرف ؟ در آمد شاعران کرشمه ی عین میان عزل و غزل به نیت و شادمانی – بشمار بعد از یکصد و اندی سال ... بشمار نقطه را از میان این شعر به چشم مخاطب خاص سنگ انداز – بشمار این عهد عتیق است. در باب هشتم سموئیل آمده است: " آن زن داوود را مخبر ساخت و گفت من حاملــــه ام ! "
بله! جنبش گنجشک است. صدایش را می شناسید ؟ - تاپ - تاپ میان میم و الف پرده ای گسترده اند راوی، با صدایی بی خش هفت خوان رستم را فریاد می کشد. کاش برای یک بار هم که شده است. سر بیرون آری و جواب دهی چرا باید همیشه ما چشم بگذاریم ؟ دوایر را گسترش بده: شاعران به میزان قلب هاشان نان – قلم – آزادی هر کسی می خورد از آب تکان نمی خورد. مخاطب فهیم! – دست هایت بالا و ِالاّ حروف را با نقطه ای پایان خواهم داد. و شعــــــــر زاده می شود.
22/ دی / 87
.........................
پسوند اهورایی:
زاهد! چو از نماز تو کاری نمی رود. هم گریه شبانه و راز و نیاز من
......................
پسوند بی ربط:
1- انجمن حرفه ای متفکران و محققان مسابقه ی شعری برگزار کرده است به نام: مسابقه سراسري شعر نو وكلاسيك « عرصه ي شهو د » - برای دوستانی که علاقمند به این آزمون هستند بد نیست سری بزنند. البته من در مورد نوع بخورد – اجرا – نحوه گزینش – نحوه انتخاب و داوران و چونگی اهداء جوایز و غیرو هیچ نمی دانم. این را تنها به واسطه لطف دوستانی که خواسته بودند لینک این مسابقه رو در وبلاگ اهورا بگذارم به رسم احترام گذاشته ام. امیدوارم دوستان شرکت کنند و خبرهای خوبی باشد.
2- صحبت مسابقه و جایزه شد. خبررسید جایزه ی بین المللی داستان کوتاه یا به قول خودشان داستانک ( که نمی دانم چه فرقی با مینی مال دارد ) در ایران و احتمالن تهران برگزار می شود. معلوم نیست دیماند این مسابقه ها و جوایز ریز و درشتی که هر سال بر قرار می شود چیست؟ اگر مسابقه ها به واقع مسابقه است. اگر داوری به واقع داوری است و بوی یار گیری و زد بند نمی دهد – اگر داوران به واقع سواد و سابقه و اندیشمندی گزینش و انتخاب را دارند – اگر قصد رشد و تعالی است ، زد و بند و خود نشان دادن این و آن و از روی بی کاری و خود نمایی نیست – اگر انتخاب ها گزینشی نیست و بوی تفتیش عقاید نمی دهد – اگر تیغ سانسور بر گردن مقالات و داستان ها و اشعار رسیده نیست و طوری مراسم شیرینی و دست زدن و پخش کردن سکه نیست و هزار و یک اگر دیگر..... چرا وضع ادبیات، داستان و شعر ما به این شکل است !؟ چرا از این همه برو بیا و سر و صدا چهار کتاب ادبی به درد بخور بیرون نمی آید که محبوبیتش دست خوش ِ باند بازی نقادهای نان به نرخ روز خور و دعواهای زرگری دوستان در چهار مجله ادبی بی در و پیکر و لنگ و لونگ نباشد؟ چرابا این همه بریز و بپاش و بیا و برو – با این همه کیا بیا و اهن و ترپ – با این همه حرف زیادی و ادعاهای بزرگ، ادبیات کشوری با این پشتوانه ادبی در جهان مهجور است؟ چرا یک نوبل و یک جایزه ادبی به درد بخور جهانی از این بیرون آمدگان بیرون نمی آید!؟ بگذریم از جوایز ادبی فلان شهر ده هزار نفری ترکیه شهرهای مستضعف کردستان عراق که شاید خودشان بیشتر نیازمند مطرح شدن باشند از طریق اعلام این جوایز تا مولفان ِ جایزه گیرنده ....این همه جایزه ادبی داستان نویسی و این همه داستان نویس و سر و صدا درطول این سالها چه کرده اند برای ادبیت ادبیات این کشور که اک نون داعیه دار جهانی شده اند آن هم برا ی مسابقه داستانک !! باید ببینید شرکت کنندگان این جایزه جهانی چه کسانی هستند و داورانشان چه کسانی و کارمایه آن چیست. اگر خبر خوبی از آن در آمد بنده را هم خبر کنید.
