حكايت دختري كه گيسوان بلندش
درهاشورهاي نور مي رقصيد
و از ميان نقطه اي كه در سينه اش كاشته شد
درختان بالا بلند روئيد.
............................
پرنده به پرواز
عشق به اعتماد
خدواند و به خداوندي خويشتنش
و چشم هاي محتاج تو
به آينه اي با نگين هاي الماس
ستاره باران … باران
نقطه … نقطه … نقطه
نقطه اي تا گلوگاه كه دشمنان
با نقاب هاي سياه - مجهول
در كمين آفتابي ،
به چشم هاي روشن تو رشك برده اند.
نقطه اي ميان سينه و گلويت كاشته اند.
سبز مي شود
با برگ هاي فراوان
گنجشك هاي غزل سرا
نو گويان بالا بلند ،
زير سايه هاي سبز آن
خواهند نوشت.
و جنگل هاي بيشماري
از ميان نقطه ها خواهد روئيد.
صبور باش ،
دختر خورشيد خفته -
با گيسوان مواج
ميان هاشورهاي نور
صبور
باش
دختر ِ نيم تاج ِارغوان
انگشت هاي مادران اين ناحيه
سال هاي سال است
به آسمان هاي بلند
كشيده است – بالا
صبور باش
صبور
باش
….
8- تيرماه-88
......................
پسوند اهورايي:
صاحب دلان
حكايت ِ ( دل )
خوش ادا كنند.
................
پسوند بي ربط :
1- نمي دانم و نمي خواهم زياد در مورد اين روزها بنويسم . اما كافي بود كمي تجربه داشته باشي – تاريخ خوانده باشي – بدون احساسات و جو گير شدن به قضايا نگاه كني و البته درد بي درد اين مملكت 6000 ساله ي باستاني را بداني تا آخر اين داستان برايت روشن باشد. بيستم خرداد كه ( فينگر تاچ ) را نوشتم به محتاج بودن صديقين به انگشت هاي اشاره ! و دادن صدقه براي دفع بلا!! اشاره كرده بودم. به نگاه كردن صالحين بر كلاه هم ديگر... به گرفتار شدن ما ميان مكعب ها ... به فضاي احساساتي حاكم و غيرو ...
2- يك زماني تغييرات عمده و درست و اساسي داشتيم و از دست دادنش برايمان مهم نبود. حالا بايد بهاي بزرگ بدهيم براي تغييرات كوچك. برا ي جا بجا شدن چند مهره بايد كلي جوان به خاك و خون كشيده شوند. براي جنگ جناحين كه تقريبن وقتي روشن و به دوراز احساسات به آن نگاه كني تغيير عمده اي نخواهد داشت.
3- به يكي گفتم براي احترام به مردمم و براي اعتراض به شرايط و ... در آمدن هاي آرام مي آيم. اما از آنها كه مي كشند و آنها كه آتش مي زنند از هر طرف بدم مي آيد. بد آمدني ... گفت يك بام و دو هوايي – گفتم خير! مي دانم چه مي خواهم ، از وضع و اوضاع برداشت درست تري دارم و آخر بازي برايم مثل روز روشن است. راه كج آنهايي كه دوستشان ندارم را مي بينم و اشتباهات آنهايي كه دوستشان داشته م را نيز ... فريدون مشيري نوشت: در ذهن من شمشير در مشت / يعني كسي را مي توان كشت.... نمي دانم تا كي بايد با اين ندانم كاري ها تاوان اين برادر كشي ها را بدهيم. چه وقتي سوار هستيم چه هنگامي كه پياده ايم.
4- برادر دوستي كه 20 ساله بود تقريبا، داد سخن مي داد كه بايد رفت، بايد زد و چه وچه ... دوستم گفت بيا تو برايش بگو به حرف هاي من گوش نمي دهد. گفتم مي زنند و مي كشند. گفت بكشند ! گفتم پس فرق ما با آنهاي ديگر در چيست؟ روش ها يمان يكي است ظاهرن! حد اقل تاريخ اين سي سال نشان مي دهد درد هاي مضمن چند صد و هزار ساله ي ما با اين كشت و كشتارها و بزن و ببر ها درست نمي شود. ما كار فرهنگي احتياج داريم. به قول يكي پس بفرماييد شما هم اسم خود را در ليست استشهادي بنويسد !!!!! شما چه فرقي داريد با آن شهادت طلباني كه اسم خود را در ليست هاي بالا بلند مي نويسند!؟ و شما از آنها نتقاد مي كنيد؟ جامعه ي جوان ما نياز به آرامش، فكر و تصميم دارد نه هيجان و تصميم – اين فقط به سود اين وري ها و آن وري ها است. نمي دانم چطور بايد نوشت.
