|
20 June, 2009
ساعت ده و نيم ِ شب .........................
خدا بزرگ است خدا بــــــزرگ است خدا بـ ــ ـــــ ــــــــ ـــــــ < تا انتها ...
* خيابان را بوي خرداد برداشته است و چنارهاي تهران ميان حرف ( خ ) گرفتار شده اند.
* باد سخن مي گويد. باران سخن مي گويد. ابر ... ستاره و ما و آسمان آسمان با آن ستون هاي چرك بلند تر از آرزوهاي كوتاه
* مـــــا، آرزوهاي نجيب خود را تا كرده ايم و به گوش آسمان فـــــــــــــرياد مي كشيم. باد سخن مي گويد. باران .... ابر، ستاره و ماه و آسمان .... با آن ستون هاي چرك و بلند اما .... صداي ما بلند است و آسمان ، با آن ستون هاي چرك و بلند – كوتاه
* خيابان ها از بوي خرداد ( خ ) و چنارهاي تهران انگشت هايشان به آسمان مردم آرزوهاي خود را از ميان كاغذها برداشته اند و به آسمان پر ... تا ... ب مي كنند. به آسمان ، با آن ستون هاي چرك بلند .... پرتاب مي كنند. مردم، به خورشيد اميد دارند و ميان سكوت هاي كش دار به آسمان فوت مي كنند. به آسمان ، با آن ستاره هاي چشمك انداز فووووووت !! خاموش مي شوند !؟ خاموش نمي شوند !؟
* خدا بزرگ است خدا بزرگ است خدا ... بزرگ ... است .
29- خـــــرداد – 88
......................
پسوند اهورايي:
حافظ ، صبـــــور باش كه در راه ِ عاشقي آن كس كه جان نداد به جانان نمي رسد.
|
|
|
|