3- بگذاریداین را هم بگویم: جماعتی دانشجوی نو پا و تازه کار گرافیک در دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک مازندران ژوژمانی به راه انداخته اند با عنوان نو آوری و نگاه نو (یا یک چنین چیزی در گرافیک) چند جوان تازه کار پوسترهایی با اسپانسرهای فرضی طراحی کرده اند و سایت زده اند و اینها .... غرض خبر به گوش دوست محترمی در تهران می رسد و از میان کارهای آنها ( که چند تایی هم ایده های نابی داشت به نظر من ) چشم اش می افتد به طرحی که به بهانه تبلیغ تیغ ناست، ریش نجیب زادگان مادی در نقوش سنگ نگاره ی معروف پلکان ایوان شمالی کاخ سه دروازه را تراشیده ! و دست طرف را از روی شانه بر روی ریش آقای سنگ نگاره گذاشته است و تصویر سازی آبکی از آب در آمده است! کار ضعیفی که جا ی بحثی ندارد و البته جای تامل چرا.... غرض دوست گرافیست ما اعلامیه ای در بلاگ خود راه انداخته بود و داد و فحش و مشت گره کرده و ..... گفتم رفیق! درست که کار ایراد دارد. اما اولن این گرافیست کاری دانشجویی کرده است. دوم این که این مسابقه ای بین المللی نیست که آبروی ایرانیان را ببرد. خوب نیست پشت لوای غرور ملی و این حرف ها برخوردی قشری و متحجرانه انجام دهیم که دیگر در هیچ دانشگاهی حرفی از فکر و ایده جدید و نو آوری برای هیچ دانشجویی نباشد و تا بگویی ایده نو طرف قبل از فکر کردن به ایده به ترس برخورد فکر کند! در همه جا ی دنیا با آثار تاریخی از این شوخی ها فراواناست – که البته طرف ایرانی خیلی هم جدی این کار را کرده است !!! – مثال آوردم از دیود میکل آنجلو، تمام مجسمه های لوور – مونالیزا که دیگر به انواع و اقسام برداشت شده است از آن ....آن کاری که دادئیسم ها با مونالیزا کردند و گذاشتن سبیل برای آن زن بیچاره که جنبه تبلیغی هم نداشت و اکنون خود اثری هنری در مکتب دادا شده است! مونالیزا از معروف ترین اثرهای نقاشی جهان است و آن لبخند معصومیتی را به همراه داردکه تمام مردم جهان آن را محترم می دانند و به آن عشق می ورزند و خود را در آن سهیم می دانند. اگر قرار باشد با هر برخوردی فحش و ناسزا به راه اندازیم که دیگر باید هر روز یک راهپیمایی هم در مرگ بر این و مرگ بر آن راه انداخت علاوه بر تمام شعارهایی که این مملکت دارد. البته واقعن در استفاده از المانهای تاریخی از ملتی مانندایران با آن و ابستگی فرهنگی و نوعی پرستش وطن گویی که عناصر باستانیش نیز جزو مقدسات فرض می شود نباید کار خام انجام گیرد. باید ریشه یابی این آسیب شناسی ها در دانشگاه هایمان باشد که طبق معمول نه سواد آن را دارند که به دانشجویان یاد بدهند نه اگر بگویند کسی گوشش بدهکار نخواهد بود.
5- فیلم آتش سبز اصلانی با تمام کراپ هایی که داشت و با آن زبان فخیم و طوری درباری اش بعد از مدت ها دلم را خوش کرد که داستان پردازی روایی هم در سینمای این کشور هنوز جایی دارد. آن هم زمانی که تمام فیلم هایمان به ابتذال تکرار اراجیف کشیده شده اند – طنزمان شده است لودگی و شوخی های دم دستی و قرص و محکم ترین فیلم از نظر داستان می شود چیزی شبیه محیا – فیلم آتش سبز دیدنی است. فکر مخاطب را راه می اندازد و از آن سهل پردازی چشم و ابرو به دور است. علاوه بر اینکه رد پای داستان های حماسی و اسطوره ای ایران در آن به چشم می خورد، المان های تاثیر گذار وطنی – باستان گرایی – افسانه سازی – جذابیت های اروتیک و بی زمانی بی مکانی داستان آدم را با فیلم در گیر می کند. البته از بازی خوب مهتاب کرامتی و آهنگرانی هم نباید گذشت ... اگر فیلم را ندیده اید در مورد دیدنش فکر کنید !
6- با تمام آه و ناله ی بعضی از دوستان این مراسم آیینی محرم به دور از بار تقدسی که به درست یا نادرست بعضی به آن می دهند مجالی شد تا به نقوش و المان های ایرانی و آیینی مذهبی در این ادوات و وسایل بیش تر دقت کنم. عجیب است اما فرم و طرح این وسایل شدید پست مدرن است! گرافیک به کار رفته روی علم و کتل ها و پرچم ها و غیرو معرکه است. وقت داشتم حدود 1500 فریم عکس بگیرم از این مراسم و ادوات به کار گرفته شده در آن – گذشته از بار تقدسی که به آن می دهند و جای بحث دارد و طوری غلط انداز است که دین و طریقت چه ربطی دارد به این آهن قراضه ها و پارچه و چوب ها و این نمایش ها که بیشتر به کارناوال خیابانی می ماند، از نظر شناخت آیین قوم و نواحی ایران معرکه است. هر کشوری برای خود آیینی دارد و روشی برای ابراز آن که از گذشته به ارث رسیده است. خوب و بدش و چون چرایش برای جاهای دیگر – اما از بعد بررسی آیین ها و نقوش و المان های بصری و به کار گیری آنها در این مراسم و در تجهیزات و وسایل آن، آیین عاشورا و محرم منحصر به فرد است. حال اگر یادی از مظلومیت تاریخی را زنده نگاه دارد که چه به تر – البته اگر بتواند بی تخریب ترویج کند.
|
|
|
|