5- حوادث اين روزها نشان داد كه رهبران به عبارتي اصلاحات تا چه اندازه بي عرضه و بي سياست كارند. من به اداره مير حسين موسوي شك داشتم به خاطر تند روي هايي كه در زمان وزارتش به يادداشتم و او حالا از اين طرف بام افتاده است! شايد اين حرف ها براي دوستان ناراحت كنند باشد. اما جداي اين كه مرم مطالباتي دارند و از جريان موسوي استفاده كرده اند و اين قابل درك است – آقاي ميرحسين كه 20 سال نبوده است و يكهو سر و كله اش پيدا شده است چه فكري از شرايط و اوضاع كنوني دارد!؟ اگر به واقع تقلب شده است كه هاشمي در 4 سال پيش هم اين را گفت – شما چه كرده ايد در اين 4 سال؟ كدام برنامه ريزي ؟ كدام ديپلماسي؟ كدام سياسي گري و گرو كشي براي اين كه به اين روز نيفتيم؟ آقايان ! ما سياستمدار مي خواهيم نه كفن پوش! لعنت بر شما ! شما كه بلد بوديد بياييد جلوي درب مجلس تحصن آرام كنيد چرا همان روز اول اين كار را نكرديد؟ چرا گفتيد مردم بريزند در خيابان و آن كشت و كشتارها و آتش سوزي ها به راه افتاد كه جريانهايي به آن دامن زدند و در نهايتن مثل روز برايم روشن است كه آتش آن به چشم اصلاحات خواهد رفت! اگر راست ميگوييد و از اين بزن و ببند برنامه ي ديگري نداريد چرا در طول اين 4 سال هيچ برنامه ريزي نكرده بوديد؟ پول داند ؟ شما بيشتر مي داديد.... تقلب كردند؟ شما محكم تر مي گرفتيد... اگر كرده ايد كم بوده است. آقاياني كه 3 ماه مانده به انتخابات هنوز كانديد درستي رو نكرده ايد و بين خودتان حرف و نقل است – معلوم است كه كله پا مي شويد يا درست يا با تقلب... در طول سه ماه مي خواستيد چه استراتژي درست به كار بريد كه حالا اين مردم به خاطر شما كشته شوند و بگويي ما هم كفن مي پوشيم و مي آييم! سرتان را بخورد كفن پوشي ! اگر قصد ديگري نداريد از اين آشوب ها جمع كنيد اين بازمانده ي انرژي را و سازمان دهي كنيد براي 4 سلا بعد – فردا هم روز خدا است. مگر اينجا سوئيس بوده و شما تازه فهميده ايد چه خبر است؟ اين خبرها سالهاي سال ادامه دارد. به قول يكي در جاهاي ديگر يهم تقلب بوده اما نشسته اند سازمان دهي كرده اند و با برنامه طرف را شكس ت داده اند....
6- امان از موج احساسي گري ما مردم.... بايد 4 سال پيش طرف را مي كشتيم تا راي بدهد و آخر هم نداد و اين شد. حالا راي داده است. يكهو مي گويد اگر 20سال است در ايران مانده بودم براي ام روز بود و فردا مي روم!!! كجا؟ ما كه مي دانيم تو چه مي گويي؟ يكهو مي گويد قهر! من ديگر نمي نويسم! من ديگر آب نمي خورم !! اينجا سوئيس بوده است و حالا يكهو شد فلسطين! اين كشور نياز به كار فرهنگي دارد و آدم هاي ما بايد از اين برخورد هاي احساسي فاصله بگيرند و واقعي تر به قضايا نگاه كنند. ما بيماري تاريخي احساسي گري داريم. هر بلايي بر سر ما آمده است از اين جو گير شدن و سوار موج شدن آمده است. بياييد كار كنيد. بنويسيد بمانيد فعال باشيد براي ساختن آينده اي براي بچه ها مان... نصف بيتشر اختلافات و كش مكش ها ما از فقر فرهنگي است چه جناح چپ و چه راست.
7- دلم شديد از اين روزها و مردم و عكس و فيلم هايش گرفته است. مگر مي شود به اين راحتي درخت هاي بالابلند اين سرزمين را به آتش بست و انتظار داشت بيابان نشود. مرگ بر ارتجاع از هر شكل و هر نوع و هر لباسي ....