|
07 December, 2009
كما فـي السابق ! ..............................
1- اين به آن كه گفته بودي باران تو را كم ياد ما تو را فراموش باد ياد ياران كه مي آمدند باد صدامي كند از طوس " تن ِمن مباد " باد باد باد
2- باد صدا مي كند از طوس! هو وووو هوو هوووووووو اك نون و هزار سال است با بيش تر هايش به آن در، كه گفتي دنيا گرد خودش گردا گرد. ما بوسه هاي دو آتش گرفته را بر آسمان ها فرياد مي گذاريم. با رعايت حق تقدم، به تاريخ شمسي ميان ماه آذر مي دويم خطوط متقاطع اين خيابان ياد تو مرا فراموش كرده است. دست مي اندازيم بر آسمان برف مي بارد. من دست هايم را براي روزهاي به تر ذخيــره خواهم كرد. براي روزهاي به تر از به – َتر
3- بگذار صداي باران ياران را بياراناند. با يارا يارا نالان كنان نالا نال – يارا يار بياران يارا نالا نال – يار دست هاي من بي صدا است گوش تاريخ كما في السابق .
4- اين به آن كه ماضي بعيد شدي از شما بعيد بود. با آن بالا بلندي كه بعيد به نظر مي رسيد بعد از بُعد ِ سوم زمان – بعد تر حتي تو را بعدها ديده ام با دست هاي مشت كرده بر به آسمان كوبان – يك بر به آسمان كوبان تر – دو بر به آسمان كوبان ترش – سه صداي شما مي آيد اما، اين صداي ماست ( كما في السابق ) كه به گوش كسي نمي رسد. جان ِ جانان !
16/ آذر / 88
............................
پسوند اهورايي:
اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد
..........................
پسوند بي ربط:
1- ام روز شانزدهم آذر – از خياباني مي گذشتم كه ديدم پشت شيشه ي پرايدي گنده نوشته است: اين به آن در ! – خنديدم.
2-حرف زياد گفته شده را نبايد زياد گفت. اميدوارم طوري بشود و اين چند سال اخير زودتر تمام شود و ما بمانيم و بعدها و ببينيم بعدش چه مي شود!
3- بايد زود رفت سر اصل مطلب: مي خواستم برايشان بنويسم اما شفاهي گفتم كه دوست گرامي تنديس نويس! اگربه ياد نيماي نام آور مي نويسيد لطفن! وارد مسايل شخصي زندگي او نشويد كه پاي كدام اجاق خود را كيفور مي كرده و از عاليه اش كتك خورده و چه و چه .... نيما را از بعد نيمائيش نگاه كنيد مسايل ديگر كف روي آب است. آبي كه بر خوابگاه مورچكان ريخت.
4- محاكمه در خيابان كيميايي را ديدم. هر چند فضاي غم انگيز و تيره و تار فيلم حال و فكر آدم را گرفتار مي كند اما بعد از ديدن آخرين كار مسعود كيميايي به اين نتيجه مي رسي كه او هنوز هم مي توانداز سنگ ترين عناصر بصري و محيطي به ترين و انتزاعي ترين و در عين حال جمعي ترين تصوير را بگيرد. او با كم كردن تم رنگ ها در اين فيلم تكليف خودش را با مخاطب از همان آغاز روشن مي كند. اين دنياي اوست. خيابان ها و ماشين ها و ترافيك و دود و دم ساختمان هاي بد شكل تهران و ماشين هاي وارونه اش براي او حكم بازيگر نقش مكمل را دارند! او با نشان دادن فضاهاي جسته و گريخته از شهر سر درگمي و گرفتاري خود و شايد نسل خودش را نشان مي دهد. او ديگر نمي خواهد با انگشت محله هاي خودش رانشان دهد حمام آب منگل يا حتي آن اتوباني كه شخصيت اول فيم سلطان وسطش داد مي زند كه اينجا خانه اش بوده و حالا اتوبان از وسطش رد شده! نگاه او به شهر و مردم در اين فيلم باز تر شده اما در اين ديد باز خود سر درگم و كلافه است. روايت فيلم مثل اكثر كارهاي او خطي نيست و برش هاي فيلم و روايت در اپيزود هاي مختلف، فيلم اخير او را با كارهاي ديگرش متفاوت كرده است. هرچند او در صحنه ي دعوا و در گيري ها و فرار عروس خائن! هنوز همان كيميايي ريز بيني است كه سرعتش از مخاطب كمتر است. خيلي ازدوستانم نوشته اند كه او تغيير كرده است اما من باور نمي كنم كه او بي جهت راضي شده باشد قهرمان خودش را كه هنوز حالت بابا شمل ها را دارد اما ام روزي تر شده است را به همين راحتي مضحكه ي مخاطب كند! شخصيتي كه در ابتداي فيلم تاكيد مي كند كه چرا ناموس پرستي و غيرو براي او از مد نمي افتد!؟ محاكمه در خيابان هر تغيير ي كه در رفتار كيميايي باشد اول همه بيلاخ گنده اي است كه او به نسل ام روز نشان مي دهد!. قهرمان جوانش تيپ ام روز ي مي زند و از نسل ام روز است اما او مي گويد دراين آشفته بازار كه شده است ام روز جوان غيرتي عاشق پيشه هم برگ مي خورد و اين حكايت نسل جوان امروزي است از نگاه كيميايي ... نگاهي كه از دخمه ها در آمده و در خيابان درگير آدم هايش شده است اما آدم هاي اي فيلم يك چيزشان مي شود! زنان خوش ظاهرش خائن و زن خوبش لمپن و لكاته است! صحنه هاي فيلم سياه نمايي زياد دارد و صحنه هاي بزن و برقص و آتش بازي و غيرو خوب از آب در نيامده و نشان دهنده ي درصد آشنايي كارگردان با ام روز ، شادي ها ، خوشي ها و خلاصه دل مشغولي هاي نسل ام روز است. نسلي كه به باور او دو دره باز است، كلك مي زند ، كلك مي خورد، خيانت مي كند و گريه تمساحي هم اگر دارد اشك چشم هايش او ( عروس ) را سياه تر از قبل مي كند اما آن قهرمان داناي كل و همه فن حرف كيميايي كه در فيلم هاي ديگرش حاضر است در اين فيلم گول مي خورد، گيج است و يك رگ گردني به تمام معني بي شعور است! شايد اين همان بيلاخي است كه كيميايي به نسل ام روز نشان مي دهد و بايد ديد كه او در كارهاي بعدي باز مي رود سر حرف خودش يا نه!؟ من كه مي گويم مي رود!
