الكتـرومغناطيس
..........................
1-
تمام قندهايت
در دلم آب شدند
و تلخي قهوه
از دواير چشم هايت سر رفت.
2-
باد آمد
مرا باخود برد.
حالا تمام خاطرات را
روي بندها پهن كن.
3-
درختان بالا بلند
به هزار دليل پاييزي
سبز مي شوند.
درختان ِ
بالا
بلند
4-
دندان هايم را
حبه - حبه
كنار لُپ هايم پنهان كرده ام.
سال ِتلخ تر از اين هم
اگر باشد – اما
5-
به احتمال زياد
باران شيشه ها را نخواهد شست.
6-
خورشيد را تابانيد
چشم هاي عالم سفيد شدند.
7-
با يك گل هم بهارمي شود.
تنها بايد باور كنيد
يك گل هم
براي خودش
گلي است.
8-
بعد،
دلت كه مي گيرد
به ابرها فوت مي كني
و شاخه ها بال در مي آورند.
9-
چشم هايت به خواب رفتند.
شب شد
رنگ ها بي كار شدند.
10-
مختصر و مفيد مي گويم:
« عيـن »
حالا اگر مقدور باشد.
مختصر و مفيد
بخوانيد.
11-
به استثناي حال
از گذشته كه بگذريم
كلاه ( آ ) ي آينده هم
به اين حوالي نخواد پريد.
12-
به ابرها ابرو انداختي
آسمان شهر هاشور خوردند.
13-
روياهايم را چوب ِ حراج زدم.
انگشت هايت ميان جيب ها گم شدند.
14-
و ...
عاقبت
مال هاي بد
بيخ ريش هايتان گرده مي خورد.
15-
تماميت ارضي ده انگشت را
به آسمانهايت نشان دادم.
شب هايم
نقطه
نقطه
16-
زندگي از يادم رفت:
دير رسيدي،
به خواندن حافظ گرفتار شدم.
17-
پاهايم رابرداشتم
ميان غزل هاي عاشقانه به راه افتادم.
حالا اگر راست مي گويي
به بند كفش هايم
گره هاي كور حوالت كن!
18-
مشت بسته ام را
پيش چشم هايت باز كردم.
خواب هايت ارغواني شدند.
19-
پشت يك خواب عميق گم شده ام.
حالا
تا مي تواني
كتاب هاي تعبير خواب را
دوره كن
20-
نوشتم آ
به آسمان نگاه انداختي
و به روي خود نياوردي
21-
« من » ام را هاشور زدم.
سايه ام سنگين شد.
22-
عجب به جمال ات نشست
ابروهايم هشت شدند.
23-
به خوابي عميق دچار شده بودم.
در كوك ساعت ها
گرفتار شدي
24-
باران
به راحتي مي بارد
و ما
مثل آب ِ خوردن
به خود حق مي دهيم.
21/ فروردين / 89
...................................
پسوندبي ربط:
سينما كم بود. تلويزيون اين روزها را هم دارد سهل انگاري و لمپنيسم مورد پسند عوام ِ سطح و البته برخي از آقايان پر مي كند. سريال هاي بزن برويي، دست كم گرفتن مخاطب، نداشتن هنر خنداندن بيننده ي فهيم و... استفاده از الگوهاي كليشه اي تكراري هنر اين روزهاي سينما و تلويزيون است خصوصن در ژانر كمدي ... به كار گيري هر ابرازي براي خنداندن مخاطب هنر نيست. هدف ِ شاد كردن زوركي مردم آن هم در شرايط ِ عجيب ِ اين روزگار نبايد استفاده از ابزارهاي دم ِ دستي ، شوخي هاي ناهنجار و ركيك و الفاظ و حركات سطحي و قشري گري را در برنامه هاي سينما و تلويزيون توجيه كند.
كاش مسعود ده نمكي با اين همه جنجالي كه راه انداخت و مي اندازد مثل محسن مخملباف آن روزها عمل مي كرد و از اين همه كانال و دوستان ريز و درشتي كه دارد در جهت آزادي هاي معنوي و الزامي هنر كه هنرمندان و فرهنگيان از آن گله دارند، و يا نشان دادن دردهاي واقعي جامعه استفاده مي كرد.آدم هاي عوض مي شوند. به مخملباف اين روزها كاري ندارم، اما به واقع به فيلم هاي جان داري مثل باي سيكل ران و عروسي خوبان و دونده ي مخملباف نگاه كنيد. حاصل ذره اي تيز بيني و حسن برخوردي است كه مخملباف ِ در حال تغيير آن روزها با مديوم سينما داشت و متاسفانه ده نمكي از آن بي بهره است. راستش با ديدن سالن هاي سينما در روزهاي پخش اخراجي ها و حالا سريال هاي تلويزيوني كه مخاطبان ميليوني دارند متاسف مي شوم كه مسعود ده نمكي با اين همه امكانات و جسارتي (كه البته به دليل جايگاه و پشتيباني اش است ) كه دارد چرا نمي تواند كاري كند كارستان براي اين سينما آن هم در اين شرايط كه بيشتر فيلم هاي توليدي پر از قالب هاي كليشه اي عشق آبكي، چشم و ابرو و نمايش هاي عامه پسند و لُمپني است كه حالا آقاي ده نمكي هم در همان راستا ! بادبان برافراشته است.
به قول يكي آدم ها عوض مي شوند! اما آقاي ده نمكي بد عوض شده است! از آن حرف هاي آرماني دهن پر كن تا استفاده ي ابزاري از المان هاي نستالژيك اين مردم براي سر هم كردن فيلم هايش و حالا با حرف هاي ( به قول شخصيت خانم محترم سريالش ) خاك تو سري ...
آقاي ده نمكي بد جوري عوض شده است.