نه!
حضرت ِ والا !
.......................
آدم ها بزرگ مي شوند.
و ما... مانده ام.
كودك – كو؟ دَك !
يادت مي آيد مي خواستيم
ديوار شهر را – آبي... آب كنيم؟
آن روزها كه ميان خرداد پرانتزها ( بـــاز )
و روياهامان از مميز، پُر!؟
كه آفتاب بود و خط كش ها
و مانند ام روز
خط ها كــــش دار نبودند؟
كه گفتي بيا براي هميشه از اين جا
من گفتم: كجا برويم؟
يادت مي آيد مي گفتيم آب نبات را با طعم نبات
اردي بهشت را با طعم بهشت
خرداد را با داد – تير را .... آه!
يادت مي آيد
قاب را
خواب را
حباب را؟
نه!
حضرت والا!
تقصير ما نيست.
شما بزرگ شده ايد
و ياد گرفته ايد كه اعداد را
چگونه شمارش كنيد.
فقط همين.
27- خرداد-89
............................
پسوند اهـورايي:
دولت آن است
كه بي خون ِ دل آيد به كنار
ورنه با سعي و عمل
باغِ جنان
اين همه نيست!
.........................
پسوند بي ربط:
*اول اين كه دوستاني كه از پسوند اهورايي مي پرسند اين رسمي است خود ساخته از همان روزهاي اول راه اندازي اين بلاگ كه بيشترو بعد هميشه به كلام اهورايي حافظ ختم مي كردم. خوب و بد، كتاب را باز مي كردم و مرتبط حال و روز بيتي مي آمد. مي نوشتم و مي نويسم ....
* ديگر در مورد كتاب هاي نفيس ايرانشناسي نشر سرزمين اهـورايي است ( ايران سرزمين اهـورايي – تخت جمشيد پايتخت اهـورايي – اصفهان ميراث اهـورايي ) كه با عكس هاي داود وكيل زاده متن فارسي دكتر رياضي و انگليسي دكتر سلامي و طراحي من منتشر شده است و خوشبختانه استقبال خوبي از آن ها شده است. و ام روز خبر رسيد كه سايت هايي مانند: (Iran's Ahura Publications has recently released a book about the historical city of Isfahan, which has been adorned with eye-catching pictures and illustrations. )
در حال معرفي آن ها براي گردش گران و غيروهستند . لينك ها براي دوستاني كه مي خواهند بخوانند . ضمنن چهارمين مجموعه نقاشي هاي خانم فرحناز پناه با نام « حلقه ي خورشيد » (بعد از كتاب هاي ابريشم و آب-و- ابر، باد،خاك، آتش- و- به آفرينش ) كه نقاشي هاي پست مدرن و زيبايي است با طراحي و تايپوگرافي هاي من، نيز توسط سرزمين اهـورايي منتشر شده است. علاقمندان مي توانند از كتابفروشي اهورا در بازار قائم تجريش طبقه ي هنرمندان كتاب ها را تهيه كنند.
* ديگر اين كه برنامه ي هفت كه نقد و بررسي سينما است و فريدون جيراني مجري آن است و به قول دوستان نود سينمايي است بحث خوب و به جاي ابتذال در سينما را پي مي گيرد.
كاري به اين ندارم و باعث و باني اين ابتذال ام روز سينما كه بود و هست و غيرو و اين كه آيا اين پيگيري با خط و ربط بعضي ها هم جهت است و غيرو – اما واقعن وضعيت سينماي اين روزها اسف باراست. به زور خنداندن مردم آن هم با ادبيات لمپني در سينماي مخصوصن كمدي اين روزها مخرب و از بين برنده است. اگر سينما گري بتواند با بازي و فيلمنامه ي متين و خلق لحظات كميك مردم را بخنداند هنر است. اين جور فيلم ها بيشتر از بعد وقاحت و شكستن مرزهاي ادب است كه مردم را مي قلقلكاند! و مي خنداند چرا كه با ديدن چند باره ي آن ها آن شوك اوليه كم مي شود و از بين مي رود و خنده هم تمام – مثال بياورم از فيلم هاي نجيب و شوخي هاي زيباي چاپلين و يا ديگران ِ با كلام كه بعد از سال ها هم چنان فيلم هايشان جذاب و خندان است.
خطر سقوط سينماي ايران به سطح و در افتادن كامل آن با اين سينماي لمپني اين روزها و تخته كردن در سينماي متفكر، شاعرانه ، فهيم و نجيب ايراني زياد است. اگر اين ژانر گوشه اي براي خودش و طرف دارانش كار كند مشكلي نيست. مشكل زماني است كه راه براي توليد و ارائه ي اين فيلم ها باز شده است و از آن طرف بام سينما و كلن هنر روشنفكري ما مهجور مانده است و هدف تن ها به دست آوردن دل مخاطب سطح است به چه منظوري؟ بماند.
· حرف سينماي كمدي و به زور خنداندن مخاطب شد يادم آمد به زور گرياندن مخاطب هم ايضن! دست كمي ندارد. فيلم هفت دقيقه تا پاييز ( اسمش را درست گفتم ؟ ) با آن فيلمنامه و بازي هديه تهراني و بهداد و غيرو شكنجه گر اعصاب مخاطب بود. از آن فيلم هايي كه گاهي در تلويزيون مي بينيم به منظور گرياندن مادر پدرها و باز شدن وصفاي دل !! گيرم لحظات نابي هم داشته باشد... غرض گرياندن به زور از خنداندن به زور بد تر و مخرب تر است. و گرنه ساختن موقعيت ترس و اشك وخنده در فيلمي ( مثلن الي ) اگر استادانه باشد استادي است !
· نكته اي كه اين روزها به آن فكر مي كنم اين است: راستي ما مردم سياسي هستيم يا سياست زده؟ عوام زدگي سياسي تا چه اندازه مفيد است؟ نگاه كنيد به برخوردهايمان – طرفداري وعدم طرف داري خام و بدون مطالعه – تخريب احمقانه و بالابردن هاي ديوانه وارمان – زير آب زدن ها و خراب كردن هايمان – آن وقت معلوم مي شود كه شعور سياسي ما مردم چقدر است. و فرق انسان هاي واقع بين در برخي كشورها با مردم خطي بين در كشورهايي مثل ما چيست و ثمراتش چه خواهد بود.
· حرف از سينما بود خلاصه بنويسيم .گاهي با اين برنامه هاي (گاهي) پدر سوخته ي تلويزيون همه جاي آدم مي سوزد. آن هم براي آدم هاي به درد بخوري مثل مهاجراني ....
· نكته ي آخر برگردد به همين شعر باتمام بي ربطي اين پسوند و آن اين كه نوشته ام آه وسط شعر از دستم در رفته است! مي دانم دوره ي آه و ناله ي دهه ي سي و چهل و غيرو تمام شده است! اما باور كنيد بعد از تير چيزي جاي آه نتوانستم بگذارم. آخ بود اما آخ و اوخ را نمي پسنديدم! به ترين نمونه ي آخ در شعر اين روزها را در بازخواني حافظ شاملو ديدم كه آوخ ( به فتح واو ) را آخ با (واو مليح ناخوانا) خواند. به هر حال من نوشتم آه و از دستم در رفت! شما هم اگر پيشنهادي داريد بفرماييد.