4/* يادم آمد به سريال جذاب لاست اشاره كنم البته نه به اين خاطر اين كه برش ها و انسجام اپيزودهايش و حركت و انتقال زمان داستان از حال به گذشته و آينده و غيرو راكه بسيار حرفه اي و بي نظير است را به رخ بكشم آن هم بعد از اشاره به فيلم اخير كيميايي و نه به خاطر فيلم نامه قوي و ساخت خوب و غيرو ... فقط به خاطر زير نويس فارسي !! زير نويس فارسي سي دي هاي لاست با تمام سر درگمي در ترجمه و به عبارتي بزن و درويي كه دارد كلي تبليغات دارد از آدم هايي كه وقت گذاشته اند و ترجمه كرده اند و ايميل خود را مرحمت فرموده اند در ابتدا و انتها كه خوب اين زياد جاي بحث نيست به غير از اين كه مثلن ميلاد - د ترجمه كرده است با يك ميل كه مشخص نيست مقصودش ازاين كار چيست. اما نكته ي جالب و تعجب برانگيزي كه مي خواستم به آن اشاره كنم، در ابتداي يكي از سي دي ها مترجم محترم ترجمه را به آقا امام زمان تقديم كرده بود!!! به انتظار آمدن و غيرو...( شوخي و شيطنت در آن نديدم به نظرم خيلي هم جدي و متعهدانه اين كار را كرده بود ) فكر كنيد بعد از اين فضاي روحاني تايتل فيلم مي آيد و يك هو مي بيني كيت دارد ساوير ( جيمز ) را مي بوسد و غيرو!!! اين كه مي گويم كلن ما ملت هميشه در صحنه آدم هاي پست مدرني هستيم همين است ديگر!!! به قول آرش كيوسك پيتزاي قرمه سبزي و چلو خورش برگر ذاغالي:-)
5- از جايزه و جشنواره و غيرو گفتم فقط مي خواستم تشكر كنم از دوستاني كه آمدند و زنگ زدند يا ميل دادند و تبريك گفتند و غيرو ... اما بامزه ترين تبريك را به منزل!! گفته اند كه مبارك است شوهرت شاعر و نويسنده و دانشمند شده است!!! و يكي هم ( خيلي جدي ) گفت پارتي داشتي ديگر!!! و اين با شك و حسادت نگاه كردني كه مختص خاص ما ( بعضي هاي ) متمدن متدين ِ از همه به تر است!! حرف حساب هم دوستي زد كه حالا اين به چه دردي مي خوره!؟ گفتم : هيچ!!
6- دوستاني زنگ زدند كه براي جشنواره داوري زيباترين كتاب هاي جهان كتاب بفرست. گفتم: اين نامه اي كه داده ايد كه مال 20 روز پيش است و بااين توصيف بايد داوري تمام شده باشد و كتاب ها انتخاب. گفتند كارهايت را بعدن ديده ايم و حالا مي خواهيم كتاب هاي انتشارات شما را دقيقه 90 بفرستيم به آلمان براي اين جشنواره و با كلي عذر دير كرد و غيرو.... تشكر كردم و كارهايم را برايشان فرستاد نمي دانم حالا به جشنواره زيباترين كتاب هاي جهان فرستاده اند يا نه اما اين را با الزام بخش قبلي گفتم. به قول يارو گفتني: اين به او در !
7- ميثم يوسفي ِ عزيز دعوتم كرده است به بازي پاييز نويسي . بازي را خوب بلد نيستم اما پاييز نويسي را چرا ... من هم در چند جمله ياد مي كنم از تمام روزهاي نارنجي و اُكر ِ پاييز هاي همه ي سال ها كه برگ و چنار بودند و ياد و باد و خاطره و خش خش گام ها و همين ام روز ِ عجيب ِ پاييزي و غم بار و ياد مي كنم از سال 71 كه باغ بي برگي اخوان و تصويرش را براي چاپ آماده مي كردم آن خاطرات خوب با همه ي برو و بياهايش و بگير و ببند هايش... و حسن ختام :
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟ باغ بي برگي خنده اش خوني است اشك آميز جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن پادشاه فصل ها پاييز
|
|
|
|